کد خبر: 8026

حسن کامشاد، نماد بی‌صدا و بی‌ادعای فرهنگ‌ورزی ایرانی

حسن کامشاد: نماد بی‌صدا و بی‌ادعای ترجمه و فرهنگ‌ورزی ایرانی

حسن کامشاد نماد بی‌صدا و بی‌ادعای ترجمه و فرهنگ‌ورزی ایرانی، راهی نو در فهم و ترویج زبان و ادب فارسی

حسن کامشاد: نماد بی‌صدا و بی‌ادعای ترجمه و فرهنگ‌ورزی ایرانی

حتی اگر با دیدی واقع‌بینانه به عمر صدساله حسن کامشاد بنگریم، در لحظه وداع با او احساس می‌کنیم که سایه بلند یکی از آخرین نسل‌های درخشان روشنفکری و فرهنگ‌ورزی ایران از دست رفته است. مردی که هرگز ادعای شهرت نداشت، اما هر جا نامش برده می‌شد، احترام و اعتماد بی‌بدیل را به همراه داشت؛ گویی سال‌ها با آرامش در حاشیه ایستاده بود تا مسیر دیگران را هموار کند، اما هنگام رفتنش، فهمیدیم که بی‌سروصدا، روحی بزرگ را از دست داده‌ایم.

حسن کامشاد با آن چهره‌ متواضع و آرام، داستان زندگی‌اش را از کودکی در اصفهان آغاز کرد، جایی که سرنوشت او می‌توانست در کوچه‌پس‌کوچه‌های بازار و در تجارت پوست و روده پدرش گم شود، اما درونش آرام نمی‌گرفت؛ چیزی که حتی بوی تند مغازه پدر را تحمل‌ناپذیر می‌کرد، او را ناخودآگاه به سوی بوی کاغذ و مرکب کتابخانه‌ها سوق می‌داد. اگر دایی‌اش نبود، شاید امروز تنها نامی از کامشاد در دفتر تجار اصفهان باقی می‌ماند، اما این دایی، که خود سردبیر نشریه‌ای فرهنگی بود، پلی شد تا کامشاد نوجوان بتواند از دیوارهای بلند جهل و جبر زمانه بالا برود.

مدرسه ادب، شاید نقطه شروع راهی بود که به کمبریج ختم می‌شد؛ جایی که پسر جوان اصفهانی در میان دیوارهای سرد هنرستان صنعتی، نفسش به شماره افتاده بود، ناگهان با آغوش باز معلمان و دوستانی اهل فکر و کتاب روبه‌رو شد و در آن جمع، کم‌کم زبانی نو برای گفت‌وگو با جهان کشف کرد: زبان ادبیات. آشنایی با شاهرخ مسکوب، آن دوست و همکلاسی بی‌نظیر، این مسیر را پخته‌تر کرد؛ دوستی که هم رفیق دوران نوجوانی بود و هم شریک فکری و دغدغه‌های زندگی، تا روزی که مسکوب چشم از جهان فروبست.

مسیر حسن کامشاد، مانند بسیاری از فرزندان نسلی که در جست‌وجوی امید در سیاست و روشنفکری بودند، از دانشگاه تهران و فضای پرتنش حزب توده عبور کرد، از تبعیدهای ناخواسته، ترس و اندوه سال‌های پس از کودتا، و در نهایت به دانشگاه کمبریج راه یافت؛ جایی که دیگر نه تنها شاگرد، بلکه استاد زبان فارسی شد، معلمی که قرار بود همواره پلی میان جهان ایرانی و غرب باشد. انگار روزگار خودش را موظف می‌دانست که او را در میان کتاب‌ها و انسان‌ها، میان ایران و جهان، در رفت‌وآمد نگه دارد.

وطن او اما نه لندن بود و نه کمبریج. هرچند سال‌های بازنشستگی‌اش در پایتخت انگلستان سپری شد، اما ریشه‌اش همچنان در خاک اصفهان و در جان زبان فارسی باقی ماند. حسن کامشاد، بی‌هیاهو و آرام، پرچم سادگی در نوشتن را برافراشت و ترجمه را نه فقط حرفه، بلکه ماموریت اخلاقی خود دانست: زبانی باید شفاف، بی‌پیرایه و قابل فهم باشد، حتی اگر این سادگی باعث خشم برخی محافظه‌کاران ادبی شود. او ترجمه را «آفرینندگی» می‌دانست، نه بازی با واژه‌ها، و معتقد بود تا زمانی که می‌توان ساده نوشت، چرا باید بیهوده بر کلمات غبار پیچیدگی نشاند.

نگاهی به آثار او کافی است تا متوجه شویم چه میراثی از خود بر جای گذاشته است. از ترجمه‌ شاهکاری چون «دنیای سوفی»، که راه فلسفه را برای نوجوانان ایرانی هموار کرد، تا «تاریخ چیست؟» و «قبله‌ عالم»، که تصاویری نو از تاریخ و جامعه ارائه می‌دهند. آثارش همیشه با زبان روان، دقیق و عمیق عرضه شده است؛ بدون اینکه خواننده در دام غرابت یا کج‌فهمی بیفتد. رساله‌ دکترای او، «پایه‌گذاران نثر جدید فارسی»، هنوز یکی از معتبرترین منابع در شناخت تحولات نثر معاصر ایران است.

اما شاید بزرگ‌ترین یادگار او، نه فقط این کتاب‌ها، بلکه منش و سلوکش باشد: صداقت، بی‌ادعایی و پشتکار در جست‌وجوی معنا. کامشاد با زندگی و آثارش به ما آموخت که فرهنگ، پیش از هر چیز، نتیجه‌ عشق بی‌چشم‌داشت به دانش و گفت‌وگو است.

و امروز، وقتی خبر درگذشت او در لندن را می‌شنویم، باید باور کنیم که حسن کامشاد، فراتر از ترجمه و تالیف، نماد یک روشنفکر ایرانی واقعی بود؛ مردی که خاموشی‌اش، همان‌طور که قلمش، آرام و بی‌ادعا، است، اما حضورش بی‌تردید در تار و پود زبان و فرهنگ ما تا سال‌ها باقی خواهد ماند.

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها