تبعیض در موسیقی اهواز؛ لغو کنسرت عرفان، برگزاری علیرضا
تبعیض و تناقض در موسیقی اهواز؛ لغو کنسرت عرفان طهماسبی و برگزاری کنسرت علیرضا قربانی در سایه سیاستهای ناپایدار فرهنگی
تحلیل تبعیض و تناقض در موسیقی اهواز، نشانگر سیاستهای ناپایدار فرهنگی و بیعدالتی در اجرای کنسرتها است.

اهواز، شهری که تاریخش مانند گرمایش آن، شعلهور و سوزان است، این روزها شاهد دو اجرای موسیقی با سرنوشتهای متفاوت است؛ در یک سو علیرضا قربانی همراه با ارکسترش روی صحنه میرود و در سوی دیگر عرفان طهماسبی، بدون آنکه صدای سازهایش شنیده شود، بازمیگردد. این تناقض عجیب و آشنا، انگار بخشی از دفترچه روزمره فرهنگ این سرزمین است که هرگز تغییر نمیکند.
در حالی که تبلیغات رسمی کنسرت علیرضا قربانی در ورزشگاه غدیر اهواز مدتها است آغاز شده و بلیتفروشی آن در حال رونق است، عرفان طهماسبی، خواننده جوان و بومی، با اطلاعیه لغو کنسرتش مواجه میشود. او در صفحه شخصی خود نوشت: «این سطح از تبعیض و رفتار سلیقهای دیگر قابل تحمل نیست. بیش از یک سال است که اجراهای ما آغاز شده و در این مدت، بارها و بارها پیشنهادها و درخواستهای مختلفی، چه برای اجراهای رایگان و چه غیررایگان، به مسئولان مربوطه ارائه شده است، اما مسئولان خوزستان و شاید فرااستانی، همواره با موانع و سنگاندازیها مواجه شدهاند.»
او در ادامه تأکید کرد: «وقتی بحث اجرای ما در سالنها یا مکانهای بزرگتر مطرح شد، گفتند: امنیت برقرار نمیشود یا فضا در شأن مردم نیست.» با وجود این، مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی خوزستان در واکنش به ادعای طهماسبی اعلام کرد: «هیچ محدودیتی برای برگزاری کنسرت عرفان طهماسبی وجود ندارد و مجوزی برای اجرای او صادر نشده است که لغو شود.» این توضیح اما ابهامات بیشتری را برمیانگیزد؛ اگر محدودیتی نیست، چرا مجوز صادر نشده است؟ و اگر مجوزی صادر نشده، چگونه هنرمند باید از مسیر رسمی اقدام کند وقتی مسیر صدور مجوز مشخص نیست؟
این چند جمله، وضعیت موسیقی در استانهای جنوبی را بهتر نشان میدهد؛ جایی که گاهی صدای هنرمند پیش از پخش، سانسور میشود. عرفان طهماسبی با نگاهی تلخ و صادقانه از «سنگاندازی و مانعتراشی» سخن میگوید و در همان روزها، علیرضا قربانی با ارکسترش آماده است تا شش شب پیاپی در همان شهر روی صحنه برود. سؤال ساده این است: چرا در یک شهر، برای دو هنرمند با شرایط مشابه، تصمیمهای متفاوت گرفته میشود؟ مگر هر دو در چارچوب فعالیتهای رسمی هستند؟ پس چه چیزی یکی را شایسته اجرا میکند و دیگری را نه؟
در واقع، ماجرای طهماسبی تنها لغو یک کنسرت نیست؛ بلکه تکرار الگویی قدیمی در سیاستهای فرهنگی است. الگویی که بر مبنای شفافیت و قانون عمل نمیکند، بلکه تابع برداشتها، تفسیرها و روابط شخصی است. در این فضا، هنرمند نمیداند به کدام نهاد اعتماد کند.
مجوزی که امروز معتبر است، فردا ممکن است با یک تماس یا توصیه بیاعتبار شود. موسیقی در ایران بیش از آنکه هنر باشد، آزمونی برای صبر است. گرفتن مجوز برای اجرا، گاهی پیچیدهتر از مجوز ساخت یک پالایشگاه است. هنرمند باید در صفهای بیپایان اداری بایستد، نامه بنویسد، پیگیری کند، امید داشته باشد و در نهایت با جملهای کوتاه، همه چیز را از دست بدهد: «به صلاح نیست.»
در چنین شرایطی، اجرای قربانی در اهواز، هرچند خبر خوشی برای دوستداران موسیقی است، نمادی از تبعیض ساختاری میشود. نه به دلیل گناهی از سوی او، بلکه چون سیستم فرهنگی ما میان هنرمندانش دیوار میکشد که قابل دفاع نیست. قربانی قرار است شش شب پیاپی در ورزشگاه غدیر بخواند، همان جایی که برای طهماسبی «ناامن» و «نامناسب» تلقی شد.
این تضاد، تصویری گویا از وضعیت سیاستگذاری فرهنگی در ایران است؛ جایی که قانون وجود دارد اما اجرا نمیشود و عدالت فرهنگی در حد شعار باقی میماند. اهواز تنها نمونهای کوچک از یک پازل بزرگتر است. کافی است نگاهی به گذشته بیندازیم و فهرستی از کنسرتهای لغوشده در شهرهای مختلف مانند بوشهر، بندرعباس، سنندج و مشهد مرور کنیم؛ همیشه در پایان، «مصلحت» بر موسیقی غلبه میکند.
نکته تأسفبار این است که هر بار چنین اتفاقی میافتد، هیچ مقام مسئولی حاضر نیست پاسخ روشنی بدهد. سکوت، پاسخ همیشگی است؛ هم به هنرمندان و هم به مردم. در حالی که جامعه هنری خواهان شفافیت است و میخواهد بداند چرا کنسرتی لغو میشود، جز جملات کلیشهای چیزی نشنیده است. این بیپاسخی، ریشه بیاعتمادی عمومی را میکارد.
اهواز ظرفیت بزرگی برای میزبانی موسیقی دارد. مردمی که با وجود مشکلات اقتصادی و اجتماعی، همچنان برای هنر بلیت میخرند، نشان میدهند که فرهنگ در این سرزمین زنده است. آنان سزاوار نیستند که قربانی تصمیمهای سلیقهای شوند. همان مردمی که شب گذشته با شور و اشتیاق برای علیرضا قربانی دست زدند، چند روز پیش آماده بودند برای عرفان طهماسبی همین کار را بکنند.
وقتی در یک شهر، صدای سازها بر اساس سلایق گزینشی شنیده میشود، عدالت فرهنگی خاموش از صحنه کنار میرود. این نابرابری، خطری جدیتر از لغو و توقیف است؛ چون به تدریج حس «بیفایده بودن تلاش» را در دل نسل جوان میکارد. جامعهای که هنرمندانش امید خود را از دست بدهند، صدایش خاموش خواهد شد.
شاید زمان آن رسیده است که مدیران فرهنگی با شفافیت پاسخ دهند: چرا در شهری که شش شب کنسرت برگزار میشود، اجرای دیگر به «صلاح» نیست؟ چرا برای یک خواننده، ورزشگاه غدیر امن و مناسب است، اما برای دیگری نیست؟ مردم خوزستان، که سالها در سختی بودهاند، حق دارند حداقل عدالت را در صدای موسیقی بشنوند.
در پایان، پرسش همچنان باقی است: در سرزمینی که همه از عدالت فرهنگی سخن میگویند، چرا سازِ عدالت هنوز کوک نشده است؟