غلامرضا بروسان: شاعری که مرگ نتوانست شعرش را خاموش کند
غلامرضا بروسان: شاعری که مرگ مسیر ناتمامش را شکست و شعر او هنوز زنده است
غلامرضا بروسان، شاعر معاصر با شعر ساده و انسانی، در تصادف زودهنگام رفت اما شعر او همچنان زنده و جاودان در دلها باقی است.
غلامرضا بروسان از آن دسته شاعران بود که مرگ زودتر از فرصت کامل یافتن حضورشان او را فرا گرفت. نیمه آذرماه برای شعر فارسی با یاد او سنگین میشود؛ شاعری که در جاده قوچان، در سفری عادی، همراه همسرش الهام اسلامی چشم از جهان بست و جامعه ادبی را با این پرسش رها کرد که اگر زمان بیشتری داشت، شعر امروز ایران چه راهی را در پیش میگرفت.
بروسان متولد مشهد بود و به همان اندازه که با ریشههای اقلیمیاش آشنا بود، نگاه وسیع و جهاننگری داشت. شعر را از زندگی جدا نمیدید؛ زیست شاعرانه برای او حالت دائمی بود، چیزی شبیه نفس کشیدن. مجموعههای «احتمال پرنده را گیج میکند» و «یک بسته سیگار در تبعید» هر چه زودتر جایگاه او را در میان شاعران دهه هشتاد تثبیت کردند. برنده شدن جایزه شعر خبرنگاران، مهر تاییدی بر استعداد او بود که پیشتر نیز دیده شده بود.
آنچه بروسان را از بسیاری همنسلانش متمایز میکرد، نگاه سادهاش بود. سادگی به معنای کاهش سطح شعر نبود؛ برعکس، او سادهنویسی را دشوارترین راه میدانست. شعری که با زبانی شفاف، از دل تجربههای زیسته عبور کند و مخاطب را مقابل آینهای قرار دهد که تصویر خودش را در آن ببیند. بروسان معتقد بود شعر باید به واقعیت وصل باشد و از آسمانپراکنش فاصله بگیرد. این نگاه، شعرش را به خیابان، قطار، سیگار، باران و اشیای آشنا پیوند میداد؛ همان چیزهایی که زندگی روزمره را میسازند.
در شعر او، تصویرها با کمترین آرایش به یاد میمانند. مانند:
«هرچه عریانتر باشی
به آب نزدیکتری»
یا:
«چرا درختان
میوههایشان را به یکدیگر قرض نمیدهند؟»
این پرسشهای ساده، جهان شاعر را نشان میدهند؛ جهانی که با مهربانی، تردید و حسرت حرکت میکند. بروسان اعتقادی به تاثیرپذیری کور نداشت. سنت برای او مسیر بود، نه مقصد. او از شعر خراسان برخاسته، از موج نو عبور کرده و شاعران بزرگی چون سپهری، جلالی و شمس لنگرودی را دوست میداشت، اما شعر خود را امضای شخصی خود میدانست. بر این باور بود که نوآوری از دل زیست شاعر و شهود او بیرون میآید، نه از تقلید تکنیکها و نظریهها.
مرگ زودهنگامش، فاجعهای شخصی نبود؛ زخمی جمعی بود. همراهیاش با الهام اسلامی، شاعری که جهان خود را داشت، تصویری از زندگی مشترک شاعرانه بود؛ زندگیای که در یک صبح پاییزی متوقف شد. بروسان در شعرهایش بارها از قطار سخن گفته بود؛ از حرکت، توقف و عبور بیرحمانه. نوشته بود:
«آیا
چیزی غمانگیزتر از توقف قطاری
در باران هست؟»
اکنون، گویی شعر خودش به همان پرسش بازمیگردد؛ توقفی غمانگیز در میانه راه.
با این حال، شعر او زنده است. در کتابها، در ذهن مخاطبان و در جملههایی که زمزمه میشوند. غلامرضا بروسان عمر کوتاهی داشت، اما عمر شعرش بلندتر از سالهای زندگیاش رقم خورد؛ شاعری که با چند کتاب، اثری پررنگ بر نقشه شعر معاصر گذاشت و آذرماه را به یاد او میسازد.