کد خبر: 58296

مجید قیصری از خشونت، سانسور و حافظه در ادبیات ایرانی

مجید قیصری در گفت‌وگو با نقش خشونت، سانسور و حافظه در شکل‌گیری نگاه ادبی و تاثیر آن بر مخاطب ایرانی

مصاحبه با مجید قیصری درباره خشونت، سانسور، حافظه و تاثیر آن بر ادبیات و مخاطب ایرانی

مجید قیصری در گفت‌وگو با نقش خشونت، سانسور و حافظه در شکل‌گیری نگاه ادبی و تاثیر آن بر مخاطب ایرانی

مجید قیصری نویسنده‌ای است که در ادبیات معاصر ایران با مفاهیمی چون جنگ، اسطوره و بازخوانی تاریخ شناخته می‌شود. اما قبل از آنکه روایتگر صحنه‌های نبرد یا تاریخ‌های دور باشد، فردی است که مسیر زندگی‌اش را از دل شوک‌های کودکی و سرخوردگی‌های دانشگاهی یافته است.

برای درک جهان داستانی قیصری، تنها تکیه بر مهارت‌های نوشتاری او کافی نیست؛ بلکه باید به گذشته نگاهی بیندازیم. به روزهایی که تصویر بر کلمه ارجحیت داشت و خشونت‌های بی‌پرده، امنیت جهان نوجوان دوازده‌ساله‌اش را زیر و زبر کرد. هنگامی که از او می‌خواهیم سه تصویر مهم زندگی‌اش را که او را به نویسنده فعلی تبدیل کرده است، مرور کند، سکوت می‌کند و به لایه‌های عمیق حافظه‌اش سرک می‌کشد. برای او، نقطه شروع، نه یک کتابخانه یا کلاس درس، بلکه خیابانی در روزهای انقلاب ۵۷ است.

این نویسنده روایت خود از مواجهه با دنیای خشن بزرگسالی را این‌گونه آغاز می‌کند: «اولین چیزی که هرگز از یاد نمی‌برم و شاید پایه و اساس نگاه من به دنیا شد، مربوط به دوازده‌سالگی‌ام است. در همان سن بود که اولین بار دیدم انسان‌ها تیر خورده‌اند. در اوج انقلاب بود. آن تصاویر شوکه‌کننده و ویرانگر بودند؛ دیوارهایی را دیدم که بر اثر گلوله یا انفجار منهدم شده بودند، سرهایی که تکه‌تکه شده بودند و پیکرهایی که روی زمین افتاده و هنوز حرکت می‌کردند. آن شب نتوانستم خوابم ببینم. شاید در ابتدا شوکه شده بودم، اما کم‌کم بدن و ذهنم بی‌حس شد.»

پناه گرفتن در سرپناهِ واژگان

مسیر تحول قیصری به یکی از چهره‌های برجسته ادبیات ایران، مسیری خطی و قابل پیش‌بینی نبود. در ابتدا، تصور می‌کرد پاسخ سوال‌هایش در حوزه روان‌شناسی نهفته است؛ اما واقعیت دانشگاهی فاصله زیادی با رویای او داشت. او با شور و اشتیاق وارد دانشگاه شد و عاشق روان‌شناسی بود، به قدری که برای کنکور آن را به خوبی می‌خواند و می‌دانست در کدام صندلی در دانشگاه علامه طباطبایی خواهد نشست. در اوایل، با اعتمادبه‌نفس به کلاس‌ها می‌رفت، اما کم‌کم متوجه شد هم‌کلاسی‌هایش در سطح پایین‌تری قرار دارند و او در پی کشف حقایق بزرگ است.

این شور و هیجان زودگذر جای خود را به یأس و ناامیدی عمیقی داد. او در آن زمان احساس می‌کرد در مسیر نادرستی قرار دارد و در کلاس‌های فیزیولوژی، آمار و داده‌های خشک غرق شده است. ذهن او در جای دیگری بود و به خود می‌گفت آیا واقعاً این مسیر چیزی است که می‌خواهد؟ احساس شکست و ناامیدی او را فرا گرفت.

در همین لحظه سرنوشت‌ساز، ادبیات مانند یک روزنه نجات وارد زندگی‌اش شد. یکی از دوستانش که آنجا بود، در حال خواندن رمان بود. او دقیقاً یادش نمی‌آید که آن را از هدایت در «بوف کور» یا کامو در «بیگانه» آموخته است، ولی همین معرفی کافی بود تا او را به دنیای ادبیات وارد کند. او دریافت که حقیقت روان‌شناسی در ادبیات نهفته است و آنچه در جست‌وجو بود، در رمان‌ها نهفته است، نه در کلاس‌های دانشگاه.

این تجربه، او را به کشف دنیایی موازی و جذاب تشبیه می‌کند: «چسبیدم به ادبیات، دیدم داستایفسکی اینجاست که خوابیده و روح بشر را کالبدشکافی می‌کند، در حالی که در کلاس‌ها چیزهای دیگری گفته می‌شود. پاولف هم در تلاش است با شرطی‌سازی نشان دهد انسان این است. ادبیات جهانی دیگری است و من شیفته آن شدم.» این علاقه‌مندی آنقدر عمیق شد که زندگی تحصیلی‌اش را تحت‌تأثیر قرار داد. او دیگر تنها در جسم در دانشگاه حضور داشت، بلکه کتاب‌های ادبیات را جلد می‌کرد و در کلاس می‌برد تا کسی متوجه نشود چه می‌خواند؛ در اتوبوس و خانه مدام در حال خواندن بود. احساس می‌کرد مانند خوره‌ای است که گنجی یافته و نمی‌خواهد آن را با دیگران به اشتراک بگذارد.

قهرمان کسی است که در مقابل فشارها و چالش‌ها، با صدای بلند و قاطعانه «بله» می‌گوید.

مجید قیصری با وجود سال‌ها نوشتن درباره جنگ، دیدگاهی متفاوت و غیر کلیشه‌ای دارد و تلاش می‌کند با فاصله گرفتن از «خاطره شخصی» و «ادبیات»، روایت جهانی و انسانی ارائه دهد. او نگران است که مخاطب غیرایرانی نیز بتواند با شخصیت‌هایش همدردی کند و احساسات آن‌ها را درک کند: «همیشه در ذهنم بود اگر این داستان در خارج از زبان فارسی رخ دهد چه می‌شود؟ آیا هر زبان دیگری، مخاطب را با آن ارتباط برقرار می‌کند؟ ما درباره انسان‌ها صحبت می‌کنیم؛ انسانی که در یک حادثه گرفتار شده است. ممکن است هویت او ایرانی باشد، اما دردش می‌تواند متعلق به مجارستان، آلمان، انگلیس یا فرانسه باشد. چرا؟ چون رابطه انسانی را می‌بینم.»

دیدگاه قیصری درباره مفهوم «قهرمان» نیز متفاوت است و ساختارشکنانه است؛ او قهرمان را انسان‌های معمولی می‌بیند که ناچار به انتخاب‌هایی هستند: «برای من مهم است فردی که در فضای روزمره راه می‌رود. حرکت قهرمانانه به شکل کلاسیک آن برایم معنی ندارد. تعداد شهدا و کشته‌های جنگ ما ۲۵۰ هزار نفر است، در حالی که جمعیت کشور در آن زمان ۳۶ میلیون بوده است. این افراد می‌توانستند نروند. همین که سوار قطار می‌شوند، یا از اتوبوس پیاده می‌شوند و همان‌جا بمب می‌خورد، نشان‌دهنده فقدان و حرکت است. این «بله» گفتن به تقدیر و پرداختن هزینه، قهرمانی است.»

او این مفهوم را با اشاره به سینمای جهان توسعه می‌دهد و از فیلمی نام می‌برد که دیدگاهش درباره قهرمان را کامل می‌کند: «یکی از بهترین فیلم‌هایی که تاکنون دیده‌ام، «یک زندگی پنهان» ساخته ترنس مالیک است. این فیلم یک شاهکار سینمایی است که انگار رمانی را می‌خوانید. داستان یک فرد معمولی است. به او می‌گویند باید بجنگد و او نمی‌خواهد، چون هیتلر را قبول ندارد. به او می‌گویند فقط باید بروی، زبان نیاوری. قهرمان من کسی است که یا «حرکت قهرمانانه» انجام می‌دهد و تاوان می‌دهد، یا نه می‌گوید. وقتی «نه» می‌گوید، در برابر جهان قهرمان خود می‌شود.»

جهانِ یکنواخت و افسانه‌های همیشگی

بخش قابل توجهی از جهان‌بینی قیصری بر پایه «اسطوره» استوار است. اما او اسطوره را به معنای افسانه‌های قدیمی و منسوخ نمی‌داند، بلکه آن را الگویی زنده و پویا می‌داند که همواره در حال تکرار است. در پاسخ به سوال درباره نقش اسطوره در آثارش، می‌گوید: «اسطوره یعنی الگوهای تکرارشونده؛ مجموعه‌ای از الگوها که در طول نسل‌ها و در تمامی انسان‌ها به طور مداوم تکرار می‌شوند. مثلا وقتی صبح از خواب برمی‌خیزید، ممکن است متوجه شوید که دو برادر همدیگر را کشته‌اند، چه در اردبیل باشد، چه در اصفهان یا زنجان، یا حتی در نیویورک. این همان الگوی هابیل و قابیل است.»

این نویسنده حوادث روزمره را بازتابی از همین کهن‌الگوها می‌داند: «صبح که بیدار می‌شوید، ممکن است مشاهده کنید که پدری با پسرش درگیر شده است... همان‌طور که در شاهنامه رستم و سهراب رخ می‌دهد، در تهران امروز هم اتفاق می‌افتد. تصویر من از جهان، جهانی است که در آن این الگوهای تکرارشونده همواره حضور دارند، فارغ از ملیت یا جغرافیا.»

طراحی ساختار واژگان و هنر ساختن داستان

قیصری نوشتن را فرآیندی شبیه مهندسی و معماری می‌داند و بر این باور است که نویسنده نمی‌تواند بدون داشتن نقشه وارد دنیای داستان شود. در مورد این که آیا داستان در لحظه شکل می‌گیرد یا از قبل طراحی شده است، می‌گوید: «معمولاً من ابتدا به یک قصه می‌رسم؛ یعنی یک شروع و یک پایان مشخص دارم و در طول زمان، جزئیات و جزئیات بیشتری به آن افزوده می‌شود. چیزی که در ابتدا من را جذب می‌کند همان خط اصلی است. پس از آن، باقی موارد با تحقیق و تلاش بیشتر شکل می‌گیرد؛ همان‌طور که مجسمه‌سازی یا ساختن یک ساختمان انجام می‌شود.»

این نویسنده درباره تفاوت بین رمان و داستان کوتاه نیز دیدگاهی ارگانیک دارد و اظهار می‌کند: «این «ظرفیت سوژه» است که فرم را تعیین می‌کند، نه تصمیم قبلی نویسنده. من از ابتدا برنامه‌ریزی نمی‌کنم که امروز رمان بنویسم. بلکه، ظرفیت هر سوژه خودش را نشان می‌دهد. گاهی سوژه‌ای دارم که نمی‌تواند در قالب یک داستان کوتاه جای بگیرد؛ چون ظرفیت آن، کار بلندتری است. در موارد دیگر، می‌فهمم که این فقط یک برش کوتاه است، یک قسمت کوچک که نیاز به عمق دادن ندارد.»

درگیری نابرابر و باد تیغ سانسور

در یکی از بخش‌های برجسته صحبت‌های قیصری، به تحلیل وضعیت بی‌توجهی مخاطبان به رمان‌های فارسی پرداخته شده است. او معتقد است که نویسندگان ایرانی در مقابل ادبیات ترجمه در یک «جنگ نابرابر» قرار دارند و «سانسور» ابزاری است که نویسندگان داخلی را ناتوان ساخته است: «واقعا چرا مردم کمتر به داستان‌های ایرانی گرایش دارند؟ وقتی با دوستانم صحبت می‌کنم، عمده مشکل را «سانسور» می‌دانند. می‌گویند نمی‌توانیم آن‌طور که باید بنویسیم.»

او ادامه می‌دهد: «چطور ممکن است در داستان‌های ایرانی کلماتی مانند «بوس دادن» حذف شود؟ اما در ترجمه، این اتفاق می‌افتد و مشکلی نیست. این موضوع به سخت‌گیری‌هایی برمی‌گردد که بر داستان‌های ایرانی اعمال می‌شود. ما در حال حاضر در یک جنگ نابرابر قرار داریم. تعداد نویسندگان ایرانی کم است، اما از سوی دیگر، تمامی آثار جهان ترجمه می‌شوند. بهترین‌هایشان بدون فیلتر ترجمه می‌گردند و به دست ما می‌رسند.»

این نویسنده بر این باور است که این وضعیت سبب شده است فضای داستان‌های ایرانی برای مخاطب تکراری و خسته‌کننده شود: «مخاطب به دنبال کشف جهان‌ها و شخصیت‌های نو است. اما در داستان ایرانی، همه چیز آشنا است. چه در اقلیم شمال باشد، چه جنوب، چه درگیر جنگ باشد یا در تهران... لوکیشن‌ها برای مخاطب تکراری شده‌اند چون نویسنده جرأت و اجازه ندارد وارد فضاهای نوین شود. در نتیجه، مخاطب هم به سراغ آثار موراکامی می‌رود، چون آن‌ور دنیا پر از رنگ و زندگی است. در

نسل جدید؛ گذر از سایه‌های غول‌ها

با وجود تمام این چالش‌ها، قیصری به آینده و نسل نوین نویسندگان امیدوار است. او که سال‌ها در زمینه برگزاری کارگاه‌های داستان‌نویسی فعالیت دارد، تغییر مهمی را در میان نویسندگان جوان مشاهده کرده است: «در گذشته، افراد تکراری کمتر دیده می‌شدند. اگر کسی می‌نوشت، بلافاصله درمی‌نوردی که دارد از چه کسی تقلید می‌کند.

سریع می‌گفتیم این نویسنده از روی ساعدی نوشته، دیگری شبیه چوبک است یا جهانش جهان هوشنگ گلشیری. اما حالا وضعیت فرق کرده است: «امروز، نویسندگان مستقل‌تر شده‌اند. جهان فکری‌شان مشخص است و دیگر تکرار دیگری نیستند. دلیل این تغییر هم این است که دامنه ترجمه‌ها بسیار گسترده شده، به همین خاطر نویسندگان جوان با مجموعه‌ای از الگوهای مختلف روبرو هستند و مجبور نیستند فقط از چند نویسنده داخلی تقلید کنند.»

در پایان، قیصری خود را همچنان یک «کارگر کلمات» می‌داند که نمی‌تواند بی‌کار بنشیند و از پروژه جدیدش خبر می‌دهد: «مگر می‌شود کسی کار نداشته باشد؟ کسی که کارگر است، باید کار کند. هر روز ۵۰۰ کلمه بر روی این مانیتور می‌نویسم. الان هم پروژه‌ای را به نشر چشمه سپرده‌ام به نام «نامه‌های سعد». داستان در زمان حافظ رخ می‌دهد، اما جهان، جهان سعدی است و مسئله، مسئله اوست.»

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار