نقد و بررسی سریال Countdown: اکشن تکراری و شخصیتهای کلیشهای
نقد و بررسی سریال Countdown: اکشن هیجانانگیز با شخصیتهای کلیشهای و داستان تکراری
نقد و بررسی سریال Countdown: اکشن هیجانانگیز اما کلیشهای با شخصیتهای تکراری و داستانی تکراری و سطحی
تشکیل یک گروه ویژه برای انجام مأموریت خاص و تبدیل آنها به یک تیم واقعی، مفهومی است که در موارد مختلفی دیده میشود، از گروههای ابرقهرمانی مانند «انتقامجویان» گرفته تا گردهمایی مجرمان حرفهای برای سرقتهای بزرگ. در این حالت، شخصیتهایی که اغلب نسبت به یکدیگر غریبه هستند و مجبورند برای هدفی بزرگتر همکاری کنند، همیشه موضوع جذابی است: ایجاد تنش، درگیری، درام و احساسات صمیمانه. سریال جنایی جدید Prime Video به نام «Countdown» دقیقا بر همین موضوع تمرکز دارد.

دِرِک هاس، سازنده سریالهای پلیسی «افبیآی» و «شیکاگو»، که با آموزشهای تلویزیونی خطی شکل گرفته است، این بار تلاش کرده است تا فرمول کلاسیک سریالهای جنایی دهه ۲۰۰۰ را به قالب کوتاهتر و مناسب استریمینگ تبدیل کند. «شمارش معکوس» نه تنها در روایت، بلکه در بازیگرانش نیز حال و هوای دهه ۲۰۰۰ را زنده میکند. جنسن اکلس، که به عنوان یکی از چهرههای برجسته سریال «سوپرنچرال» شناخته میشود، تقریباً با تلویزیون آن دوران عجین شده است. حتی با حضورش در «پسران» به عنوان سرباز محبوب مخاطبان، هنوز نتوانسته است از نقش شکارچی شیطان که در طول یک و نیم دهه بر او نقش بسته، رها شود. با پانزده فصل بازی در نقش اصلی، او فرصت یا انرژی کافی برای تجربه نقشهای دیگر نداشته است و موفقیتهای سینمایی نیز اغلب از او دور بودهاند. این نوع بازیگران جالب توجه هستند: با وجود اینکه برای نقشهای اصلی ساخته شدهاند، کاریزماتیک هستند، و ظاهرشان نشان میدهد که میتوانند ستاره سینما شوند، اما اغلب درهای دنیای سینما به روی آنها بسته میماند.
تیموتی اولیفنت، بازیگر مرد قانون در «ددوود»، نیز همین سرنوشت را پیدا کرده است، و پدرو پاسکال، که در نقش ماندالورین و در «آخرین بازمانده از ما» ظاهر شده است، به عنوان پدری محبوب و مورد حمایت همگان، در مسیر موفقیتهای سینمایی قرار گرفته است. این فهرست طولانی است و شاید فیلمسازان نگران هستند که نقشهای تلویزیونی نمادین این ستارهها بیش از حد بر آنها سایه بیندازد و نتوانند از مرزهای یک یا دو شخصیت که فرصت کافی برای توسعه آنها داشتهاند، فراتر بروند. یا شاید خود این ستارهها نیز چندان از این پیشرفت ناگهانی ناراضی نیستند و از شهرت در صفحه کوچک لذت میبرند، چراکه در سریالها همچنان عملکرد فوقالعادهای دارند؛ همانطور که اکلس و مجموعه «Countdown» نمونههای اخیر آن هستند.

حوادث سریال «شمارش معکوس» با قتل یک مقام امنیتی برجسته (مایلو ونتیمیلیا، یکی دیگر از نمادهای دوران طلایی تلویزیون) در روشنایی روز آغاز میشود. روند تحقیقات به سرعتی غیرقابل تصور پیش میرود و گروهی متشکل از بهترین مأموران سازمانهای امنیتی منطقه، به رهبری ناتان بلیث (اریک دین، یکی دیگر از نمادهای عصر طلایی تلویزیون)، تشکیل میشود. این تیم پنجنفره، متشکل از اعضای افبیآی، پلیس لسآنجلس، اداره مبارزه با مواد مخدر و خدمات مخفی ایالات متحده، وظیفه دارد در هر مأموریت مخفی، از یک عملیات به دیگری، فعالیتهای تروریستی مرموزی را رصد و خنثی کند که تهدیدی جدی برای امنیت جمعی محسوب میشوند.
علاوه بر این، سریال از همان ابتدا در دام فرمول روایت کلیشهای و آشنا میافتد. معرفی گروهی ویژه از مأموران نخبه، که هرکدام نماد یک تخصص و سبک رفتاری خاص هستند، نه تنها نوید پیچیدگی روایی نمیدهد بلکه یادآور دهها سریال مشابه مانند «ماموریت غیرممکن» و آثار دیگر است. مشکل اینجاست که «شمارش معکوس» هیچ ایده نوآورانه یا تمایز خاصی به این قالب تکراری اضافه نمیکند و صرفاً با تغییر نام سازمانها و بازیگران، همان داستان همیشگی را بازگو مینماید. این احساس تکراری بودن، سایهای سنگین بر کل سریال میافکند و عملاً غافلگیریهای داستانی را محدود میسازد.
اگرچه اعضای تیم عمدتاً همرده هستند، اما مارک میچام (جنسن اکلس)، کارآگاه پلیس لسآنجلس، بیشتر از دیگران به عنوان شخصیت اصلی سریال شناخته میشود. میچام فردی عدالتخواه است که تنها به قطبنمای اخلاقی درونی خود اعتماد دارد. برای او، عمل درست یعنی زیر پا گذاشتن قوانینی که مقامات بالادستی با انگیزههای مشکوک وضع کردهاند، و عصیان کردن در برابر سیستم. در نگاه اول، او نوعی قهرمان عملگرا و سرسخت به نظر میرسد، اما «شمارش معکوس» با یک پیچش جالب، این شخصیت را به چالش میکشد: میچام با این رفتارهای مردانهوار، در واقع در تلاش است تا جبران یک بیماری مرگبار کند. رفتار قهرمانانهاش نه تنها یک ژست است، بلکه مانند زرهای محافظ، او را در برابر ضعفها و ترسهایش میپوشاند. این نگرش «چیزی برای از دست دادن ندارم»، هم نقطه ضعف و هم بزرگترین نقطه قوت او محسوب میشود.

برای نفوذ به میان مجرمان خطرناک و فریب دادن حیلهگرترین آنها، نهتنها شخصیت میچام بلکه همتیمیهای او نیز باید در حین انجام مأموریت، به صورت بداهه و بدون برنامهریزی دقیق عمل کنند و بر اعتماد کامل در بازی گروهی تکیه داشته باشند. این لحظات، از بهترین بخشهای سریال «Countdown» هستند: زمانی که افراد غریبه مجبور میشوند همکاری واقعی را تجربه کنند و به عنوان یک تیم منسجم عمل کنند. در این لحظات، میتوانیم همزمان هیجانزده شویم یا وقتی عملیات با موفقیت به پایان میرسد، احساس آرامش و رضایت کنیم.
سرعت بالای سریال «شمارش معکوس» یکی از نقاط قوت آن است: هر قسمت، یک عملیات مخفی جدید و محیط متفاوتی را نشان میدهد؛ از مبادله مواد مخدر در مکزیک گرفته تا نقشهبرداری از محلهای ملاقات مخفی سازمانهای جنایتکار اروپایی. این سریال، اگرچه سعی دارد قالب کلاسیک «پروندههای هفتگی» را در قالب فصلهای استریمینگ بازتعریف کند، اما همچنان ساختار «یک قسمت، یک پرونده» را حفظ کرده است؛ جایی که هر قسمت حول مأموریتهای کوچک ولی ضروری برای پیشبرد داستان اصلی میچرخد. با این حال، این مأموریتها با حفظ تنش تا پایان، اغلب بیشازحد ساده و روان پیش میروند، ارتباطات به راحتی فاش میشوند و راهحلها و ارتباطات قابل پیشبینی هستند.
در چنین فضایی، نیازی نیست نگران باشید که دیالوگها چندان اصیل نیستند یا شخصیتها در هر سریال جناییای همانند هم صحبت میکنند. در واقع، نباید خیلی به جزئیات عملیاتهای بهراحتی حلشده گیر داد. بهتر است بیننده بداند چه چیزی را آغاز کرده و چه چیز در پسزمینه در حال وقوع است تا بتواند کاستیهای احتمالی را درک کند. اما انتظار نداشته باشید که این سریال تبدیل به یک تریلر سیاسی جدی شود، زیرا «Countdown» از همان ابتدا مشخص کرده است که بیشتر بر اکشنهای هیجانانگیز تمرکز دارد؛ هرچند ممکن است شرطها کمی بزرگ باشند، اما بدون شرطهای بزرگ، اکشنهای چشمنوازی هم وجود نخواهد داشت.

داستانی که از یک پرونده قتل ساده آغاز میشود و به تدریج پیچیدهتر میشود، اگرچه در صحنههای اکشن عملکرد خوبی دارد و حوادث را به پیش میبرد، اما در این شتابزدگی، نکته مهمی از شخصیتپردازی واقعی غافل میشود. در تئوری، ما اعضای یک تیم متنوع با پیشینههای مختلف را میبینیم، اما بر اساس آنچه در طول سریال مشاهده میشود، تنها میچام و اولیوراس (جسیکا کاماچو) که با گفتگوهای شوخطبعانه و بازیگونهشان، احتمالاً شریک عشقی آینده هم هستند، مشخص است چه مهارتها و ارتباطاتی دارند تا تیم را تقویت کنند. باقی اعضای تیم بیشتر نقش سیاهیلشکر را ایفا میکنند و گاهی فقط یک جمله توضیحی به عنوان معرفی برای بیننده ارائه میشود.
متأسفانه، سریال Countdown نه تنها در روایت بلکه در جنبههای سیاسی و حس برتری نیروهای امنیتی آمریکا، ما را به دهه ۲۰۰۰ برمیگرداند؛ دورهای که سریالهایی مانند «۲۴» با پارانویای تروریستی و بیگانههراسی پر شده بودند. اما اینبار، تهدید واقعی از خاورمیانه نیست؛ بلکه، برای حفظ کلیشهای دیگر، شروران از شرق اروپای شرقی وارد میشوند.
بنابراین، مخاطب عام ایرانی که با تماشای سریالهایی مانند «هشدار برای کبرا ۱۱» خاطره دارد، میتواند از دیدن این سریال لذت ببرد. «شمارش معکوس» دقیقاً میتواند این حس را زنده کند و در همین سطح، به وعدههایش عمل میکند. این سریال به اندازه کافی سرعت دارد، موسیقی آن اثرگذار است و داستان را به اندازه کافی هیجانانگیز میچرخاند تا توجه تماشاگر را برای حدود پنجاه دقیقه هر قسمت نگه دارد. اما، آنقدر عمق و روح ندارد که بتوانیم با شخصیتها ارتباط برقرار کنیم یا نگرانشان شویم (در حالی که واقعاً جای نگرانی هست، چون هیچکس در امان نیست). فصل اول Countdown هرچند نگاهی اجمالی به زندگی شخصی بازیگران میاندازد، اما ارتباط عاطفی واقعی برقرار نمیشود. در نتیجه، باید گفت این سریال یک اثر صنعتی قابل قبول است؛ نه بیشتر، نه کمتر.

در لحظاتی کاملاً غیرمنتظره، سریال ناگهان یادش میآید که هدف اصلیاش صرفاً ارائه صحنههای پرآدرنالین نیست، بلکه به گفتگو درباره سختیهای کار پلیسی میپردازد. در این لحظات، اکلس درخشان ظاهر میشود، کسی که خودش بخش اعظم اکشنها را انجام میدهد و از نظر آمادگی جسمانی به تام کروز نزدیک است. اما این لحظات درخشان و قدیمی سریعاً جای خود را به درامهای سطحی یا بازیهای سیاسی بیپایه میدهند و تماشاگر خسته مجدداً با انتخابی روبرو میشود: یا صبر کند و ادامه دهد، یا همانطور که معمولاً در مقابل تلویزیون خسته است، کانال را عوض کند.
یکی از واضحترین نمونههای این مشکل، در ضعف پرداخت شخصیتهای فرعی و بهویژه شرورهای داستان است. شرورهای اروپایی سریال فاقد انگیزه، عمق یا کاراکتر قابل قبولی هستند و تنها نقش آدمکهای بیحس و حالی را بازی میکنند که باید در پایان هر اپیزود توسط قهرمانان کشته شوند. این شخصیتها نه آرمان دارند، نه ترسی در مخاطب ایجاد میکنند و نه از هوش و ذکاوت خاصی برخوردارند. حذف بعد انسانی از ضدقهرمانان، تنش دراماتیک نبرد خیر و شر را کاهش داده و آن را به رقابتی بیمعنی و پیشپاافتاده بدل کرده است که نتیجهاش از قبل مشخص است. این سطحینگری در خلق شخصیتهای منفی، فرصتهای ایجاد تعلیق و درگیری احساسی واقعی را به راحتی از دست میدهد.
در مجموع، «شمارش معکوس» با وجود تمام کاستیهایش، سریالی صادقانه باقی میماند. انگار سازندگان باور دارند که تماشاگران قبلاً چنین چیزی را ندیدهاند؛ داستانهای تکراری در دل افبیآی، پلیسی قهرماندوست و توطئههای شرورهای اروپایی که قصد دارند تماشاگر را شوکه کنند. درک هاس، با ذهنی که شیکاگوهای بارانی را به لسآنجلس آفتابی منتقل کرده، چمدانی پر از کلیشههایی دارد که در دهههای پیش جواب دادهاند. از آنچه در چمدان دارد، تنها یک درام پلیسی ساخته است که بیشتر از شخصیتها، نگران زمانبندی و تکرار است.

نکات مثبت
سریال Countdown با تمرکز بر چندین ویژگی برجسته تلاش میکند تا از دیگر سریالهای پلیسی همرده متمایز شود. یکی از مهمترین نقاط قوت آن، صحنههای اکشن با کیفیت و فیزیکی است که بهطور خاص با اجرای طبیعی و بیواسطه جیسن اکلس جان میگیرند. اکلس که بسیاری از صحنههای خطرناک را شخصاً اجرا میکند، به نقش یک پلیس با تجربه و بیپروا جان میبخشد و یادآور بازیگران اکشن دهههای گذشته است. دومین عامل مؤثر، انتخاب هوشمندانه موسیقی متن است که با بهرهگیری از قطعاتی از گروههایی مانند متالیکا، نه تنها هیجان را به صحنهها میافزاید بلکه به عنوان عنصری مستقل، فضاسازی موثری ایجاد میکند. در کنار اینها، بازی نسبتا خوب جسیکا کاماچو در نقش مأموری آسیبدیده و رابطه کاری بین شخصیتهای اریک دین و جاناتان توگو، اگرچه کلیشهای، لحظاتی صمیمی و باورپذیر خلق میکند که کمی از یکنواختی کلی داستان میکاهد.
نکات منفی
متأسفانه، ضعفهای سریال به اندازهای گسترده و بارز هستند که بر نقاط قوت آن سایه میاندازند. مهمترین مشکل «شمارش معکوس»، فیلمنامهای کاملاً پیشبینیپذیر و سرشار از کلیشههای قدیمی است؛ از شخصیتپردازیهای سطحی و تکراری (مانند پلیس یاغی، رئیس خسته، شرور اسلاوی) تا طرحهای توطئهای که قبلاً در آثار دیگر دیده شدهاند. دیالوگهای مصنوعی و بیعمق، که گویی توسط الگوریتمی نوشته شدهاند، امکان همذاتپنداری با شخصیتها را از بین میبرند. ساختار روایی ناپایدار سریال نیز باعث میشود ریتم داستان میان صحنههای اکشن کوتاه و پراکنده و درامهای خانگی طولانی و کمکشش در نوسان باشد، و این امر تماشاگر را در میانههای سریال خسته و ناامید میکند. همچنین، استفاده ناپایدار از کلیشههای جنسیتی، شخصیت زن اصلی را در ظاهر فردی مستقل و توانمند نشان میدهد، اما در عمل او تنها نقش یک «مکمل احساساتی» برای شخصیت مرد را ایفا میکند و منتظر است تا توسط اکلس نجات یابد یا مجذوب کاریزمای او شود. این نگاه مردسالارانه و قدیمی، نه تنها به رشد شخصیتی این شخصیت لطمه میزند، بلکه فرصت خلق روابط کاری برابر و پویا که میتوانست جذابیت اصلی سریال باشد را نیز از بین میبرد. در نهایت، علیرغم حضور بازیگرانی مانند اکلس، اکثر شخصیتها آنقدر معمولی و بیجذابیت هستند که در نهایت تنها موسیقی متن در خاطر تماشاگر باقی میماند و نه ماجراجوییهای قهرمانان داستان.