کد خبر: 37251

نعیمه نظام‌دوست و فلسفه مرگ و زندگی در شعر تلخ و جاودان

نعیمه نظام‌دوست در شعر تلخ مرگ و زندگی: لحظه‌های نابود و جاودانگی در گذر زمان

نعیمه نظام‌دوست در شعر تلخ مرگ و زندگی، لحظه‌های نابود و جاودانگی در گذر زمان را روایت می‌کند و با اقتباس از فروغ فرخزاد به فلسفه مرگ و زندگی می‌پردازد.

نعیمه نظام‌دوست در شعر تلخ مرگ و زندگی: لحظه‌های نابود و جاودانگی در گذر زمان

نعیمه نظام دوست با انتشار تصویری از خود نوشت:

روزی فرا خواهد رسید که مرگ من در بهاری پرنور، میان امواج روشنایی، یا در زمستانی غبارآلود و دور، یا در پاییز خالی از فریاد و شور، فرا برسد.

در آن روز، روزی از این روزهای تلخ و شیرین، روزی که پوچی همچون روزهای دیگر است، سایه‌ای از امروز و دیروز بر من خواهد افکند.

دیدگانم همانند دالان‌های تاریک، و گونه‌هایم سرد و مرمرین خواهند بود. ناگهان خوابی مرا خواهد ربود و من از فریاد درد خالی خواهم شد.

آرام آرام در دفترم می‌لغزد، دست‌هایم بی‌افسون شعر، و یاد می‌آورم که روزگاری در دستان من شعله می‌کشید خون شعر.

خاک مرا هر لحظه می‌خواند و از راه می‌رسند کسانی که در خاکم می‌نشانند، آه، شاید عاشقانم در نیمه‌شب، گل بر روی قبرم بگذارند.

پس از من، ناگهان به سوی دیگر می‌روند، پرده‌های تیره دنیای من، و چشمان ناشناسی بر صفحات و دفترهای من می‌لغزند.

در اتاق کوچک من، پا می‌نهد، و پس از من، با یاد من، بیگانه‌ای در کنارم می‌ماند، در آیینه جای نقش تار مویی، دستی، یا شانه‌ای می‌ماند.

از خویش جدا می‌شوم و در عین حال، از خویش باقی می‌مانم؛ هر چه باقی‌مانده است، ویران می‌شود. روح من همچون بادبانی در قایقی، در افق‌های دور و پیدا، ظاهر می‌شود.

روزها، هفته‌ها و ماه‌ها بی‌وقفه می‌شتابند، و چشم تو در انتظار نامه‌ای است، خیره به راه‌ها.

ولی دیگر، پیکر سرد من، خاک بر خاک فشرده می‌شود. بی‌تو، و دور از ضربه‌های قلبت، قلب من در زیر خاک می‌پوسد.

در آینده، نام من با باران و باد نرم می‌شود، و گور من، بی‌نشان، در راه است، بی‌افسانه‌های نام و ننگ.

#فروغ_فرخزاد

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار