کد خبر: 52308

شهاب حسینی از تجربه مرگ و تغییر نگاهش به زندگی و هنر

شهاب حسینی از تجربه مرگ و بازگشت به زندگی: چگونه مرگ، نگاه او به هنر و عشق را تغییر داد

شهاب حسینی از تجربه مرگ و بازگشت به زندگی، تغییر نگاهش به هنر و عشق را در گفت‌وگو و اعترافات عمیق خود به اشتراک گذاشت.

شهاب حسینی از تجربه مرگ و بازگشت به زندگی: چگونه مرگ، نگاه او به هنر و عشق را تغییر داد

شهاب حسینی، بازیگر برجسته سینمای ایران، در گفتگویی صمیمانه تجربه‌ای بسیار دردناک و تکان‌دهنده از زندگی‌اش را فاش کرد؛ روایتی که او را تا مرز پایان زندگی کشاند و نقطه عطفی در نگرش او نسبت به حیات شد.

این هنرمند شناخته‌شده، که در آثار مهمی مانند «گناه فرشته» و «پوست شیر» نقش‌آفرینی کرده است، این بار از تجربه‌ای شخصی سخن گفت که حتی نزدیک‌ترین افراد به او از آن بی‌خبر بودند. او بیان کرد: «روزی زندگی به من لبخند نزده بود... وارد بحرانی شدم که چند روزی کاملاً بی‌هوش بودم. در آن دوران احساس می‌کردم پایان من فرا رسیده است.»

حسینی ادامه داد: «در حالی که در وضعیت بحرانی بودم، گویی صدایی درونم گفت: اینجا ایستگاه پایانی تو است. در آن لحظه، تمام گذشته‌ام در برابر دیدگانم مجسم شد؛ چیزهایی که آرزو داشتم باشند اما نبوده‌ام، اشتباهاتی که مرتکب شده‌ام، و مهم‌تر اینکه آیا این پایان است یا نه؟»

او افزود: «وقتی به هوش آمدم، احساس کردم زندگی به من فرصت دوباره‌ای داده است. دیگر نمی‌خواستم همانطور که قبلاً دیده بودم، زندگی را تماشا کنم. احساس می‌کردم باید تمام انرژیم را صرف ساختن زیبایی، امید و عشق کنم.»

این اعترافات عمیق نشان می‌دهد که چگونه لحظه‌ای ترس و ناامیدی، او را به درک عمیق‌تری از زندگی و هنر رساند، و شاید دیدگاه او نسبت به این دو را برای همیشه تغییر داد.

در برنامه همرفیق، با حضور مهدی سلطانی، حسینی به روایت ماجرای بستری شدنش در بیمارستان در سال ۱۳۹۳ پرداخت. او گفت: «در سال ۹۳، روزی معمولی داشتم، ناگهان دردی در قفسه سینه‌ام شروع شد. تعجب کردم و کم‌کم احساس کردم حال من رو به وخامت است، تا جایی که دراز کشیدم و گفت‌وگوی درونی‌ام را شروع کردم، گفتم: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله. بعد از آن، بی‌هوش شدم و چند روز بعد به هوش آمدم.»

او ادامه داد: «آنچه خیلی جالب بود، این بود که حقیقتی اساسی برایم آشکار شد؛ انگار قطاری را نگه داشتند و گفتند: بفرما پایین. من گفتم: من کار دارم، خانه‌ام، خانواده‌ام، شغلم، اعتبارم! اما آنها گفتند: اینجا ایستگاه شماست. در آن لحظه، دیدم که من در حال بی‌اعتبار شدن و کم‌ارزش شدن هستم، در حالی که همه چیز در حال ادامه یافتن است؛ اما من در این مسیر توقف کرده‌ام.»

حسینی در ادامه گفت: «وقتی حالا بهتر شدم، تصمیم گرفتم زندگی‌ام را مانند بازی شطرنج ببینم. همیشه دوست داشتم با مهره سفید بازی کنم، چون حرکت اول با آن است، اما حالا تصمیم گرفتم با مهره سیاه بازی کنم، چون می‌خواهم حرکت اول را من انجام دهم و بعد پاسخ بدهید. از رویکرد اکشن به رویکرد ری‌اکشن تغییر مسیر دادم، چون بسیاری چیزها در اختیار ما نیست و باید منتظر واکنش‌ها باشیم. باید زندگی را جور دیگری دید؛ با آن رفیق شد و به جای جنگیدن، با آن سازگار شد. خدا را شکر که فرصت دیگری به من داد تا بتوانم بهتر از گذشته استفاده کنم.»

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار