آیا واقعاً در دنیای شبیهسازی شده زندگی میکنیم؟
آیا واقعاً در یک شبیهسازی زندگی میکنیم؟ فیلمها و سریالهای علمیتخیلی این فرضیه را بررسی کرده و مرز بین واقعیت و شبیهسازی را به چالش میکشند.

آیا زندگی ما در قالب یک شبیهسازی است؟ ده فیلم برتر که این فرضیه را مورد بررسی قرار دادهاند! دنیایی موازی با واقعیت ما، اما با تفاوتهایی قابل توجه
فهرست مطالب
معرفی بهترین فیلم و سریال تخیلی درباره واقعیت مجازی
- ترون
- مرد آزاد
- عشق، مرگ و رباتها: فراتر از شکاف آکیلا
- بازیکن شماره یک آماده
- پِریفِرال ( پیرامونی یا محیطی)
- کد منبع
- طبقه سیزدهم
- اثر ماندلا
- ماتریکس
- آینه سیاه: یواساس کالیستر
معرفی برترین فیلمها و سریالهای علمیتخیلی درباره واقعیت مجازی
پژوهشگران و نویسندگان حوزه علمیتخیلی همواره در جستجوی قابلیتهای فرضی فناوریهای نوین و تأثیر آنها بر آینده بشر بودهاند. یکی از موضوعات پرتکرار در این حوزه، مفهوم واقعیت مجازی است. این فناوری امکانات بیپایانی را برای انسان فراهم میآورد؛ از انتقال هوشیاری به آواتارهای دیجیتال، تا خلق بازیهایی که تا حد زیادی از واقعیت تمیز داده نمیشوند و شبیهسازیهای عظیم برای آموزش و تحقیقات علمی.
در زمینه شبیهسازیها، از اوایل قرن بیستویکم نظریههای متعددی مطرح شده است که بر اساس آنها، جهان هستی که ما در آن زندگی میکنیم، ممکن است خود یک شبیهسازی باشد. برای نمونه، در سال ۲۰۲۳، پروفسور ملوین واپسون از دانشگاه پورتسموث در بریتانیا در مقالهای علمی یکی از این نظریهها را مطرح کرد. او معتقد است بسیاری از پدیدهها، از جمله تقارنهای ریاضیاتی و روند تکامل ویروسها، در صورت فرض وجود یک ساختار شبیهسازیشده یا یک رایانه عظیم، قابل تبیین و توضیح هستند.
در حالی که فیزیکدانان و فیلسوفان در حال بررسی ماهیت واقعیت و ردپای شبیهسازی در جهان اطراف ما هستند، پیشنهاد میکنیم نگاهی به فیلمها و سریالهای علمیتخیلی بیندازید. سازندگان این آثار اغلب آیندهای را پیشبینی کردهاند که بعدها به حقیقت پیوسته است. شاید هشدارهای آنها درباره خطرات پنهان جهانهای مجازی نیز حقیقت داشته باشد. در اینجا، ده اثر برتر در حوزه علمیتخیلی درباره واقعیت مجازی را جمعآوری کردهایم؛ از فیلمهای کلاسیک مانند «ترون» تا قسمت جدید مجموعه «آینه سیاه» با عنوان «یواساس کالیستر: به سوی بینهایت».
ترون
این اثر علمیتخیلی بینظیر اثر استیون لیسبِرگِر در همان سالی ساخته شد که فیلم «بلید رانر» ریدلی اسکات روی پرده رفت و به یکی از اولین نمونههای سینمایی سبک سایبرپانک بدل شد. این فیلم به تصویر کشیدن تضاد اصلی این ژانر — یعنی مبارزه هکرها، هوش مصنوعی و شرکتهای بزرگ در پسزمینه پیشرفت فناوری و زوال اخلاقی جامعه — میپردازد.
داستان حول شخصیت کوین فلین، برنامهنویس بااستعداد شرکت انکام، میچرخد که چندین بازی ویدئویی منحصربهفرد برای دستگاههای آرکید ساخته است. اما تمام تلاشهای او توسط اِد دیلینجِر، فرد حیلهگر و فرصتطلب، به سرقت میرود؛ کسی که در پی این سرقت به سمت مدیرعاملی ارتقاء یافته و اولین اقدامش اخراج فلین است. در سالهای بعد، این تمِ مقابله میان برنامهنویس رمانتیک و تاجر حریص، در سینما تکرار شده است و احتمالا حداقل سه بار دیگر در فیلمهای دیگر با آن روبهرو خواهیم شد.
در واقع، دیلینجِر هیچ درکی از فناوری رایانه ندارد و تنها به پول علاقهمند است. به همین دلیل، کنترل شرکت را به یک هوش مصنوعی به نام «برنامه کنترل اصلی» (MCP) میسپارد و بدون محدودیت، تنها هدفش را ثروتمندتر کردن خودش قرار میدهد. تلاشهای فلین برای هک کردن رایانه مرکزی انکام — به قصد اثبات مالکیت بر بازیها و پس گرفتن حقوق خود — این تمرکز قدرت را به چالش میکشد.
در اینجا لازم است کمی توقف کنیم و انگیزه برنامه را توضیح دهیم. برخلاف نظریههای امروزی درباره هوش مصنوعی که تصور میشود ما را از دیکتاتوری نجات میدهد، MCP — که هیچ محدودیتی برایش تعریف نشده — در پی استقرار سلطه بر بشریت است، زیرا خود را هزاران برابر کارآمدتر از سیستمهای مدیریتی ساختهشده توسط انسان میداند. هدف آن جهانی بدون کاربران است. برای رسیدن به این هدف، این هوش مصنوعی شرور حتی برنامهای برای حمله به پنتاگون دارد و طبیعتاً نمیتواند دخالت کسی مانند فلین را بپذیرد.
برای حذف این فرد مزاحم، MCP از آخرین اختراع انکام بهره میبرد: لیزر دیجیتالکننده اشیاء، که در یک چشمبههمزدن، نسخهای مجازی از انسان همراه با دانش و خاطراتش میسازد. فلینِ دیجیتالشده وارد دنیای مجازی میشود و در آنجا با برنامهای به نام «ترون» و دیگر ساکنان این جهان آشنا میگردد. آنها دست به دست هم میدهند تا با «کنترل اصلی» مبارزه کنند و جهان رایانهای را از دیکتاتوری آن نجات دهند.
مرد آزاد
در دنیای واقعگرایانه بازی MMORPG به نام «شهر آزاد»، که در فیلم «فری گای» توسط شرکت خیالی سونامی گیمز ساخته شده است، گرافیک بهطور قابلتوجهی از نمونههای قدیمی مانند «ترون» پیشرفتهتر است. اما در کنار این پیشرفتهای فنی، حس حسادت و رقابت انسانها نیز در داستان حضور پررنگی دارد. به همین دلیل، آنتوان، مالک سونامی گیمز، با تقلید از دیلینجِر، اقدام به سرقت کد منبع بازی میکند، و این کار را از دو برنامهنویس اصلی، میلی راسک و والتر مکی، انجام میدهد.
میلی، که در بازی با نام مولوتف گر شناخته میشود، برای پیدا کردن مدرکی دال بر این سرقت، تمامی قسمتهای بازی را زیر و رو میکند. در این مسیر، با یک شخصیت غیربازیکن (NPC) به نام گای روبهرو میشود که رفتارهایش بهطرز مشکوکی شباهت زیادی به خودش دارد. گای، که عاشق میلی شده، رفتارهای عجیبی از خود نشان میدهد: بازی، که معمولاً رفتارهای ازپیشتعیینشده NPCها را نادیده میگیرد، او را با کارهای نیک و متفاوتی در بازی پیشرفت میدهد.
در ابتدا، والتر و میلی تصور میکنند گای یک هکر مرموز است که توانسته خودش را بهطور ماهرانهای جای یک NPC جا بیندازد. اما خیلی زود متوجه میشوند که در مقابل یک معجزه قرار دارند: اولین موجود دیجیتالی که به خودآگاهی رسیده است. این دو با هم علیه آنتوان، که قصد نابودی «شهر آزاد» را دارد، متحد میشوند و بازی را به فضایی منحصربهفرد تبدیل میکنند؛ جایی که هوش مصنوعی و انسانها میتوانند آزادانه با هم تعامل داشته باشند.
عشق، مرگ و رباتها: فراتر از مرزهای آکیلا
در داستان کوتاه «فراتر از شکاف آکیلا» اثر آلاستیر رینولدز، نویسنده بریتانیایی، قابلیت واقعیت مجازی به تصویر کشیده شده است که امکان برقراری تعامل میان اشکال مختلف زندگی — حتی موجوداتی که کاملاً متفاوت هستند — را فراهم میکند. بر اساس این داستان، اپیزود همنام در مجموعه سریال آنتولوژی «عشق، مرگ و رباتها» ساخته شده است.
یکی از عوامل جذابیت این انیمیشن کوتاه، پیچیدگی و غافلگیرکننده بودن داستان آن است. بنابراین، از افشای جزئیات پرهیز میکنیم و تنها این فرض را مطرح میکنیم که شاید در آینده، واقعیت مجازی به عنوان نخستین محل تماس با هوش فرازمینی مورد استفاده قرار گیرد.
بازیکن شماره یک آماده است.
در سال ۲۰۴۵، بحرانهای زیستمحیطی، کمبود منابع غذایی و افزایش جمعیت، واقعیتهای تلخی شدهاند که انسانها را هر روز بیشتر به دنیای مجازی جذب میکند. قهرمان داستان، نوجوان یتیمی به نام وید واتزز، همراه با عمهاش در یک تریلر قدیمی در میان زاغههای واقعی زندگی میکند. تنها منبع شادی او، بازی واقعیت مجازی عظیم به نام OASIS است که مدتهاست به یک فراجهان واقعی بدل شده و جایی است که اکثر مردم نود درصد زمان خود را در آن سپری میکنند.
در این جهان مجازی، نه تنها میتوان بازی کرد، بلکه میتوان دوستان پیدا کرد، تحصیل کرد، شغل داشت و با تبدیل ارزهای بازی به پول واقعی، درآمد قابل توجهی کسب کرد. اما در کنار این جذابیتها، مشکلی اساسی وجود دارد: آیتمهایی مانند پول، لباس و تجهیزات در بازی، با مرگ آواتار از بین میروند. این موضوع باعث شده است بسیاری از بازیکنان ترجیح دهند زندگی خود را پایان دهند، چرا که شروع دوباره از صفر برایشان سخت است.
OASIS توسط میلیونری عجیب و غریب و علاقهمند به فرهنگ پاپ، به نام جیمز هالیدی، ساخته شد. متأسفانه او در سال ۲۰۴۰ درگذشت و این دنیای مجازی را بدون مالک باقی گذاشت. اما قبل از مرگ، آواتاری به نام آنوراک، مردی مسن، در بازی آپلود کرد که خبر مهمی برای بازیکنان داشت: سه کلید و یک «ایستر اِگ» خاص در بازی مخفی شدهاند. هر کسی که بتواند این کلیدها را بیابد، کنترل کامل بر OASIS و پنجصد میلیارد دلار پول نقد را به دست میآورد.
این موضوع بلافاصله جنگ بر سر میراث هالیدی را رقم زد. از یک سو، میلیونها بازیکن عادی قرار داشتند و از سوی دیگر، شرکت نولان سورنتو— شریک سابق هالیدی— که هزاران بدهکار خود را به شکل عاملان «شیشه» در OASIS فرستاده بود تا گنج را پیدا کنند.
وید، با نام کاربری پرسیوال، و بهترین دوستش اِیچ، وارد این جستوجو شدند. هدف آنها حل معماهای باقیمانده از هالیدی است تا مانع از تسلط سورنتو بر جهان مجازی شوند. در این نبرد، همان تقابل آشنا از فیلم «ترون» و «فری گای» تکرار میشود: عاشقان واقعی بازی، در مقابل شرکتی حریص که میخواهد روح بازی را نابود کند و سود خود را افزایش دهد.
در سال ۲۰۳۲، فلین فیشر، زنی جوان و اهل آمریکا، در یک چاپخانه سهبعدی مشغول به کار است و به بازیهای واقعیت مجازی علاقهمند است. روزی برادرش، برتون — که سابقاً تفنگدار دریایی بوده و اکنون نقش تستر بازیهای ویدیویی را دارد — از او میخواهد یک هدست واقعیت مجازی مجهز به رابط عصبی را آزمایش کند تا بتواند هزینه داروهای مادر بیمارشان را تامین کند.
با نصب این دستگاه، فلین وارد دنیایی مجازی با جزئیات بینظیر میشود که نفسگیر است. در قالب آواتار برتون، در یک شهر آیندهنگرانه به سرعت رانندگی میکند و به مهمانی شرکتی میرسد. سپس صدایی در سرش به او دستور میدهد که زنی جذاب، که از دیگر مهمانها متمایز است، فریب دهد و او را بکشد.
به مرور زمان، مشخص میشود که این تجربه تنها یک شبیهسازی نیست. در حقیقت، فلین در حین بازی، کنترل یک آواتار آندروید را بر عهده داشته است که در لندنای دیستوپیایی در قرن بیستودوم، یک قتل واقعی انجام داده است. اکنون او باید کشف کند چه کسی این دو جهان را به هم مرتبط کرده و چگونه خانوادهاش را از انتقامی در آینده نجات دهد.
سریال «پریفرال» که بر اساس رمانی به همین نام اثر ویلیام گیبسون، نویسنده مشهور در حوزه سایبرپانک، ساخته شده است، توسط آمازون پرایم ویدئو تولید شده است. این سریال در سال ۲۰۲۳ برای فصل دوم تمدید شد، اما به دلیل اعتصاب انجمن نویسندگان آمریکا، پس از فصل اول متوقف شد.
اگر واقعیت مجازی میتواند ابزار ارتکاب جرم باشد، منطقی است که از آن برای تحقیقات جنایی نیز بهره برده شود. شاید همین ایده الهامبخش دانکن جونز — پسر موزیسین دیوید بویی و کارگردان فیلم محبوب «ماه» — برای ساخت «کد منبع» بوده است.
این فیلم بهطور ماهرانهای زمان را در قالب حلقههای تکراری، داستانی کارآگاهی در سبک «قتل در قطار سریعالسیر شرق» و امکانات واقعیت مجازی را در هم میآمیزد. داستان با بیدار شدن خلبان نظامی کولتر استیونز در بدن فردی ناشناس آغاز میشود؛ مأموریتی که او باید بمبگذار قطار حومهشیکاگو را شناسایی کند.
در پی انفجار قطار، کولتر مجدداً در همان نقطه شروع بیدار میشود: او در یک شبیهسازی مجازی قرار دارد و باید همان هشت دقیقه را بارها تکرار کند تا راهی برای جلوگیری از فاجعه بیابد. سرانجام، قهرمان موفق میشود، اما در عین حال به موضوعی عمیقتر فکر میکند: نه تنها نجات دادن آن قطار، بلکه زنده ماندن همراه دختری که دوستش دارد.
طبقه سیزدهم
پس از اکران، این فیلم که بر اساس رمان «سیمولاکرون-۳» اثر دانیل اف. گالوی ساخته شده بود، در مقابل «ماتریکس» قرار گرفت. اما از نظر خلاقیت و عظمت ایده، چندان تفاوتی نداشت. خودتان قضاوت کنید: در سال ۱۹۹۰، تاجر به نام هانون فولر برای تحقیقات بازار، نسخه مجازی از شهر لسآنجلس در سال ۱۹۳۷ را ایجاد میکند. این شهر توسط شخصیتهای هوش مصنوعی پر شده بود که حتی نمیدانستند تنها جریان الکترونهایی هستند که درون یک رایانه قرار دارند.
فولر ناگهان پس از شروع آزمایش سیستم واقعیت مجازی خود، به قتل میرسد و دوست او، داگلاس هال، به عنوان مظنون اصلی معرفی میشود. برای اثبات بیگناهی، داگلاس وارد دنیای شبیهسازی شده میشود تا پاسخها را بیابد. در آنجا با نسخهای از فولر روبهرو میشود که در طول بازدیدهایش، در بدن او حلول کرده بود. این مرد هیچ خاطرهای ندارد، اما از فراموشی و دژاووهای آزاردهنده شکایت میکند — همان علائمی که اخیراً داگلاس نیز تجربه کرده است.
در ادامه، قهرمان متوجه میشود که فولر نامهای برای او گذاشته است که یکی از ساکنان شبیهسازی آن را خوانده و تصمیم گرفته است تا صحت دنیای خود را آزمایش کند. برای این منظور، مدتها در یک مسیر رانندگی میکند و سرانجام به «لبه جهان» میرسد؛ جایی که بافتهای رایانهای از آسمان ظاهر میشوند. پس از بازگشت به سال ۱۹۹۰، داگلاس تصمیم میگیرد این آزمایش را تکرار کند و درمییابد که جهان او نیز تنها یک شبیهسازی رایانهای است.
اثر ماندلا
اگر پس از دیدن فیلم «طبقه سیزدهم» شروع به کشف نشانههای شبیهسازی در اطرافتان کردید، ممکن است «اثر ماندلا» شما را به سمت توهمات پارانویایی سوق دهد. در این اثر، سَم، دختر یک برنامهنویس با استعداد به نام برندن، هنگام تلاش برای نجات عروسک محبوبش از امواج دریا غرق میشود. پس از آن، پدر داغدیده کمکم متوجه اتفاقات عجیبی میشود.
این تغییرات ظاهراً جزئی به نظر میرسند: عنوان کتاب دخترش متفاوت شده است، یا عروسک دُم داشته اما حالا ندارد. ابتدا برندن این تغییرات را نتیجه استرس میپندارد، اما کمکم با نمونههایی از «خاطرات نادرست مشترک» یا همان «اثر ماندلا» آشنا میشود. این پدیده معمولاً به جهانهای موازی یا خطوط زمانی جایگزین نسبت داده میشود، نام آن از اشتباه بسیاری از افراد در مورد مرگ نلسون ماندلا در زندان گرفته شده است.
برندن در نتیجهگیری میرسد که دنیای ما بخشی از یک شبیهسازی است و «اثر ماندلا» نتیجه خطاهای ناشی از اصلاحات در کد برنامهریزی واقعیت است. راهحل او ساخت برنامهای خاص است که پس از اجرا بر روی یک رایانه کوانتومی، میتواند شبیهسازی را متوقف کرده و به آخرین نقطه ذخیره بازگرداند — جایی که سَم هنوز زنده است.
ماتریکس
وقتی صحبت از واقعیت مجازی در سینما میشود، اغلب اولین تصویری که به ذهن میرسد، فیلم کلاسیک واچوفسکیها، «ماتریکس»، است. این اثر توانست مفاهیم سایبرپانک را وارد دنیای فیلم کند و جلوههای بصری را به سطحی بیسابقه ارتقاء دهد.
داستان حول شخصیت توماس اندرسون میچرخد، کارمند معمولی اداری که شبها به عنوان هکر افسانهای نئو فعالیت میکند. یک روز، تصور او از واقعیت دچار فروپاشی میشود و او به حقیقتی ترسناک پی میبرد: زندگیای که میپنداشت، تنها یک شبیهسازی پیچیده است که توسط رباتها کنترل میشود، و انسانها در آن نقش باتریهای زنده برای هوش مصنوعی دارند.
آینه سیاه: یواساس کالیستر
در ابتدای این قسمت، صحنهای نوستالژیک در سبک سریال «پیشتازان فضا» مشاهده میکنیم که در آن کاپیتان رابرت دیلی (جسی پلمونس) و خدمه یواساس کالیستر در حال مبارزه با دزد فضایی به نام والدک هستند. اما به زودی مشخص میشود که تصویر قهرمانانه و مطمئن کاپیتان دیلی تنها یک نمایش است — بخشی از یک شبیهسازی واقعگرایانه که خودش کنترل آن را بر عهده دارد.
در دنیای واقعی، رابرت دیلی یک برنامهنویس ماهر و مدیر فنی شرکت کالیستر است. او بازی واقعگرایانهای با عنوان «بینهایت» طراحی کرده است که رویدادهای آن در هزاران سیاره در سراسر جهان رخ میدهد. اما تمامی موفقیتها و افتخارات این پروژه توسط مدیرعامل حیلهگر شرکت، والتون (باز هم تاجر در مقابل برنامهنویس)، به سرقت رفته است و رابرت در کنار تمسخرها و تحقیرهای بیپایان همکارانش تنها مانده است.
اما نباید تصور کنید که او فردی ساده است. دیلی برای انتقام از کارمندانی که او را آزردهاند، با استفاده از فناوری کلونسازی DNA، نسخههای دیجیتال آنها را ساخته و در حالت شخصیاش در بازی — با نام «ناوگان فضایی» — ساکن کرده است. در این جهان مجازی منزوی، دیلی نه فردی کمرو، بلکه خدای بازی است که بیرحمانه از کسانی که او را اذیت کردهاند انتقام میگیرد و حتی اگر حمایت کافی دریافت نکند، آنان را شکنجه میکند.
همانند برنامههای کنترلشده در «ترون»، خدمه سفینه کالیستر مدتها منتظر قهرمانی بودند که رهبری شورشی علیه این دیکتاتور را بر عهده بگیرد. این نقش به نانت کول (کریستین میلیوتی)، کارمند تازهوارد شرکت، سپرده شد. او بلافاصله پس از ورود به شبیهسازی، از قوانین دیلی سرپیچی میکند و راهی برای ارسال پیام (درود به سریال «پریفرال») به نسخه بیرونی خود پیدا میکند.
یادآوری میشود که «یواساس کالیستر» در سال ۲۰۱۷ به عنوان قسمت نخست فصل چهارم «آینه سیاه» در نتفلیکس پخش شد. هشت سال بعد، سازندگان این مجموعه به سرپرستی چارلی بروکر تصمیم گرفتند ادامه این داستان که در میان طرفداران علمیتخیلی به وضعیت کالت رسیده بود را بسازند. این دنباله با عنوان فرعی «به سوی بینهایت» در فصل هفتم «آینه سیاه» در تاریخ ۱۰ آوریل ۲۰۲۵ روی آنتن رفت.