کد خبر: 48588

نقد و بررسی ضعف‌های سریال بامداد خمار قسمت اول

نقد و بررسی کامل قسمت اول سریال بامداد خمار: ضعف‌های فضاسازی، بازیگری و کارگردانی در اقتباس از رمان پرفروش

نقد و بررسی قسمت اول سریال بامداد خمار؛ ضعف‌های فضاسازی، بازیگری و کارگردانی در اقتباسی از رمان پرفروش ایرانی.

نقد و بررسی کامل قسمت اول سریال بامداد خمار: ضعف‌های فضاسازی، بازیگری و کارگردانی در اقتباس از رمان پرفروش

در ظاهر، ساخت یک اثر اقتباسی از یک اثر غیر اقتباسی ممکن است ساده‌تر به نظر برسد، اما در واقع کارگردان با انتخاب یک رمان و تبدیل آن به یک مجموعه سریالی یا فیلم سینمایی، وارد مسیری پرخطر می‌شود که حتی بزرگ‌ترین کارگردانان تاریخ، از جمله کوروساوا، نیز در آن ناکام مانده‌اند. اگرچه ادبیات و سینما هر دو مدیوم‌های روایی محسوب می‌شوند، اما تفاوت‌های بنیادی بین آن‌ها وجود دارد. سینما یک مدیوم ابژکتیو است که زبان آن تصویر است، در حالی که ادبیات یک مدیوم سوبژکتیو است که زبان آن تصور و کلمات. در شرایط برابر، قدرت سینما به اندازه ادبیات نیست، به همین دلیل است که کارگردانان بزرگ مانند هیچکاک اغلب از رمان‌هایی اقتباس می‌کنند که جز آثار برتر ادبی نیستند. خلق یک اثر هنری بی‌نظیر هرگز تکرارپذیر نیست، بنابراین تبدیل یک رمان خوب به یک اثر سینمایی یا سریالی بسیار چالش‌برانگیز است. جهان سینما کاملاً مستقل است و در نتیجه، حتی در صورت اقتباس، نمی‌توان فرض کرد که تماشاگر حتماً رمان را خوانده و با جهان داستانی آن آشنا است. هرچند رمان مطرح باشد، کارگردان باید تمامی شخصیت‌ها را از ابتدا خلق کند، روابط میان آن‌ها را بنا نهد و در نسبت با فضای فیلم، فضای داستانی را شکل دهد. اگر در این فرآیند کوچک‌ترین خللی وارد شود، اثر نهایی همواره با نسخه رمان مقایسه می‌شود. در نقد قسمت اول مجموعه «بامداد خمار»، قصد داریم تمامی این موارد را در افتتاحیه سریال بررسی کنیم تا مشخص شود خانم آبیار تا چه حد در انجام این مسئولیت سنگین موفق بوده است.

فیلم با کابوس محبوبه (با بازی ترلان پروانه) آغاز می‌شود. در هیچ اثر سریالی یا سینمایی نمی‌توان شروع فیلم را با کابوس یا رویای یک کاراکتر آغاز کرد، زیرا در این حالت مخاطب هنوز با شخصیت‌ها آشنا نشده است، حتی اگر آن کاراکتر قهرمان داستان باشد. تماشاگر باید کابوس و رویا را با شخصیت فیلم تجربه کند، و این تجربه بر پایه شناختی است که از شخصیت‌پردازی شکل می‌گیرد و با همذات‌پنداری مخاطب همراه می‌شود. بنابراین، شروع فیلم از نظر فنی، روایی و فرمیک، اشتباه است و کارگردان فرض را بر این گذاشته است که مخاطب محبوبه را می‌شناسد. این شروع ضعیف، تنها یکی از مشکلات فیلم است و چالش‌های اصلی پس از تیتراژ ابتدایی، انتظارات و توقعات مخاطب را برآورده نمی‌کند.

داستان «بامداد خمار» در دو بازه زمانی مختلف روایت می‌شود. بخش اول مربوط به دوران کنونی است که هم‌زمان با جنگ ایران و عراق رخ می‌دهد، و بخش دوم که در قالب فلش‌بک است، به خاطرات محبوبه کهن‌سال (با بازی احترام برومند) در اواخر دوره قاجار می‌پردازد. ما با شروع از فضای زمان حال، به بررسی فضاسازی می‌پردازیم. تمامی عناصر دکوراسیون داخلی، از قبیل کمدها، بوفه‌ها، وسایل آشپزخانه و حتی چمدان سودابه (برادرزاده محبوبه با بازی المیرا دهقانی) همگی نشانگر دهه ۶۰ هستند. فضای بیرونی نیز بر همین اساس است؛ لباس کاراکترها، خودروها، وسایل حمل‌ونقل، مغازه‌ها، حیاط، در و زنگ خانه‌ها، همگی نشانه‌هایی از زمانی چندین دهه قبل هستند. اما همان‌طور که در مقدمه نقد اشاره شد، فضاسازی تنها با دکور و تجهیزات ساخته نمی‌شود. برای ایجاد فضای مؤثر، باید رابطه‌ای منطقی و باورپذیر میان شخصیت‌ها و محیط برقرار شود. مشکل اصلی سریال «بامداد خمار» این است که شخصیت‌ها با محیط زمان فیلم هم‌خوانی ندارند؛ یعنی اگر صدای آژیر خطر در سکانس‌ها حذف شود، تماشاگر تصور می‌کند که داستان در سال ۱۴۰۰ اتفاق می‌افتد. در حالی که ساخت محیط با المان‌های مربوط به هر دوره، اهمیت زیادی دارد و مقدمه‌ای برای فضاسازی است، اما تا زمانی که کاراکترها در چارچوب زمانی مشخص شخصیت‌پردازی نشوند، نمی‌توانند با محیط ارتباط برقرار کنند و فضای داستان شکل گیرد.

وضعیت فضاسازی در زمان گذشته حتی وخیم‌تر است. اگر در دهه ۶۰ محیط داستان حداقل به‌صورت دکوراتیو ساخته شده باشد، در دوره قاجار با ماکت‌هایی روبه‌رو هستیم که بیشتر شبیه موزه‌اند تا فضایی زنده و واقعی. خانه‌ها بیشتر شبیه موزه‌هایی هستند که نشان از زندگی در آن زمان ندارند. اگر کاراکترهای داستان را از خانه عمه محبوبه حذف کنیم، می‌توان فوراً برای تماشای آن بلیط فروخت؛ زیرا فضا، یک خانه تاریخی است که رنگ زندگی در آن کم‌رنگ است. در اثر تصویری، باید در مکان روح دمید، روحی که رنگ و بوی زندگی بدهد و باورپذیر کند که کاراکترها سال‌ها در آن مکان زندگی کرده‌اند. پنجره‌های رنگی، قلیان و مبل‌های چوبی بزرگ، نمی‌توانند به تنهایی فضاسازی مؤثر باشند؛ این میزانسن‌ها در کاخ گلستان نیز قابل مشاهده است. فضای سینما، متفاوت از فضای تاریخی است؛ در میزانسن‌های تاریخی، همه چیز رنگ و بوی گذشته دارد، اما روح زندگی در آن مرده است. اگر این تاریخ به زمان حال نزدیک باشد، تنها چیزی که نصیب تماشاگر می‌شود، نوستالژی است، اما فضای سینما نمایانگر لحظه اکنون است. در این فضا، تماشاگر احساس می‌کند که دنیای کاراکترها و نفس‌های زندگی در میان آن‌ها جاری است و اجازه نمی‌دهد نوستالژی وارد این فضا شود. فضای سریال «بامداد خمار» با میزانسن‌های ضعیف و ابتدایی، به یک فضای تاریخی مرده و بی‌روح تبدیل می‌شود و هرگز نمی‌تواند رنگ و بوی سینمایی و هنری بگیرد. در مقابل، فضاسازی در محیط‌های بیرونی نسبتا بهتر است، زیرا حضور سیاهی‌لشکران، مردم کوچه و بازار و درشکه‌ها، به فعالیت و حرکت در فضای داستان روح می‌بخشد و محیط‌های بیرونی را تا حدی شکل می‌دهد.

کارگردان تلاش دارد این کاستی در فضاسازی را با نوع تصویری که به مخاطب ارائه می‌دهد و حکایت از زمان گذشته دارد، جبران کند، اما غافل است که تکنیک تصویربرداری به‌تنهایی نمی‌تواند فضا را خلق کند. شخصیت‌پردازی کاراکترها و رابطه‌شان با محیط داستان است که فضا را می‌سازد و تکنیک‌های تصویربرداری و کارگردانی در خدمت این فرآیند قرار می‌گیرند، نه اینکه خودشان به‌عنوان سوژه عمل کنند و فضا به‌عنوان ابژه در نظر گرفته شود. حرکت بی‌وقفه دوربین، که توسط کارگردان کنترل می‌شود، بسیار آزاردهنده است. چه ضرورتی دارد که با هر حرکت کاراکتر، دوربین هم تکان بخورد؟ این موضوع باعث خستگی چشم و خستگی ذهن مخاطب می‌شود و او را بی‌صبرانه منتظر پایان فیلم می‌سازد. انتقال حرکت دوربین بین کاراکترها، کات‌های بی‌مورد و فرم‌شکن در میان این تحرکات مداوم چه کمکی به روایت داستان می‌کند؟ چرا کارگردان لحظه‌ای دوربین را ثابت نگه نمی‌دارد تا کاراکترها با حرکاتشان داستان را روایت کنند؟ با توجه به اینکه روایت فیلم از زبان محبوبه است، نماهای OTS (پشت فرد قرار دارد و شانه و بخشی از پشت سر او دیده می‌شود که در حال گفتگو با فرد مقابل است که صورتش روبه‌رو و فوکوس شده است) می‌توانست نقش مؤثری در باورپذیری و همذات‌پنداری مخاطب با قهرمان داستان ایفا کند، اما متأسفانه، جز چند مورد محدود، از این تکنیک فیلمبرداری به‌درستی بهره‌برداری نمی‌شود.

اگر از بحث فضاسازی و تکنیک دوربین بگذریم، به ضعف در بازی کاراکترها می‌رسیم. بصیرالملک (پدر محبوبه با بازی علی مصفا) شخصیتی کاملاً بی‌حس و حال است، در حالی که نقش یک خانزاده قاجاری نیازمند کنش و واکنش بیشتری است. او تنها با دیالوگ‌های سطحی و کلیشه‌ای، که بیشتر جنبه پند و اندرز دارند، شخصیت‌اش شکل می‌گیرد؛ مانند «هرکه گوش را می‌خواهد باید گوشواره را نیز بخواهد» یا «من بعد فرامین را الک کنید». این نوع دیالوگ‌ها بیشتر مناسب ادبیات و تئاتر است و در مدیوم سینما یا سریال، باید پس از شخصیت‌پردازی عمیق‌تر وارد گفت‌وگو شوند. در واقع، شخصیت بصیرالملک باید ابتدا با تصویرسازی مناسب شکل گیرد، سپس این دیالوگ‌ها به زبان بیایند تا از حالت شعاری خارج شوند و اثرگذاری بیشتری داشته باشند. به همین دلیل است که در مقدمه نقد اشاره کردیم ساختن یک اثر اقتباسی از ادبیات، به‌خصوص در مدیوم سینما، بسیار دشوار است؛ زیرا در رمان‌نویسی، شخصیت‌ها در ذهن مخاطب ساخته می‌شوند و تصویر مبهم است، و دیالوگ‌ها در شکل‌گیری این تصویر نقش دارند، اما در سینما، اصالت با تصویر است، زیرا مدیوم فیلم کاملاً ابژکتیو و واقع‌گراست.

بازی لاله اسکندری در نقش مادر محبوبه ضعف دارد. با وجود داشتن سه دختر، داماد و نوه، این کاراکتر نیازمند پختگی بیشتری است، اما بازی او بسیار لوس و اغراق‌آمیز است که این موضوع بیشتر ناشی از ضعف کارگردانی است تا بازیگری. لاله اسکندری در آثار قبلی‌اش نشان داده است که توانایی ایفای نقش‌های زن‌های قاجاری را دارد و این ضعف در بازی او نمی‌تواند از مهارت او باشد. مرجانه گلچین (دایه) نیز در نقش متفاوتی ظاهر شده است، اما اغراق او در نقش‌های کمدی می‌توانست مخاطب را بخنداند، زیرا در فرم کمدی این نوع اغراق قابل قبول است. اما در یک اثر درام، این حجم از بازی اوراکت به شخصیت‌پردازی لطمه می‌زند. اگر او در قسمت‌های بعدی بازی خود را کنترل کند، نقش دایه می‌تواند محوریت بیشتری پیدا کند و بار درام را بر عهده بگیرد، جایگزین نقش مادر در انتقال احساسات شود.

در بخش دیگر، قهرمان داستان «بامداد خمار» را بررسی می‌کنیم. کارگردان تلاش دارد محبوبه را کاراکتری خودرای و طغیان‌گر نشان دهد. پریدن از روی آتش در مراسم چهارشنبه‌سوری و غیبت در عکس خانوادگی، راه‌هایی است که فیلمنامه برای شخصیت‌پردازی محبوبه انتخاب کرده است. اگر این صحنه‌ها به درستی اجرا شوند، شخصیت قهرمان شکل می‌گیرد، اما بازی ترلان پروانه بسیار بی‌حس و حالت است، که با شخصیتی که قرار است طغیان کند، هم‌خوانی ندارد. پریدن او از روی آتش و اعتراض به مراسم خواستگاری بسیار منفعلانه است و مخاطب را پس می‌زند. بنابراین، فیلمنامه قصد دارد محبوبه را هم‌ذات‌پنداری کند، اما بازی بی‌روح او و نبود راهکار کارگردانی، شخصیت اصلی را بی‌هویت و بی‌جان نشان می‌دهد.

سکانس پایانی فیلم، نمادی است از تمامی ضعف‌ها و مشکلات آن. اولین دیدار محبوبه و رحیم (با بازی نوید پورفرج) چگونه است؟ کالسکه مقابل مغازه نجاری متوقف می‌شود و محبوبه از پشت روبند، رحیم را نظاره می‌کند. قاب دوربین در این صحنه بیشتر شبیه نمای مستقل کارگردان است تا POV (زاویه دید محبوبه). این فاصله به قدری کم است که نمی‌توان رحیم را در نمای کلوزآپ دید و تصویر آن‌قدر به او نزدیک می‌شود که عضلات ورزیده‌اش درشت‌تر دیده می‌شود. عشق محبوبه با دیدن فیزیک رحیم در برخورد اول منطقی است، اما مشکل اینجاست که بیشتر از محبوبه، دوربین کارگردان عاشق شخصیت او شده است و در نتیجه، او را در اسلوموشن نشان می‌دهد. روبند محبوبه و عدم دیدن میمیک صورتش، نمی‌تواند عشق او را در نگاه مخاطب به‌درستی منتقل کند. کارگردان می‌توانست از طریق صدا، که می‌تواند با لکنت و لرزش همراه باشد، این عشق پنهان را نشان دهد، اما صدای کاراکتر همان‌قدر بی‌حس و بی‌حال است که گویی بیشتر احساسات از طریق صدای درشکه‌چی منتقل می‌شود تا صدای محبوبه.

سریال «بامداد خمار» در قسمت افتتاحیه عملکرد ضعیفی دارد. از صحنه نخست که با کابوس محبوبه آغاز می‌شود تا پایان قسمت، تلاش چندانی برای ساختن رابطه عاطفی و جذب تماشاگر انجام نمی‌شود. فضای فیلم به شدت دکوراتیو است، چه در بازه زمانی دهه ۶۰ که از المان‌های مناسب استفاده شده، و چه در دوران قاجار که خانه‌ها بی‌روح و شبیه موزه به نظر می‌رسند. کاراکترها در هر دو دوران، به شکلی طبیعی و متناسب با زمان خود شکل نمی‌گیرند و این موضوع باعث می‌شود فضای داستانی قوی شکل نگیرد. دوربین بی‌وقفه و بی‌هدف حرکت می‌کند و حرکات آن، جز ایجاد خستگی در ذهن مخاطب، تأثیر دیگری ندارد. بازی بازیگران نیز بسیار ضعیف است؛ علی مصفا بازی خنثی ارائه می‌دهد، لاله اسکندری در نقشی که تخصص آن است، اغراق‌آمیز ظاهر می‌شود و مرجانه گلچین در نقش درام، اشتباهاً وارد فضای کمدی و اغراق می‌شود. ترلان پروانه نیز، که فیلمنامه تلاش می‌کند او را دختری سرکش نشان دهد، بازی بی‌حسی دارد که نه تنها طغیانش باورپذیر نیست بلکه عشق او نیز قابل درک نیست. با پایان قسمت اول و اتمام مقدمه و معرفی داستان، نرگش آبیار باید در زمینه فنی و ساختار روایی سریال «بامداد خمار» تلاش کند تا اثرش را از وضعیت نامناسب فعلی خارج سازد.

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار