کد خبر: 20291

مهاجران افغان: غم، هویت و تلاش برای بازگشت

درماندگی و امید مهاجران افغان: روایت غم، هویت و تلاش برای بازگشت

روایت مهاجران افغان از غم، هویت و تلاش برای بازگشت در کتاب «وطن‌دار» و شعرهای فرهنگی و سیاسی آنان

درماندگی و امید مهاجران افغان: روایت غم، هویت و تلاش برای بازگشت

در کتاب «وطن‌دار»، محمد سرور رجایی به زبان 28 مهاجر افغان تصویری از غم و رنج کسانی را روایت می‌کند که دور از وطن زندگی می‌کنند. رجایی، خود را در قالب خانواده‌ای که در یک خیاط‌خانه در ایران ساکن هستند، قرار داده و با تلاش و همت، تلاش می‌کند تا از تحقیر مهاجران و سختی‌های زندگی مردمان زمان خود، در روایت‌هایی با پیوندهای مفهومی عمیق و گسسته سخن بگوید. او به زیبایی و تاثیرگذاری قلم زده است، اما نمی‌توان گفت که او در برابر سیاست‌ها و اتفاقات سیاسی بی‌تفاوت بوده و مصائب مهاجران را نادیده گرفته است.

این اثر در سال 1400 توسط انتشارات جم وابسته به صداوسیما منتشر شد، در زمانی که انتقادات درباره حضور بی‌رویه مهاجران افغان در ایران اوج گرفته بود، اما در پشت صحنه، تلاش‌هایی برای ترویج و حفظ هویت فرهنگی آن‌ها صورت می‌گرفت. رجایی با داستان‌هایی انسان‌محور، مظلومیت مهاجران را نشان می‌دهد؛ در فصل اول، در روایتی با عنوان «وطن فرهنگی»، به انتقاد از تحقیرها می‌پردازد و گاهی به همدلی ایرانی‌ها اشاره می‌کند، اما در همان حال، نگاهی انتقادی به دوری از وطن و نفرین‌های مادر دارد: «مادرم هرگاه از شیطنت‌های ما خسته می‌شد، می‌گفت: الهی بمیرم که بفهمین هیچ‌کس برایتان مادر نمی‌شود. بعد از این نفرین، سکوت می‌کرد و ما بهترین بچه‌های دنیا بودیم. همان‌طور که هیچ زنی جای مادرتان را نمی‌گیرد، مطمئن باشید هیچ جایی هم برایتان وطن نمی‌شود.»

روایت شاعران افغانستانی مقیم ایران، کمی با رجایی متفاوت است. در حالی که او بیرون راندن مهاجران و نقد شرایط را محور قرار می‌دهد، برخی شاعرانی مانند نجیب بارور، جغرافیای فرهنگی و هویتی میان ایران و افغانستان را گسترش داده‌اند. نجیب بارور، شاعر مشهور که پس از بازگشت طالبان به ایران مهاجرت کرده، معتقد است: «شاید مردم مرا آواره بنامند، اما من خودم را در زادگاه فردوسی می‌دانم.» این سخنان، مرزهای جغرافیایی را شکسته و مفهوم وطن را به یک مقوله فرهنگی و اجتماعی بدل می‌کند که حق می‌زاید، نقد می‌سازد و احساس ترحم و تعلق شاعرانه برمی‌انگیزد؛ تاریخ را می‌شکافد تا نشان دهد روزگاری همه با یک زبان زیر نام ایران زندگی کرده‌ایم.

محمدکاظم کاظمی، شاعر قدیمی مقیم ایران، در روزهای پر التهاب زمانی که اتهام جاسوسی موساد به مهاجران غیرقانونی زده می‌شد، مقاله‌ای بلند نوشت و تلاش کرد تا اشتراک‌های فرهنگی و وطنی خود و ایران را برجسته کند؛ اشتراک‌هایی که با فرهنگ شهادت و مبارزه پیوند خورده بودند، هرچند در عین حال، به بدگمانی‌های رسانه‌ای نیز واکنش نشان داد. او پس از حمله اسرائیل به ایران، در یادداشتی با عنوان «بزرگنمایی‌های بحران‌ساز»، تلاش کرد بخش زیادی از تصاویر و گزارش‌های منتشر شده درباره همدستی مهاجران با موساد را خبرسازی و اغراق‌آمیز نشان دهد، و خواستار توجه به سوء‌ظن‌ها و بزرگ‌نمایی‌ها شد که می‌تواند تبعات فرهنگی و اجتماعی زیادی برای مردم بی‌پناه داشته باشد.

او با استناد به مدارک و شواهدی مانند خفاش شب، گروگانگیری در مرزهای شرقی، فیلم‌های منتشر شده و تونل‌های مخفی، بر سوء‌ظن‌ها تأکید می‌کند و بر اشتراک فرهنگی ایثار و شهادت تأکید دارد. گرچه برخورد با عوامل دشمن را می‌پذیرد، اما تأکید می‌کند که عواقب فرهنگی بزرگ‌نمایی‌ها و خلاف‌نمایی‌ها، متوجه مردم بی‌پناه و بی‌صدای جامعه است.

او هم می‌داند که گاهی وطن، حتی اگر زبان و فرهنگ باشد، چشمانش را می‌بندد تا آرامش را بر سر مردم بیاورد. گاهی زمان بازگشت فرا می‌رسد، همان‌طور که در مثنوی «بازگشت» نوشته است: «غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت / پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت.» از هرات تا مشهد و از کابل تا تهران، شعرها همچنان به یک زبان سروده می‌شوند. زبان، هنوز ما را به هم پیوند می‌دهد، اما قانون و مرز، آرامش را محدود می‌کند.

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار