محمود کلاری از ساخت «آدمفروش»، چالشها و رازهای سینما
محمود کلاری: از ساخت «آدمفروش» تا چالشهای سینمای ایران؛ هشدار درباره اثرات اشتباهات کوچک بر کودکان و رازهای لنزهای دوربین
محمود کلاری درباره ساخت «آدمفروش»، چالشهای سینمای ایران، اثرات اشتباهات کوچک بر کودکان و رازهای لنزهای دوربین صحبت میکند.

در گوشهای از فضای پرهیاهوی یک مجموعه فیلمبرداری و در زیر گرمای شدید صحنه، محمود کلاری نشسته است. مردی که تاریخ سینمای معاصر ایران با نگاه و لنز دوربین او ثبت شده است و اکنون با فیلم جدید خود، «آدمفروش»، بار دیگر روی صندلی کارگردانی نشسته است. به مناسبت اکران این اثر، گفتوگویی با فیلمسازی انجام میدهیم که کارنامهاش با نامهای بزرگی چون کیارستمی، حاتمیکیا، بیضایی، فرهادی و مهرجویی گره خورده است. سخنان او، همانند قابهای تصویریاش، صریح، دقیق و پر از خاطراتی است که هر یک بخش مهمی از تاریخ سینمای این سرزمین را روایت میکند؛ داستانی از یک عمر زندگی در کنار هنر سینما.
تولد یک فیلم: داستانی عجیب و غیرمنتظره
ماجرای ساخت «آدمفروش» از جایی آغاز میشود که کمتر کسی انتظارش را داشت. کلاری با لبخندی که گویی هنوز آن لحظهها را باور ندارد، شروع به روایت میکند: «خیلی عجیب بود. با سابقه رفتاری من و تجربیاتم در حوزه کارگردانی، شاید حتی برای خودم هم شگفتانگیز بود. بعد از «ابر و آفتاب»، چندین بار تصمیم به ساخت فیلم گرفتم. طرحهایی آماده کردم و به تهیهکنندهها ارائه دادم، اما سینمایی که من میخواستم، کمی سنگینتر و کندتر بود، شبیه سینمای آقای کیارستمی. تهیهکنندهها هم حق داشتند، میگفتند این فیلمها قرار نیست فروش کند و سودآور نباشد، پس رغبت نشان نمیدادند. آن روزها، تهیهکنندهها خودشان سرمایهگذاری میکردند، برعکس امروز که سرمایهگذارها پشت صحنه هستند.»
این داستان ادامه داشت تا روزی که در لوکیشنی قدیمی در حوالی خیابان شاپور، در حین فیلمبرداری فیلم «رگهای آبی» که به زندگی فروغ میپرداخت، آقای اوجی به من نزدیک شد و گفت: «یادت هست جایی همدیگر را دیدیم و گفتی چند ایده برای ساخت فیلم داری، اما تهیهکنندهها علاقهمند نبودند؟ اگر همچنان تصمیم دارید فیلم بسازید، ما هستیم.» در ابتدا جدی نگرفتم، چون این نوع تماسها برایم عادی بود؛ جلسات متعددی با افراد مختلف داشتم و درباره پروژهها صحبت میکردم، اما بعد خبری نمیشد. با خودم فکر کردم شاید این هم یکی از همان موارد است. اما سه روز بعد، تماس گرفت و گفت: «چی شد؟» قرار گذاشتیم و من سه ایده را برایشان شرح دادم. یکی داستان معاصر در تهران، دیگری ترکیبی از روستا و شهر، و سومی همان «آدمفروش» با عنوان اولیه «همچون در یک آینه»، که از عنوان فیلم برگمان وام گرفته بودم.
واکنش تهیهکننده برخلاف تجربیات قبلی، سریع و عملی بود. «باورنکردنی بود. گفتند فکر میکنی فیلمنامه چه زمانی آماده میشود؟ و تأکید کردند اگر این طرح به فیلم بلند تبدیل شود، با تمام توان آن را حمایت میکنند. سه روز بعد برای امضای قرارداد رفتیم. پرسیدند فیلمنامه چه زمانی آماده میشود؟ گفتم یک ماه برای نسخه اولیه. گفتند پس مهرماه شروع میکنیم و همان روز چک پیشپرداخت برای نگارش فیلمنامه را دریافت کردم. انگار بازی بود، چون اینگونه قبلاً تجربه نکرده بودم. این رفتار حرفهای و مشتاقانه، نقطه شروع ساخت فیلم ما شد.»
از «تابستان همان سال» تا «آدمفروش»: تحول در روایت و شیوه قصهگویی
عنوان فیلم اما مسیر پرپیچوخم و تغییرات زیادی را طی کرد. ابتدا قرار بود نام آن «تابستان همان سال» باشد، که کلاری از مجموعهداستانی ناصر تقوایی اقتباس کرده بود. «عنوان را خیلی دوست داشتم. در ابتدای فیلم، نریشن میگوید: این خاطره متعلق به همان سال کودتا است. فیلم ساخته شد و تمام شد. در یک نمایش خصوصی، که ایرج طهماسب هم حضور داشت، نظرش را پرسیدم. او گفت: اسم فیلمت را بگذار «آدمفروش». این پیشنهاد در ذهنم ماند. بعدها در جلسات مختلف، متوجه شدیم که عناوین بلند معمولاً جواب نمیدهند و حس فیلم هنری را منتقل میکنند. یاد حرف ایرج افتادم و تصمیم گرفتم که عنوان «آدمفروش» بهترین و متناسبترین گزینه است، بهخصوص در این دوره که این مفهوم برای مردم بیشتر قابلدرک است.»
این تغییر عنوان، نمادی از یک تحول بزرگ در نگاه کلاری به سینما بود؛ او این شیفت را یک ضرورت میدانست: «راستش تصور میکنم دوران آن سینما تمام شده است. مخاطب آن را از دست داده است. فضای کلی جهان، نسل جدید و ذائقههای تازه دیگر علاقهمند نیستند به فیلمهایی با ساختارهای قدیمی و جزئیات درونی عمیق. حتی فیلمهای بزرگ در این سبک در دهه گذشته، چندان دیده نشدند. بشر نیاز دارد قصه بشنود، از دوران غارنشینی که دور هم جمع میشدند و داستان تعریف میکردند، این نیاز وجود داشته است. روایت قصه و قرار گرفتن در جریان زندگی دیگران، تنها بستری است که هنوز طرفداران و شنوندگان دارد.»
به همین دلیل، کلاری ساختار فیلمش را بر پایه قصهگویی بنا نهاد. «شروع فیلم مانند داستانهای مادربزرگها است: یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود... من در همان خانه به دنیا آمدم، در همان اتاقی که پدرم به دنیا آمده بود... همه چیز آرام و خوب بود تا اینکه یک روز نزدیک ظهر، عمه مرضی آمد، تق تق تق...» این روایت، برگرفته از حادثهای در کودکی من است و هر بار که آن را برای کسی تعریف میکردم، میدیدم که با تمام وجود به آن گوش میدهد. یکبار برای کیومرث پوراحمد تعریف کردم، او گفت: «این عالی است، چرا نمیسازیاش؟» اگر سینماگر بتواند داستانش را با شکل و قالب قصهگویی روایت کند، قطعاً با مخاطب ارتباط برقرار میکند.»
هممسیر: تأثیرپذیری از علی حاتمی تا اصغر فرهادی
وقتی درباره تأثیرپذیریهایش صحبت میکنیم، نامهای آشنا به ذهن میرسند، اما انتخابش غافلگیرکننده است: «فضای بصری و اتمسفر را از علی حاتمی گرفتم. سبک پردازش بصری او را خیلی دوست داشتم، شاید چون من هم در جامعهای سنتی بزرگ شدم و مانند او که میگفت فیلم میسازم، انگار قالی میبافم، این حس را دوست داشتم. اما بیشترین تأثیر را از اصغر فرهادی گرفتم. این در حالی است که من با کیارستمی همکاریهای زیادی داشتم، از جمله در «باد ما را خواهد برد»، «شیرین» و حتی فیلمی در ایتالیا که در کنار او کار کردم.»
دلیل این انتخاب، دقت و ظرافت فرهادی در پرداخت جزئیات است. «اینکه چقدر با ظرافت روی جزئیات تمرکز میکند و مسیر شکلگیری کاراکترها و بافتن داستانهای کوچک را به خوبی طی میکند، برای من بینظیر بود. شاید اگر نگویم بیسابقه، کمنظیر است. این نگاه تأثیر عمیقی بر من گذاشت.»
کلاری در ادامه، خاطرهای جالب از پروژهای ناتمام با کیارستمی به یاد میآورد: «قرار بود با حامد بهداد فیلمی بسازیم که نقش فرد نابینا را بازی میکرد. در حین سفر به اصفهان، ژولیت بینوش را در اتومبیل دیدم و کیارستمی داستانی را تعریف کرد که شباهت زیادی به آن داشت. همانجا فهمیدم که او معمولاً وقتی حس میکرد ایدهاش قبلاً ساخته شده، دیگر آن را عملی نمیکرد.»
«آدمفروش»؛ نیرنگی ناچیز، زخمهایی عمیق
در تابستان امسال، سینمای ایران شاهد فیلمی بود که هنوز در هوای سرد پاییز حس میشود؛ «آدمفروش»، اثر جدید محمود کلاری، اثری است شاعرانه، تأملبرانگیز و سرشار از حسرت. این فیلم از عمق کودکی، معصومیت و دروغهای بیهدف سخن میگوید، دروغهایی که سرنوشت زندگی را برای همیشه تغییر میدهند.
داستان در شهری کوچک و میان خانههای قدیمی جریان دارد؛ جایی که عطا، پسربچهای هفتساله، ناخواسته درگیر ماجرای گمشدن طلاهای عمه میشود. خانواده برای کشف حقیقت، به سراغ «رمال آینهبین» میروند؛ شخصیتی مرموز که در آینههایش رازها زنده میشوند. عطا با سادگی، چیزی میگوید که بدون آنکه بداند، سرنوشت خودش و اطرافیانش را رقم میزند. از همین نقطه، تابستانی آغاز میشود که هیچگاه فراموش نخواهد شد.
محمود کلاری، فیلمبردار برجسته سینمای ایران، در این تجربه جدید کارگردانی خود، بار دیگر نشان میدهد چگونه میتوان با نور و تصویر روایت ساخت. او از قاب بهعنوان زبان استفاده میکند؛ زبانی که گاهی از دیالوگها تأثیرگذارتر است. هر فریم از فیلم، مانند عکسی از خاطرهای محو، پر از اندوه، راز و زیبایی است.
معرفی عوامل و نقشآفرینان
در هسته اصلی «آدمفروش»، چهرهای درخشان قرار دارد؛ رایان سرلک، بازیگر خردسال فیلم، با حضوری خالص و تأثیرگذار، روح داستان را زنده میکند. او در نقش پسربچهای معصوم که بهطور ناخواسته دروغی سرنوشتساز میگوید، به شکلی طبیعی و باورپذیر ظاهر شده است که تماشاگر را تا پایان همراه خود نگه میدارد.
در کنار او، علی شادمان، فریبا نادری، سمیرا حسنپور، رویا جاویدنیا و مهرو نونهالی هر یک با بازیهای دقیق و کنترلشده، فضای احساسی فیلم را غنیتر ساختهاند. حضور هنرمندانی چون صابر ابر، پژمان بازغی، نسیم ادبی و مهران مدیری نیز بر تنوع و پویایی اثر افزوده است.
نمایش آنارشی
تجربههای فراوان محمود کلاری در معتبرترین جشنوارههای سینمایی جهان مانند کن، ونیز و برلین، او را در درک و رعایت استانداردهای حرفهای سینما بسیار دقیقتر کرده است. این سابقه باعث شده است تا نگاه او به جشنوارههای داخلی، تبدیل به روایتی تلخ و نقدی دلسوزانه شود. خاطرات شیرین او از نظم و احترام به هنر سینما در رویدادهای بینالمللی، در تضاد آشکار با تجربه او از نمایش فیلمش در جشنواره فجر قرار دارد.
کلاری با لحنی که ترکیبی از نارضایتی و حسرت است، از اولین نمایش فیلمش در جشنواره گله میکند: «قرار است فیلم در جشنواره به بهترین شکل و با استانداردهای مرسوم نمایش داده شود. اما وقتی بیست دقیقه از فیلم گذشته و هنوز مردم در سالن راه میروند و جای خود را پیدا میکنند، این چه نوع نمایشی است؟ مهمترین بخش فیلم، یعنی سکانس آغازین که داستان را معرفی میکند، برای تماشاگران از دست رفته است. دیگر کسی تمرکز ندارد، چون افراد مدام از مقابل هم رد میشوند... یکی میگوید آقا بنشین، دیگری میگوید بلند شو!»
او این بینظمی را تنها محدود به مخاطبان نمیداند و نقصهای فنی را به مراتب دردناکتر میخواند: «بخش بعدی، امکانات فنی و اجرا است. صدا تقریباً شنیده نمیشد. من دستیارم را فرستادم اتاق پروژکتور تا مشکل را بررسی کند. آنقدر صدای نامفهوم بود که دیالوگها قابل فهم نبود. نمایشی که قرار است اولین برخورد منتقدان و اهالی سینما با اثر شما باشد، با این شیوه به هیچ عنوان مؤثر نیست.»
این تجربه تلخ، با خاطره نزدیک او از ریاست هیئت داوران در فستیوال آنتالیای ترکیه، رنگی تلختر میگیرد: «من همین امسال رئیس داوران آنجا بودم. باور نمیکنید؛ دوازده روز، هر روز دو فیلم میدیدیم. همهچیز سر وقت، در زمان مقرر. کیفیت نمایشها عالی، صدا فوقالعاده و درهای سالن رأس ساعت بسته میشد. نه کسی بیرون میرفت و نه کسی وارد میشد و مراسم اختتامیهای منظم و شگفتانگیز برگزار میگردید. و در آن زمان از خود میپرسیدم، چرا وضعیت ما هنوز اینگونه است؟»
مقالهای درباره چالشها و مشکلات روز ملی سینما
این مشکلات تنها به بینظمی در جشنواره محدود نمیشود. کلاری درباره وضعیت دشوار و بینظم کار در سینمای ایران صحبت میکند و میگوید: «ما قوانینی داریم که هیچکجای دنیا نمونه ندارد. یک روز ده ساعت کار میکنیم، روز دیگر هجده ساعت. ممکن است یک ماه هیچ روز تعطیلی نداشته باشی. زندگیات تعطیل میشود و نمیتوانی برنامهریزی کنی. باید از اتفاقاتی مانند مرگ عزیزانت یا جشنهای عروسی صرفنظر کنی چون نمیتوانی بروی.»
او ناهار را در زمانهای متفاوت و بیقاعده میخورد، و دیگر اتفاقات بینظمی که پذیرفته شده است را ذکر میکند. فرهادی هم در این باره میگوید که هنگام ساختن فیلم در خارج، دچار دیوانگی میشود چون اجازه نمیدهند او در صحنه وسیلهای را جابهجا کند. مدیر صحنه بر این باور است که باید طبق قوانین مشخص کار کند و زمان استراحت هم محدود است، در حالی که زمان فیلمبرداری در ایران به طور کلی محدود نیست و این مشکلات باعث میشود ساخت فیلم در کشور دشوار باشد.
کلاری همچنین از آسیب دیدن سرمایههای انسانی سینما ابراز ناراحتی میکند و میگوید: «قلبم درد میگیرد وقتی میبینم ترانه علیدوستی نمیتواند در فیلم بازی کند. او بازیگر استثنایی است و واکنشی انسانی نشان داده است. چه هزینهای باید برای این باشد؟ روز ملی سینما باید پیامی برای جامعه باشد که قدر هنرمندان را بدانید و از آنها حمایت کنید، هر شکلی که ممکن است.»
در پایان، کلاری به پیام اصلی فیلم خود اشاره میکند؛ هشداری درباره اثرات ویرانگر اشتباهات کوچک. او با اقتباس از شعر نیما میگوید: «چه بسا از عقوبتهای افزون، لغزشهای خرد بهانهاند.» او در سن هفتادوچند سالگی درمییابد که اشتباهات کوچک در زندگیاش تأثیرات ویرانکنندهای داشتهاند. هدف او این است که با ساخت این فیلم، مردم را ترغیب کند تا در تربیت و مراقبت از کودکان خود دقت بیشتری کنند و از آسیبهایی که ممکن است وارد کنند، جلوگیری نمایند. اگر فقط پنجاه نفر از تماشاگران این پیام را درک کنند و مراقب کودکانشان باشند، او احساس میکند به هدف خود رسیده است.
در بخش دیگری، رازهای لنزهای دوربین بررسی میشود. او به عنوان یک فیلمبردار با تجربه، درباره این موضوع میگوید که چرا دوربین بعضی افراد را بیشتر دوست دارد. این موضوع، فنی است و به ساختار فیزیکی و عدسیهای دوربین مربوط میشود. او توضیح میدهد که تصویر دوربین دو بعدی است و در فرآیند تبدیل، یک بعد از دست میرود. این تغییر ممکن است برای برخی افراد، نقصانهای فیزیکی چهرهشان را کمرنگتر نشان دهد، اما برای دیگران این اتفاق نمیافتد. بنابراین، بعضی افراد در عکسها و فیلمها زیباتر به نظر میرسند یا برعکس، این همان چیزی است که به زبان عامیانه میگویند: «دوربین یکی را دوست دارد.»
در ادامه، کلاری درباره روند انتخاب بازیگر صحبت میکند و میگوید که این فرآیند از چه زمانی شروع میشود. او معتقد است که نویسنده هنگام خلق شخصیت، تصویری در ذهن دارد و اگر کارگردان هم همنظر باشد، دقیقتر میداند چه شکلی برای نقش مناسب است. در صورت کار بر اساس رمان یا فیلمنامه، کارگردان هم همانند خوانندهای است که در ذهنش شخصیتها را تصور میکند و دنبال همان تصویر میگردد.
او دو رویکرد اصلی در انتخاب بازیگر را شرح میدهد: یکی بر اساس ظاهر و شمایل بیرونی، مثل قد، قواره و زیبایی؛ و دیگری بر اساس توانایی بازیگری و تجربه. معمولاً کارگردانهایی که به بازیگران شناختهشده اعتماد دارند، از رویکرد دوم بهره میبرند، همانند همکاریهای کیمیایی با بهروز وثوقی یا اسکورسزی با دنیرو. او همچنین به کیارستمی اشاره میکند که بیشتر از غیربازیگر استفاده میکرد، چون معتقد بود هر فردی در شرایط مختلف، نوعی بازیگر است و در هر حالتی نقش خود را ایفا میکند.
کلاری از کنجکاوی دیرینهاش درباره مهرجویی سخن میگوید و میافزاید که همیشه تعجب میکرد چگونه بازیگرهای او در نقشهای خود باقی میمانند و با تفاوتهای ذاتیشان به همان کاراکتر تبدیل میشوند. او معتقد است که مهرجویی با شناخت سریع ویژگیهای ظاهری و رفتاری افراد، توانسته است بازیگرانی را که مناسب نقش هستند، پیدا کند و از آنها بهره ببرد. راز موفقیت او، در تشخیص سریع و دقیق این ویژگیها بوده است.