۱۰ پیچش داستانی سریالها که از ابتدا قابل حدس بودند؛ خلاصه داستانشان را بخوانید.
در این مقاله، به بررسی پیچشهای زودهنگام در سریالهای محبوب میپردازیم که باعث لو رفتن غافلگیریها شدهاند و چگونه این موضوع بر تجربه تماشا تاثیر میگذارد.

پیچشهای داستانی همواره یکی از جذابترین عناصر در سریالها هستند؛ لحظههایی که میتوانند مسیر روایت را به طور کامل تغییر دهند و تماشاگر را غافلگیر کنند. در بهترین حالت، این پیچشها به عمق داستان میافزایند و مسیر آن را به شکل غیرمنتظرهای تغییر میدهند. اما نوشتن چنین لحظاتی هنری است که هر نویسندهای توانایی انجام آن را ندارد. اگر مخاطب زودتر از زمان مناسب از راز و رمزهای داستان مطلع شود، تاثیر آن پیچش به شدت کاهش مییابد. متأسفانه، بسیاری از سریالهای محبوب در اجرای این نوع پیچشها موفق نبودهاند؛ از معماهایی که از ابتدا قابل حدس زدن بودند تا افشاگریهایی که هیچکس را شگفتزده نکردند، نمونههایی وجود دارد که نشان میدهد اگر از پیچشهای داستانی به درستی استفاده نشود، میتواند لطمه جدی به روایت وارد کند.
در دنیای تلویزیون، پیچش داستانی به عنوان یک عنصر حیاتی شناخته میشود؛ ابزاری برای شوکه کردن تماشاگر و افزودن هیجان به روایت. اما گاهی اوقات، سازندگان با زیادهروی در ارائه سرنخها یا تکرار الگوهای مشابه، باعث میشوند مخاطب خیلی زود همه چیز را حدس بزند. این وضعیت منجر به آن میشود که لحظاتی که قرار بود هیجانانگیز باشند، به تجربهای معمولی یا حتی کسلکننده تبدیل شوند. در این مقاله، به ده نمونه از این پیچشهای داستانی عجیب و غریب میپردازیم که هیچکس را غافلگیر نکرده است.
آگاتا در سریال واندا ویژن نقش شخصیت منفی اصلی را بر عهده دارد.
در قسمتهای ابتدایی سریال «WandaVision»، شخصیت آگاتا هارکنس، با بازی کاترین هان، حضوری چشمگیر، مرموز و در عین حال طنزآمیز داشت که توجه همه را به خود جلب میکرد. اما تماشاگران هوشمند به سرعت متوجه شدند که این جادوگر خوشبرخورد، نقش فراتر از یک همسایه عادی ایفا میکند. دخالتهای بیمورد او، کنجکاوی عجیب درباره قدرتهای واندا، و حضور غیرمعمولش در روایت، همگی نشان از پنهانکاری او داشتند. بنابراین، زمانی که چهره واقعی او فاش شد، این لحظه یکی از انتظارهای طولانی بینندگان بود.
اگرچه مارول تلاش کرد این افشا را با آهنگ معروف «It was Agatha all along» به یادماندنی کند، اما پیشبینیپذیری آن، هیجان واقعی را کاهش داد. باید گفت که سریال از همان ابتدا سعی داشت ساختاری پارودیگونه از سریالهای کلاسیک ارائه دهد و شاید این لو رفتن، بخشی از این لحن آگاهانه بوده باشد. با این حال، نمیتوان انکار کرد که پیچش نهایی خیلی زود در ذهن تماشاگران شکل گرفت.
ریچل در سریال Friends نمیپردازد به سوار شدن بر هواپیما.
رابطه پر فراز و نشیب ریچل و راس در سریال «Friends» سالها ادامه داشت و طرفداران همواره آرزو داشتند این زوج سرانجام به هم برسند. در قسمت پایانی سریال، زمانی که ریچل تصمیم میگیرد برای کار به پاریس برود، لحظهای احساسی و دراماتیک رقم میخورد؛ اما بیشتر بینندگان به خوبی میدانستند که این سفر عملی نخواهد شد. تردید ریچل در سوار شدن، تماس تلفنی راس و فضای احساسی حاکم بر آن لحظهها، همگی نشانگر این بود که این پیشبینی صحت دارد.
سکانس بازگشت ریچل و ورودش به آپارتمان راس یکی از مشهورترین لحظات پایانی در تاریخ سریالهای تلویزیونی محسوب میشود. با این حال، این صحنه بیشتر از آنکه غافلگیرکننده باشد، شیرین و دلنشین است. تماشاگران از قبل مطمئن بودند که در چنین ژانری، پایان خوشی برای داستان رقم میخورد. هرچند این پیچش داستانی کمی کلیشهای است، اما برای سریالی با چنین فضای خاصی، کاملاً قابلقبول است.
هاپر هنوز زنده است – روایت پیچیده و جذاب داستان سریال Stranger Things
در پایان فصل سوم «Stranger Things»، فداکاری هایپر منجر به پایان داستان او شد؛ رویدادی که احساسات بسیاری از تماشاگران را برانگیخت. اما از همان ابتدا، نبودن جسد و عدم قطعیت در مرگ او، شک و تردیدهایی را برانگیخت. طرفداران آشنا با سریالهای ژانر علمیتخیلی میدانستند که تا زمانی که جسدی مشاهده نشود، مرگ شخصیت قطعی نیست. علاوه بر این، در تیزرهای بعدی و دیالوگهای پراکنده، نشانههایی از بازگشت او دیده میشد.
بازگشت هاپر در فصل چهارم با ماجرایی هیجانانگیز در روسیه همراه شد، اما به اندازهای که انتظار میرفت، غافلگیرکننده نبود. از دید مخاطبان، این تغییر روایی نبود، بلکه تنها تاییدی بر حدسهایی بود که مدتها بود زده میشد. با این حال، حضور دوباره هاپر به سریال انرژی جدیدی بخشید و جذابیت داستان را افزایش داد.
کریس از زندان در Cobra Kai فرار میکند.
شخصیت جان کریس در سریال «Cobra Kai» نماد بارز شرارت است. وقتی در پایان یکی از فصلها به زندان محکوم شد، بسیاری تصور کردند این پایان راه اوست، اما در واقع چنین چیزی ممکن نبود. کریس فردی است که همواره راهی برای بازگشت پیدا میکند؛ فردی باهوش، زیرک و دارای روابط گسترده. نشانههایی مانند ادامه نفوذ او حتی در داخل زندان و بهرهگیری از نیروهای حقوقی مشکوک، نشان میدادند که او دوباره به میدان بازخواهد گشت.
وقتی سرانجام او از زندان فرار میکند، هیچکس واقعاً تعجب نمیکند. اگرچه سازندگان تلاش داشتند این بازگشت را با پیچوخمهای خاصی همراه سازند، اما مسیر داستانی از مدتها قبل زمینهسازی شده بود. این تغییر ناگهانی بیشتر به عنوان یک ضرورت ساختاری دیده میشد تا یک غافلگیری واقعی.
بازگشت جان اسنو در سریال بازی تاج و تخت
مرگ جان اسنو در پایان فصل پنجم «Game of Thrones» یکی از صحنههای شوکهکننده و تاثیرگذار آن زمان بود. اما فاصله بین فصلها و تحلیلهای بیپایان طرفداران، این تصور را تقویت کرد که او دوباره زنده خواهد شد. ارجاعات مکرر به قدرت مرموز «خدای نور» و حضور ملیساندر سبب شد این فرضیه به واقعیت نزدیکتر شود. حتی از نظر اقتصادی نیز حذف چنین شخصیت محبوبی منطقی به نظر نمیرسید.
در آغاز فصل ششم، وقتی جان دوباره زنده میشود، بیشتر طرفداران احساس آرامش و رضایت داشتند تا تعجب. پیشبینیهای فراوان و لو رفته در فضای مجازی نشان میداد که این بازگشت قرار است رخ دهد. با این حال، تأثیر عاطفی بازگشت او همچنان قوی و غیرقابل انکار باقی ماند.
مادر در سریال How I Met Your Mother فوت میکند – یک پیچش داستانی در این مجموعه تلویزیونی
در سریال «How I Met Your Mother»، روایت اصلی توسط تد، پدر خانواده، بیان میشد که سالها خاطرات خود را برای فرزندانش تعریف میکرد. این ساختار روایی به زودی ایجاد این تصور را میکرد که ممکن است مادرشان دیگر زنده نباشد. در حالی که قسمتهایی پر از لحظات کمدی و عاشقانه داشت، لحن کلی روایت گاهی حس غمانگیزی را منتقل میکرد که این فرضیه را تقویت مینمود.
وقتی در نهایت مشخص شد که مادر در گذشته فوت کرده و تد هنوز به رابین علاقهمند است، واکنشها متفاوت بود. برخی احساس ناراحتی کردند، در حالی که دیگران گفتند از قبل این نتیجه را حدس زده بودند. اگرچه پایان داستان و پیچش نهایی تأثیرگذار بود، اما برای بسیاری تازه یا غافلگیرکننده نبود؛ چرا که مدتها قبل، بینندگان این نتیجه را پیشبینی کرده بودند.
هریسون ولز همان شخصیت Eobard Thawne در سریال The Flash است.
در سریال «The Flash»، معرفی شخصیت هریسون ولز به عنوان یک دانشمند باهوش در ویلچر، اما با انگیزههای نامشخص، بلافاصله موجب شکلگیری تئوریهایی در ذهن هواداران شد. در دنیای کمیک، طرفداران میدانستند که یکی از دشمنان اصلی فلش، ریورسفلش است که هویتهای مختلفی داشته است. بنابراین، این پیچش داستان برای تماشاگرانی که آشنا بودند، چندان غافلگیرکننده نبود.
با فاش شدن اینکه ولز در واقع ایوبارد تان است، بیشتر بینندگان احساس کردند که حدسشان تایید شده است تا اینکه تعجب کنند. هرچند بازی تام کاوانا و فضای رازآلود داستان به خوبی اجرا شده بود، اما روند پیشبینیپذیر بودن روایت تأثیر این افشا را کم کرد.
در سریال The Vampire Diaries، الینا به یک خونآشام تبدیل میشود.
در ابتدای «The Vampire Diaries»، با شکلگیری روابط عاطفی میان الینا و دو برادر خونآشام، مشخص بود که سرنوشت او فراتر از یک انسان عادی خواهد بود. حضور مداوم او در موقعیتهای خطرناک ماورایی، نقش فعالش در رویدادها و نشانههای روایی همگی نشان میداد که در نهایت باید او به یک خونآشام تبدیل شود.
این تغییر، هرچند قابل پیشبینی بود، اما به داستان سریال روح تازهای بخشید. از نظر شخصیتپردازی نیز، این تحول اهمیت زیادی داشت، زیرا روابط او با اطرافیان دچار دگرگونی شد. با این حال، این تغییر داستانی جدید نبود، بلکه تنها تأییدی بر انتظارات تماشاگران به حساب میآمد.
پروفسور گلر سالها پیش درگذشته است – یک پیچش داستانی در سریال Dexter
در فصل ششم «دکستر»، شخصیت پروفسور گلر که به نظر میرسید همراه تراویس در قتلهای مذهبی مشارکت دارد، از همان ابتدا رفتار مشکوکی از خود نشان میداد. عدم ارتباط او با دیگر شخصیتها و حضور تنها در ذهن تراویس، نشانههایی بودند که نشان میداد او توهمی است و واقعیت ندارد.
وقتی مشخص شد گلر سالها پیش درگذشته است، بیشتر تماشاگران از قبل به این نتیجه رسیده بودند. اگرچه سریال سعی کرد این فاشسازی را به عنوان یک لحظه شوکآور نشان دهد، اما الگوی تکراری آن که در آثار دیگر نیز به کار رفته بود، جذابیت و تاثیرگذاری آن را کاهش داد.
مستر روبات شخصیت واقعی ندارد – تحلیلی بر داستانسرایی در سریال Mr. Robot
سریال «Mr. Robot» از همان ابتدا فضایی روانشناختی و پرتنش داشت. شخصیت آقای روبات، که تنها با الیوت در ارتباط بود، خیلی زود برای تماشاگران مشکوک به نظر رسید. بازی بینظیر کریستین اسلیتر و روایت غیرخطی سریال این حس را تقویت میکردند و باعث میشد پیچیدگی داستان بیشتر شود. در نهایت، اکثر مخاطبان حدس میزدند که او بخشی از ذهن الیوت است.
با وجود اینکه فاش شدن این موضوع یک پیچش بزرگ محسوب میشد، اما به دلیل وجود نشانههای فراوان، بیشتر جنبه تأییدی داشت تا غافلگیرکننده. با این حال، استفاده از این راز در داستان، تاثیر قابل توجهی بر روند روایت داشت.