کد خبر: 9288

مقاومت فرهنگی، کلید نجات و آینده روشن ایران

مقاومت فرهنگی، کلید نجات ایران در مسیر هویت ملی و آینده روشن

مقاومت فرهنگی، کلید نجات ایران است؛ حفظ هویت، تاریخ و زبان، راهی برای آینده‌ای روشن و پایدار.

مقاومت فرهنگی، کلید نجات ایران در مسیر هویت ملی و آینده روشن

نوشتن گاهی از اعتبار می‌افتد؛ اما وقتی درباره مفاهیم بزرگ چون ایران، ایران‌دوستی و تأثیر رسانه سخن می‌گوییم، اهمیت و ارزش آن بیشتر می‌شود. در مقابل علی دهباشی که بنشینی، تمام ایده‌ها و افکار تو برای تغییر حتی ذره‌ای در ایران، ممکن است از اعتبار بیفتد. علی دهباشی را نمی‌توان نیاز به معرفی داشت؛ نام او، نزدیک به هفت دهه است که در تاریخ معاصر ایران جای گرفته است. او دهه‌ها، با پشتکار و استمرار تلاش کرده تا برای ایران کاری انجام دهد.

از زمانی که برای اولین‌بار به چاپخانه رفت تا روزهایی که در مطبوعات فعالیت داشت و اکنون بیش از سه دهه است که مجله «بخارا» را منتشر می‌کند، او همواره انگیزه و هدفی والا داشته است. جز این سه ویژگی، نمی‌توانست چنین پایداری و دوام نشان دهد. «بخارا» در آغاز، پر از نام‌های بزرگ ایرانی بود؛ اما با گذر زمان و از دست رفتن این بزرگان، دهباشی هرگز از پافشاری و تلاش دست نکشید. او نسل جوان را به مجله آورد، اما تغییر نسل و گذر زمان هرگز این مجله را از مسیر اصلی خود منحرف نکرد. علی دهباشی می‌گوید، ما مجله نخبگانی نیستیم، اما «بخارا» سخت‌گیر است.

او بسیار سخت‌گیر است؛ در حین مصاحبه، مردی آمد تا دو کارتن کتاب را که علی دهباشی برای فرزندان سمنان آماده کرده بود، ببرد. چون دیده بود او در سفر به سمنان، فعالیت‌هایی برای آموزش کودکان شهرش انجام می‌دهد. این مرد امیدوار بود که علاوه بر کمک‌های بی‌دریغ دهباشی، یک شماره از «بخارا» را با نام سمنان ببیند، اما پاسخ علی دهباشی این بود: «بگو بچه‌ها بنویسند، اما خوب بنویسند. جان‌دار. مقاله بی‌کیفیت منتشر نمی‌کنم.»

این روحیه سخت‌گیری در تمام سال‌های فعالیت او وجود داشته است. حتی زمانی که خواستم کتاب‌هایی را که مقابلش چیده شده و بخشی از صورتش را پشت آن‌ها پنهان کرده است، بردارم تا تصویری کامل‌تر از او داشته باشم، گفت: «به هیچ‌چیز دست نزن. اگر آن‌ها را بهم بریزی، دیگر پیدایشان نمی‌کنم.» سپس با وسواس، کتاب‌ها را یکی‌یکی برمی‌دارد و به من می‌دهد، مراقب است که چیدمان آن‌ها همان‌گونه باقی بماند تا بعد از پایان مصاحبه، در جای خود قرار گیرند. حالش نسبت به روزهای کرونا بهتر شده است.

اکنون دیگر ماسک بر صورت ندارد، اما از فشار خون و دیابت رنج می‌برد و بی‌حوصله است. وقتی از او تشکر می‌کنم که فرصت گفتگو داده است، می‌پرسد از چه موضوعی می‌خواهم بپرسم، اما وقتی نام «ایران» را می‌شنود، چشمانش برق می‌زند، و دردهای صبحگاهی‌اش فراموش می‌شود. او با سخاوتمندی منتظر می‌ماند تا دوربین و نور در کنار کتاب‌های اطرافش قرار بگیرند و با جمله‌ای تأکیدی قبل از شروع مصاحبه می‌گوید: «من فقط از ایران حرف می‌زنم.» و ما هم فقط از ایران صحبت می‌کنیم؛ از دغدغه‌ای که وقتی در دیگران جوان‌تر می‌بیند، او را شورمند و امیدوار می‌کند. موضوعات مختلف را مطرح می‌کنیم، اما همگی حول نام ایران می‌چرخد.

شما دهه‌ها است برای ایران و فرهنگ ایرانی فعالیت می‌کنید. با توجه به شرایط کنونی، آیا معتقدید مقاومت فرهنگی همچنان راه نجات ایران است؟

تاریخ پر فراز و نشیب ایران نشان می‌دهد که مقاومت فرهنگی همیشه وجود داشته است. اگر به کتاب‌هایی مانند «دو قرن سکوت» عبدالحسین زرین‌کوب یا آثار استاد محمدعلی استاد اسلامی‌ندوشن و دیگران نگاه کنید، متوجه می‌شوید که در طول تاریخ، مقاومت در ایران بیشتر فرهنگی بوده است. ما در طول تاریخ، همواره جنگ نظامی و جنگ فرهنگی داشته‌ایم؛ و جنگ فرهنگی، بزرگ‌تر و تأثیرگذارتر بوده است.

حتی در زمان حمله اعراب و مغول‌ها، با تکیه بر فرهنگ، زبان فارسی و حوزه تمدنی، توانستیم نه تنها مقابل این هجوم‌ها مقاومت کنیم، بلکه آنان را یکی‌یکی به سمت خود جذب کنیم. وزیر مغول، در واقع، مدافع فرهنگ ایران شد. در تمام تاریخ ایران، مقاومت فرهنگی عیان، روشن و ادامه‌دار بوده است، اما امروز وضعیت مطلوبی نداریم. کسانی که در عرصه فرهنگی فعالیت می‌کنند، همواره ایران‌دوستی را مذموم می‌دانستند.

نباید فراموش کرد که کارهایی با عنوان ایران‌دوستی در گوشه و کنار انجام می‌شود، اما این فعالیت‌ها ارزش و جایگاه واقعی خود را ندارند. در کتاب‌های درسی، هیچ‌گونه اشاره‌ای به ایران نیست؛ بنابراین، نیاز به شناخت تاریخ خود بیش از هر زمان دیگری احساس می‌شود. وقتی درباره ایران صحبت می‌شود، بسیاری تصور می‌کنند صحبت از سلطنت یا پادشاهی است، اما در واقع، بحث درباره تاریخ مردم ایران است؛ همان چیزی که زرین‌کوب در «تاریخ مردم ایران» نوشته است. این اشتباهات، نسل‌های ما را از حوزه فرهنگی دور کرده است.

در شرایط فعلی، آیا جز معدود کسانی باقی مانده‌اند که ایران‌دوست باشند، دلشان برای ایران بسوزد و تلاش کنند نسل‌های بعدی ایران را بشناسند و به ایرانی بودن خود افتخار کنند؟

بسیاری هنوز هستند، من یکی از کوچک‌ترین آن‌ها هستم. در سراسر ایران، جلسات شاهنامه‌خوانی، مولوی‌خوانی و خیام‌شناسی برگزار می‌شود. هیچ‌جای جهان نمی‌توانید ببینید که نسل امروز، شاعران بزرگ هزار سال پیش خود را بشناسد. مثلا، وقتی می‌گوییم «بوی جوی مولیان آید همی»، معنی آن را درک می‌کنیم، در حالی که در انگلستان، زبان شکسپیر باید ساده شود تا بچه‌ها بتوانند بفهمند. حتی کتاب‌های هشتصد ساله مانند دیوان حافظ، در ایران، محبوب و پرفروش هستند، در حالی که در دیگر کشورها چنین چیزی دیده نمی‌شود.

سال‌ها است که با عشق به ایران، فعالیت می‌کنید و جوانان زیادی در کنار شما بوده‌اند. آیا کسی تربیت کرده‌اید که در مسیر شما قرار گیرد؟

من هیچ‌چیز نیستم. اگر ادعایی دارم، به کارم شک کنید. ما همه وظیفه داریم در هر جایگاهی که هستیم، برای ایران تلاش کنیم. مهم‌تر از همه، بچه‌های ایران هستند. اگر کمتر از سی سال داشتم، در مدرسه ابتدایی تدریس می‌کردم؛ زیرا در این سنین، کودکان به موضوعات میهنی علاقه‌مند می‌شوند و ایرانی بودن را یاد می‌گیرند و به هم‌نوع خود احترام می‌گذارند.

متأسفانه، رویکرد آموزش و پرورش و کتاب‌های درسی ما، فاقد آموزش‌های میهن‌دوستانه است. در سال‌های اخیر، شعرهای با مضامین وطن‌پرستی از کتاب‌های درسی حذف شده‌اند. تا زمانی که به بچه‌ها درباره ایران آموزش ندهیم، نمی‌توانیم به آینده امیدوار باشیم. بارها کودکانی را دیده‌ام که می‌گویند: «این ایران ایرانی که تو می‌گویی، مال تو است، ویزای هلند برای ما بگیر.» این نشان می‌دهد که در مدارس، علاقه به وطن آموزش داده نمی‌شود. خانواده‌ها هم، ایران را به فرزندانشان نشان نمی‌دهند؛ بلکه آن‌ها را به سفرهای خارجی می‌برند، در حالی که باید تاریخ و فرهنگ کشورشان را بشناسند.

در مواجهه با جوانانی که می‌خواهند از ایران بروند، چه راهکاری دارید؟

من زندگی خودم را مثال می‌زنم. به آن‌ها می‌گویم که بارها دعوت شده‌ام، اما نمی‌روم؛ چون معتقدم باید در ایران بمانم و برای کشورم کار کنم. با آن‌ها تاریخ ایران را مرور می‌کنم و می‌گویم وظیفه ملی داریم. اگر این آگاهی را پیدا کنند، کمی امیدوار می‌شوند.

آیا توانسته‌اید آن‌ها را از رفتن منصرف کنید؟

تا حدودی، حتی ارتباطم را با کسانی که رفته‌اند حفظ کرده‌ام و گاهی آن‌ها را برمی‌گردانم. ما در علوم مختلف، مانند فیزیک، شیمی و پزشکی، در خارج از ایران موفق شده‌ایم، اما در حوزه ادبیات و هنر، هرگز نتوانسته‌ایم شاعر یا نویسنده‌ای بزرگ بعد از مهاجرت داشته باشیم. اثر ماندگار در تاریخ ایران، همواره در داخل کشور خلق شده است؛ و هر چه از ایران فاصله بگیریم، احساس و خاطره آن اثر هم کم‌رنگ‌تر می‌شود. کسانی که رفته‌اند، آثار خوبی نوشته‌اند، اما خودشان هم معتقدند آثارشان در داخل کشور ماندگارتر بوده است.

نگاه‌تان به نسل جدید، یعنی نسل Z که با فناوری و دنیای دیجیتال درگیر است، چیست؟

آشنایی با عناصر دنیای ارتباطات نوین، اجتناب‌ناپذیر است، و جوانان نیازمند این آشنایی هستند، اما در کنار آن، نیاز به فرهنگ و آموزش‌های فرهنگی نیز دارند. اگر پایه‌های فرهنگی در آن‌ها شکل گرفته باشد، حتی با مواجهه با مطالب ضدایرانی، تأثیر نخواهند گرفت، چون تاریخ و فرهنگ کشورشان را می‌شناسند. خطر اصلی در دنیای دیجیتال، مواجهه بی‌پایه با شبکه‌های گسترده است، که در نبود آموزش و آگاهی کافی، می‌تواند منجر به تأثیر منفی بر آن‌ها شود.

آیا مجله بخارا، مجله‌ای برای نخبگان است؟

نه، بیشتر مخاطبان ما جوانان هستند. ظاهر مجله ممکن است کلاسیک باشد، اما خوشبختانه، اکثر شرکت‌کنندگان و مخاطبان شب‌های بخارا، جوانان هستند. بخارا، تنها مجله‌ای است که سخت‌گیری و دقت در محتوا دارد.

در سال‌های اخیر، با تغییر نسل و رویکرد، زبان و شیوه انتشار مجله را تغییر داده‌اید؟

طبیعی است که پس از فقدان اساتید بزرگ مانند ایرج افشار، یوسفی، انجوی شیرازی و دیگران، ضربه خورده‌ایم. جایگزینی برای این بزرگان نداریم، زیرا در چهل سال گذشته، تلاش لازم برای تربیت نسل جدیدی از این اساتید صورت نگرفته است. تعطیلی دانشگاه‌ها و اخراج استادان، ارتباط نسل جدید با نسل پیشین را محدود کرده است. با این حال، سعی کرده‌ایم نسل جوان‌تری را وارد مجموعه کنیم که مقالات خوبی می‌نویسند.

آیا می‌توانیم امیدوار باشیم که در آینده، بزرگان و چهره‌های درخشان در نسل‌های بعدی ظهور کنند؟

ما فقط می‌توانیم امید داشته باشیم، اما اگر وضعیت کنونی ادامه یابد، تلاش‌های من و شما کافی نخواهد بود. نیاز است نظام آموزشی و مدیریت دانشگاه‌ها اصلاح شوند تا جوانان بتوانند در عرصه‌های فرهنگی و علمی فعالیت کنند.

در آینده، پس از یک قرن، نسلی که آثار بخارا را مطالعه کند، چه تصویری از ایران خواهد داشت؟

این نسل، نتیجه تلاش‌های اساتید و نویسندگانی است که در دوره‌ای بدون حمایت و ترویج ایران‌دوستی، برای کشور زحمت کشیدند و در نهایت، در همان سرزمین آرام گرفتند. این تلاش‌ها، میراث فرهنگی است که به نسل‌های آینده منتقل می‌شود.

تصور شما از ساختار رسانه‌ها در سال ۱۴۵۰ چیست؟

در آن زمان، رسانه‌ها بیشتر بر پایه تلاش‌های فردی خواهند بود؛ هنوز کسانی هستند که عشق به ایران دارند و برای وطن کار می‌کنند، اما رویکرد کلی نیازمند مسئولیت‌پذیری و برنامه‌ریزی جامع است. ما نیازمند رسانه‌های مسئول و متعهد به حفظ و ترویج هویت ملی و فرهنگی هستیم.

آیا این وضعیت، نتیجه نگاه حاکمیتی است یا کم‌کاری افراد و رسانه‌ها؟

من آدم سیاسی نیستم و درباره مسائل سیاسی نظری ندارم، اما معتقدم که باید نظام‌ها و سیاست‌ها تغییر کنند. باید بفهمند که آینده ایران در دستان کودکان و نوجوانانی است که در حال آموزش هستند. اگر بودجه آموزش و پرورش صرف امور دیگر نشود و به این بخش اهمیت داده شود، آینده بهتر خواهد بود. تا زمانی که این تغییرات رخ ندهد، نتیجه مطلوب حاصل نخواهد شد.

آرزوهای شما چیست؟

همیشه در رویاهای خود سیر می‌کنم؛ رویای من، سرافرازی ایران است. این آرزو، ریشه در تاریخ و فرهنگ مردم این سرزمین دارد، همان‌طور که آرش کمانگیر تیر در کمان می‌انداخت. شاهنامه و اشعار بزرگ ما، تجسم خواسته‌ها و آرزوهای ملت ایران در طول تاریخ است. من زندگی‌ام را در مسیر این رویا می‌گذرانم.

آیا این تنها آرزوی شما است؟

هیچ آرزوی دیگری ندارم. زنده‌ام تا برای ایران کاری انجام دهم.

آیا زندگی‌نامه خودنوشت نوشته‌اید؟

در این زمینه علاقه‌مندم، چون زندگی‌نامه‌های خودنوشت، سفرنامه‌ها و نامه‌ها بسیار صادقانه و حقیقی هستند. من هم در طول سال‌ها نوشته‌هایی داشته‌ام، اما نمی‌دانم چه کسی آن‌ها را می‌خواند یا ارزش دارد یا نه.

آیا تجارب خارج از بخارا در مصاحبه‌های شما مطرح می‌شود؟

اما بیشتر آن‌ها غمگین و تلخ هستند. تلخی‌ها، بیشتر آدم را وادار به نوشتن می‌کنند؛ شادی‌ها کمتر است.

در دوران کرونا، حالتان چگونه بود؟

من جزو کسانی بودم که باید می‌رفتم، اما با کمک پزشکان و پرستاران، بازگشتم. آن روزها، علاوه بر بیماری، حال افسرده‌ای داشتم. اگر کارم را بگیرند، ممکن است افسرده و خاموش شوم. روزی، غلامرضا منصوری، رئیس شعبه ۱۲ دادگاه رسانه، در پاسخ به من که می‌گفتم «جانم به لبم رسیده و پنج سال محکومم کنید»، گفت: «حتما زندان هم می‌خواهی بروی، وی‌آی‌پی بروی؟» من جواب دادم: «می‌روم پیش رئیس زندان و می‌گویم: می‌خواهی بزرگ‌ترین زندان‌بان فرهنگی دنیا باشی؟» در آن زمان، حتی در شرایط سخت، همواره در فکر انجام کاری برای ایران بودم، چه در زندان و چه در خارج از آن.

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار