نقد جامع فیلم صددام: روایت جنگ، شخصیتپردازی و چالشهای کمدی در سینمای ایران
نقد فیلم صددام: روایت تکاندهنده و مسائل پیچیده جنگ و شخصیتپردازی در سینمای ایران
نقد جامع فیلم صددام: روایت جنگ، شخصیتپردازی و چالشهای کمدی در سینمای ایران

کسانی که رمان «جنگ و صلح» اثر تولستوی را مطالعه کردهاند، میدانند که بخش عمدهای از این اثر به شخصیت ناپلئون بناپارت اختصاص یافته است. به طور کلی، تولستوی به عنوان یک نویسنده روس باید داستان خود را از دیدگاه کاراکترهای روسی روایت کند. اگرچه این رویه در بخش زیادی از کتاب رعایت میشود، اما در لحظات مهم، راوی وارد قلمرو لشگر فرانسویان میشود و خود را به شخصیت ناپلئون نزدیک میکند. او نه تنها داستان را از دید ناپلئون روایت میکند، بلکه به تحلیل شخصیت او نیز میپردازد. نکته جالب این است که در این تحلیل، کوچکترین اهانتی به ناپلئون نمیشود؛ ناپلئونی که در واقعیت به خاک کشور نویسنده تجاوز کرده و جنایاتی مرتکب شده است که در تاریخ نمونههای آن کمنظیر است. در نتیجه، ناپلئون در «جنگ و صلح» نهتنها شر مطلق نیست، بلکه در برخی لحظات با خواننده همدل میشود و اجازه میدهد تا او این شخصیت تاریخی را همراه با جنایاتش تجربه کند. این موضوع سوالاتی را برمیانگیزد.
۱- آیا نویسنده حق دارد که یک آنتاگونیست را با خواننده همدل کند؟
۲- آیا تولستوی با این نوع روایت در حق ملت خود خیانت کرده است؟
در پاسخ به سوال اول باید گفت که یک نویسنده یا هنرمند نباید و نمیتواند مخاطب را با آنتاگونیست اثر همدل کند. منظور از آنتاگونیست، شر مطلق است؛ یعنی کاراکتری که کوچکترین جنبههای انسانی درونش وجود ندارد، نه شخصیتهایی که در طول داستان، انسانیت در آنها زنده میشود و در مسیر روایت، صفات مثبت اخلاقی در آنها آشکار میگردد. ناپلئون بناپارت در واقعیت، قطعا شر مطلق است، اما در «جنگ و صلح»، اینگونه نیست. باید توجه داشت که هدف نویسنده در خلق یک اثر ادبی متفاوت است با هدف یک تاریخنگار.
تاریخنگار وظیفه دارد رویدادها را با اطمینان و بر اساس واقعیت گزارش کند، در حالی که نویسنده ادبی جهان داستانی خود را خلق میکند و میتواند عناصر رویا، آرزو و کابوس را در آن وارد کند تا مخاطب را با شخصیتهایی خیالی، ترکیبی از واقعیت و خیال، روبهرو سازد. بنابراین، هنر در این است که ناپلئون در «جنگ و صلح»، شر مطلق نیست و نویسنده حق دارد او را همدل کند. همچنین، این ناپلئون، امپراتور فرانسه در رمان است و در حقیقت وجود ندارد؛ بنابراین، این نوع روایت هیچگونه تضاد با حس میهندوستی نویسنده ایجاد نمیکند و کار او خیانت محسوب نمیشود. نمونه این رویکرد را در رمان «ابله» داستایفسکی نیز میتوان دید، جایی که ناپلئون خیالی کاراکتر، اگر از ناپلئون در «جنگ و صلح» همدلتر نباشد، بیتردید کمتر نیست و ابعاد انسانی این شخصیت، مخاطب را کاملاً با او همراه میکند.
بنابراین، باید مدیومهای هنری را جدا از تاریخ در نظر گرفت و همینطور رسالت هنرمند را از رسالت تاریخنگار متمایز ساخت. هنرمند میتواند اثری تاریخی خلق کند و تمام شخصیتهای آن عینا از واقعیت کپیبرداری شده باشند، اما اگر در اثر خود جهانی خیالی و خیالپردازانه بسازد که احساسات مخاطب را برانگیزد، نمیتوان بر او خرده گرفت. این نکته را قبل از نقد فیلم «صدّام» ذکر کردم تا به اعتراضاتی پاسخ داده شود که کاراکتر «صدام» در این اثر را سمپات با مخاطب میدانند و تنها به همین دلیل فیلم را رد میکنند. اما نکته جالب این است که در این فیلم، «صدامی» ساخته نمیشود که بخواهد با مخاطب همذاتپنداری کند.
کارگردان و نویسنده جوان فیلم، «پدرام پورامیری»، در زمینه نگارش فیلمنامه و اجرا تلاش زیادی کرده است تا اثر خود را از دام ابتذال شوخیهای جنسی که مدتی است در سینمای ایران رایج شده، دور نگه دارد. این تلاش قابل تقدیر است، هرچند در برخی لحظات فیلم، در دام این نوع شوخیها میافتد؛ مانند صحنهای که «صلاح شریف» (با بازی رضا عطاران) در حال بازی گلف است یا زمانی که کاراکتر «امیر» (با بازی امیر احمد قزوینی) به دستبوسی صدام میرود. اگر از این موارد خاص بگذریم، فیلم بهطور کلی توانسته است خود را از چاله ابتذال شوخیهای جنسی بیرون بکشد، اما درگیر مشکلات بزرگتری میشود که خارج شدن از آنها ممکن نیست.
تمسخر یکی از اصلیترین چالشهایی است که فیلم در آن دست و پنجه نرم میکند. کاراکتر «ثریا سرور» (با بازی پریناز ایزدیار) با نوکزبانی صحبت میکند و این موضوع ابتدا توسط «امیر» و چندین بار توسط «صلاح» مورد تمسخر قرار میگیرد. این نوع کمدی، که بر اساس تقلید از نحوه صحبت کردن فرد است، در کنار هدف خنداندن مخاطب، بسیار توهینآمیز نیز محسوب میشود. ویژگی نوکزبانی در این کاراکتر تنها برای تمسخر دیگران قرار داده شده است و هدف خنداندن مخاطب را دنبال میکند. اما اگر از توهین صرفنظر کنیم، با مشکل بزرگتری روبهرو میشویم که تکرار است. تمسخر «ثریا» شاید در ابتدا و دومین بار خندهدار باشد، اما تکرار مداوم آن، موضوع را لوث میکند. این تکرار در بیشتر لحظات فیلم مشاهده میشود. برای مثال، بوسیدن صورت «صلاح» توسط «ثریا» در ابتدا طنزآمیز است و مخاطب را میخنداند، اما تکرار بیوقفه آن، نشاندهنده کمبود خلاقیت کارگردان است که با تکرار یک موضوع، توانایی خلق المانهای کمدی جدید را ندارد.
لازم است ذکر کنیم که استفاده از «تکرار» در ژانر کمدی هرگز اشتباه نیست، اما شرط آن است که کارگردان حد و مرز را رعایت کند؛ یعنی این تکرار باید به گونهای باشد که حس و یا حداقل احساس مخاطب برانگیخته شود و با تکرار بیش از حد، اثری منفی بر روی درک و احساس تماشاگر نگذارد. نمونهای از این تکرار، کتک خوردن یکی از کارکنان هتل توسط «صلاح» است که از لحظه ورود او به هتل آغاز شده و تا پایان فیلم ادامه دارد.
مثال دیگر، سپر نیمهافتاده ماشین «خشایار متعجب» (با بازی عباس جمشیدیفر) است؛ که حتی در اولین دیدار هم نمیتواند خندهدار باشد چه برسد به اینکه چندین بار تکرار شود. تکرارهای دیگری مانند چک کردن کاراکترهای فیلم به صورت متقابل، گفتن جمله «خدا قوت» از زبان آنها و بسیاری دیگر از اتفاقات داستانی نیز در همین حلقه تکرار قرار میگیرند. اگر کارگردان در پرداخت این سکانسها و پلانها بهتر عمل میکرد و فیلمنامه از این موارد بهره بیشتری میبرد، قطعا شاهد کمدی سرزندهتری میبودیم؛ مانند صحنهای که «ثریا» تریاک حل شده در چای مینوشد و واکنشهایش به تلخی آن و درخواست مجددش برای نوشیدن همان چای، یا واکنشهای «صلاح» و «ثریا» به تغییر چهرههایشان پس از ملاقات مجدد در ابتدای فیلم.
در کنار بحث کارگردانی، به بازی بازیگران میرسیم؛ بازیگرانی که اغلب از چهرههای سرشناس سینما هستند و برخی از آنها سهم بزرگی در شکلگیری ژانر کمدی در سینمای ایران دارند. نقش اصلی فیلم «صددام»، نه صدام است، نه بدل او و نه حتی کاراکتر «صلاح شریف»؛ بلکه قهرمان داستان «رضا عطاران» است. «عطاران» که مدتها است او را میشناسیم و با نوع کمدیاش آشنا هستیم، به قدری محبوب است که حتی در خارج از سینما نیز دیدنش میتواند لبخندی بر لبانمان بنشاند. شخصیت «صلاح» نه تنها به عنوان یک تیپسازی ساخته نمیشود، بلکه مخاطب او را به عنوان بدل صدام نمیپذیرد. زمانی که در ژانر کمدی، کاراکتری ساخته و پرداخته نشود، نمیتواند خندهای بر لب مخاطب بنشاند؛ و اگر «صلاح»، بدل صدام یا هر شخصیت دیگری در لحظاتی خندهدار ظاهر میشود، این به دلیل حضور «عطاران» به عنوان بازیگر است. بنابراین، در ابتدای این نقد، باید گفت که اعتراضات نسبت به سمپات شدن کاراکتر صدام در این فیلم، منطقی نیست؛ زیرا در این فیلم، هیچ صدامی شکل نمیگیرد، نه صدام حقیقی و نه خیالی.
وضعیت شخصیت «ثریا» نیز چندان بهتر نیست. تاثیر او در فیلم نه در اجرا بلکه در نگارش فیلمنامه آنقدر کمرنگ است که فرصت بروز و ظهور در بازیگری را نمیدهد. «پریناز ایزدیار» که در کارنامهاش بازیهای درخشان زیادی در سینمای ایران دارد، در فیلم صددام درگیر شرایطی میشود که فضای کمدی بر بازی او غلبه میکند و اجازه نمیدهد کاراکتر را با بازی طبیعی و شخصی خودش نشان دهد، همانطور که قبلاً به نوکزبانی گفتن او اشاره کردیم. نقش «خشایار» که حداقل از لحاظ زمانی نقش مهمتری در فیلم دارد، با بازی تکراری و کلیشهای هدر میرود. «عباس جمشیدیفر»، که پیشینه کارگردانی و بازیگری در تئاتر دارد و در سالهای اخیر در سینما و تلویزیون نقشهای کوتاه اما تاثیرگذار ایفا کرده بود، مدتی است با نوعی بازی یکنواخت مواجه شده است. هرچقدر نقشهایش پررنگتر شدهاند، بازی او پیشرفت خاصی نکرده و اگر نقشهای او در فیلمهای چند سال اخیر را جابهجا کنیم، به هیچکدام آسیبی وارد نمیشود.
تنها کاراکتری که در این فیلم کمی شکل میگیرد، «حلیمه رسن» (با بازی آزاده صمدی) است که بار کمدی اصلی فیلم بر دوش او قرار دارد. «حلیمه» نه تنها به یک شخصیت بلکه به نوعی تیپ سینمایی تبدیل میشود که مخاطب بتواند عصبانیت و تندی او را باور کند و این خشم، به درستی، بیننده را به خنده وادار میکند. هرچند این کاراکتر را میتوان کمی شبیه نسخه خشنتر «گیتی» در فیلم زیر نظر محسوب کرد، اما همانطور که اشاره شد، بازی او تا حد قابل قبولی شکل گرفته است. «حلیمه» در نقش خواهر صدام، در بسیاری از لحظات با مخاطب همدلی برقرار میکند که این موضوع، برخلاف آنچه در ابتدای نقد ذکر شد، نقطهضعف فیلم نیست. البته روایت داستان و مشکلات مربوط به آن بر این امر تأثیر میگذارد، که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
در جهان فیلم، حضور یک کاراکتر عراقی در خلال جنگ در خاک ایران و همذاتپنداری او با مخاطب، قابل قبول است، اما مشکل اصلی در جایی است که شخصیتهای ایرانی مقابل «حلیمه» قرار میگیرند و اغلب ضعیف و بیپایهاند. درگیریهای داستانی میان آنها، بهویژه در پایان، به وضوح نشان میدهد که فیلم بیشتر طرف «حلیمه» را گرفته است. درگیری نهایی میان او و «امیر»، که نقش یک قاچاقچی مواد مخدر را دارد و با فریب «ثریا» قصد تصاحب هتل را دارد، بهطور واضح نشان میدهد که نگاه فیلم به سمت شخصیت «حلیمه» است. گاز گرفتن و کندن انگشت «امیر» توسط «حلیمه»، حتی اگر در مقایسه با دیگر بخشهای فیلم کمی اغراقآمیز باشد، مخاطب را سر ذوق میآورد. من قصد ندارم سینما را صرفاً از نگاه ایدئولوژیک، میهنپرستانه یا اعتقادی ارزیابی کنم، زیرا همانطور که در ابتدای نقد اشاره کردم، جهان هنر جهانی خیالی است، جهانی که در آن رویا، آرزو و کابوس در هم تنیدهاند و رسالت آن برانگیختن احساسات انسانی است، نه تبلور دیدگاههای ایدئولوژیک. اما تکرار مکرر برخی مسائل در فیلم، بهناچار، بحثهایی مانند میهنپرستی را نیز وارد داستان میکند.
«خشایار»، که با سرقت پولهای «حلیمه» زندگیاش را سامان میدهد و حتی به کارگردانی میپردازد، شباهتی دیگر با داستان «امیر» دارد. در نبرد انتخاب مخاطب میان یک کاراکتر ایرانی دزد، که اعتیادش نیز به شدت اغراقآمیز است، و یک کاراکتر عراقی، بیتردید «حلیمه» برنده است. تمایل فیلم به همذاتپنداری با «حلیمه» در مقابل اکثر کاراکترهای ایرانی، و تکرار مداوم این موضوع، دیگر نمیگذارد بتوان بدون در نظر گرفتن ایدئولوژی اثر، نقدی منطقی ارائه داد. نمونههایی مانند ضرب و شتم دستفروش جلوی هتل، گریمور «صلاح» و طلافروشی که قصد سرقت طلاهای «حلیمه» را دارد، نشانگر این دیدگاه است. البته فیلم در برخی لحظات سعی میکند این موضوع را وارونه نشان دهد، تا حدی بتواند ایراداتش را جبران کند؛ مانند سکانسی که سربازان عراقی در حال تمرین هستند و توسط معاون صدام مسخره میشوند، یا سکانسی که اسرای ایرانی هنگام سوار شدن در اتوبوس، افسر عراقی را میزنند. اما باید توجه داشت که تمسخر هرگز نمیتواند کاراکتری را ضدقهرمان یا آنتیپات نشان دهد، و این سکانسهای محدود در واقع مجوزی هستند برای نشان دادن داستان برخلاف واقعیت در بخشهای بعدی فیلم.
در زمینه ساخت محیط جنگ، فیلم «صددام» نتوانسته موفق عمل کند. حضور چند سرباز پرچم به دست در حال رژه در خیابان، شخصی در پایگاه اسرا در حال شلاق خوردن، و «صلاح» که نوحه میخواند و دیگر رزمندگان او را همراهی میکنند، عملاً نه جبههای واقعی ساخته و نه فضای جنگی را ترسیم میکند. اگر کارگردان قصد ورود به این فضا را دارد، باید تمرکز بیشتری بر روی طراحی مکانهای فیلمبرداری داشته باشد، در غیر این صورت نه تنها فضای جنگ به درستی القا نمیشود، بلکه کاراکترها نیز رنگ تمسخر به خود میگیرند. در پایان، باید گفت که فارغ از هرگونه نگاه ایدئولوژیک، باید به شخصیتهای این فیلم نگاهی محترمانهتر داشت.
فیلم صددام تلاش میکند از افتادن در دام شوخیهای جنسی سطحی که مدتی است سینمای کمدی ایران را تحت تاثیر قرار داده، پرهیز کند و در این مسیر تا حدی موفق عمل میکند. اما نوع کمدی ارائه شده در این اثر دچار مشکل تمسخر و تکرار ملالآور است؛ کاراکترها اغلب مورد تمسخر قرار میگیرند و المانهای تکراری که یا خندهدار نیستند یا بیش از حد تکرار میشوند، احساس سرخوشی مخاطب را کاهش میدهند. ضعف در نگارش فیلمنامه سبب شده است که برخی شخصیتها به خوبی شکل نگیرند و دیگران در بازیهای تکراری گرفتار شوند. وضعیت برای قهرمان داستان به مراتب وخیمتر است؛ اگر شخصیت «صلاح» گاهی اوقات مخاطب را میخنداند، این تنها به دلیل حضور «رضا عطاران» است که ذاتاً با مخاطب ارتباط برقرار میکند، نه به خاطر نقش در فیلم.
تنها شخصیت که اوضاع نسبتاً بهتر است، «حلیمه» است که «آزاده صمدی» در ایفای نقش او تا حد زیادی موفق عمل کرده است. «حلیمه»، به عنوان خواهر صددام، در بخشهایی از فیلم با مخاطب همذاتپنداری میکند، که این امر در نگاه کلی قابل قبول است، اما این همذاتپنداری در مقایسه با سایر کاراکترهای ایرانی فیلم، ضعفهایی دارد که فارغ از هر نگاه ایدئولوژیک، نقطهضعف بزرگی محسوب میشود. ورود فیلم به فضای جبهه و جنگ، وضعیت را بدتر میکند، زیرا المانهایی به داستان وارد میشود که هیچ ارتباطی با این مکان و فضای جنگ ندارند و این موضوع باعث میشود کاراکترها مورد تمسخر قرار گیرند و اعتبار داستان کاهش یابد.
امتیاز نویسنده به فیلم: ۴ از ۱۰