تأثیر منفی محتواهای طنز بیمحتوا بر فرهنگ و آگاهی جامعه
اثرات منفی تولید انبوه محتواهای طنز بیمایه بر آگاهی جمعی و فرهنگ جامعه
تأثیر منفی تولید محتوای طنز بیمایه بر آگاهی جمعی، فرهنگ و رشد فکری جامعه در فضای رسانهای امروز

نیکآیین پارسا معتقد است که جامعه گاهی از نظر فرهنگی به حدی سقوط میکند که تنها با تأمین مواد غذایی ارزان و برگزاری برنامههای سرگرمکننده مانند نمایش گلادیاتورها در روم باستان یا مسابقات و تفریحات امروزی، رضایت مییابد؛ بدون آنکه تمایلی به پرداختن به مسائل مهم سیاسی یا اجتماعی داشته باشد.
همانطور که شاعر بزرگ رومی گفته است، «ژوونال» باید به «نان و خنده» بسنده کند. او این عبارت را در نقد امپراتوری روم به کار برده و بیان میکرد که مردم روم دیگر به آزادی و عدالت اهمیت نمیدهند و تنها رضایتشان در تأمین نیازهای اولیه و سرگرمیها است. این وضعیت از دوران روم باستان تاکنون ادامه یافته است و گویی همچنان زنده و بیمرگ باقی مانده است.
ای وای، چه بدبختی است، چه افسوس بزرگی!
اخیراً در یکی از برنامههای پرمخاطب و گفتوگومحور، یک بازیگر جوان و محبوب با صداقت درباره عادات شخصی خود، از جمله خوابیدن بدون لباس و تجربیات جنجالیاش با مواد مخدر، صحبت کرد. او با لحنی طنزآمیز از اخراجش از دانشگاه به خاطر رفتارهای غیرمتعارف روایت کرد و حتی با افتخار اعلام کرد که علیرغم داشتن معدل بالا در رشته ریاضی، از مفاهیم پایه مانند مثلثات و هندسه بیاطلاع است و این علوم را بیفایده میداند.
او حتی توانایی محاسبه مجموع زوایای داخلی مثلث یا فرمول مساحت دایره را نداشت. این سخنان که در قالب شوخی و خنده بیان شدند، موجب تعجب شد. اما سؤال این است که چرا چنین محتوایی در انواع مختلف برنامهها، از «جوکر» و بازیهای متنوع «مافیا» گرفته تا برنامههای تاکشوی بیمحتوا در رسانهها رواج یافته است و چه تأثیری بر مخاطبان، بهویژه جوانان، دارد؟
از شادی تا سرکوب عقل
این متن نمونهای است از روند رو به رشد برنامههای تاکشو، کمدی و بازیهای نمایشی که با استفاده از هجو، شوخیهای سطحی و موضوعات کماهمیت، میلیونها مخاطب را جذب میکنند. از «خندوانه» با استندآپهای بیضرر گرفته تا «جوکر» و «مافیا»، این برنامهها ظاهراً با هدف سرگرمی ساخته شدهاند، اما در واقع پیامهای عمیقتری در پس آنها نهفته است که تمرکز مخاطب را از مسائل مهمتر منحرف میکند.
این پدیده، همانطور که در ابتدای این نوشتار اشاره شد، یادآور مفهوم تاریخی نان و سرگرمی است که در روم باستان برای آرام نگه داشتن جمعیت به کار میرفت. در جامعهشناسی مدرن، این استراتژی به «وضعیت غیرفکری» تعبیر میشود، وضعیتی که در آن سرگرمیهای سطحی جایگزین تفکر انتقادی میشوند. مردم به بسیاری از رویدادهای کوچک و بزرگ پیرامون خود بیتفاوت هستند و تنها به دنبال شوخی، خنده، سرگرمی و کمی غذا برای رفع نیازهای اولیهشان میباشند.
تفریح یا انحراف توجه؟
در جهانی که رسانهها نقش حیاتی در شکلگیری افکار عمومی ایفا میکنند، تولید محتوای هجوآمیز میتواند فراتر از صرف سرگرمی باشد. زمانی که رسانهها تمرکز زیادی بر سرگرمی دارند، گفتگوهای مهم اجتماعی و سیاسی کمرنگتر میشوند و توجه به مسائل اصلی کاهش مییابد. در ایران، برنامههای تاکشو با شوخیهای گاهی رکیک و موضوعات سطحی جای مسائل مهمی مانند مشکلات اقتصادی، فرهنگی و آگاهیبخشی درباره موضوعات روزمره را میگیرند. این برنامهها بیشتر به موضوعاتی مانند عادات شخصی، علاقهمندیهای بیاهمیت چهرههای مشهور، رنگ مورد علاقه هنرمندان، غذای محبوب، روشهای کاهش وزن، دلایل عدم ازدواج ورزشکاران یا داستانهای جنجالی میپردازند. اگرچه این محتوا اغلب خندهدار و سرگرمکننده است، اما مانع از پرسشگری درباره مسائل بزرگ و مهم جامعه میشود و ذهن مخاطب را از تحلیل و بررسی موضوعات کلان منحرف میکند.
آیا خنده میتواند درمان هر دردی باشد؟
از دیدگاه روانشناختی، برنامههای هجوآمیز نقش نوعی تسکین موقت را ایفا میکنند. در لحظات دشوار، مانند بحرانهای اقتصادی یا اجتماعی، خنده به کاهش استرس کمک میکند. بیتردید، خاطره روزهای اولیه شیوع کرونا در ذهن بسیاری نقش بسته است، زمانی که مردم در حال رقص و شادی بودند تا نشان دهند روحیهها قوی و آرام است و وضعیت کنترل شده است. از پرستاران در بخشهای مختلف درمانی گرفته تا مغازهداران و نانواها و افرادی که در خانه حبس بودند، کلیپهای خندهدار و جذابی را در فضای مجازی منتشر میکردند تا روحیه خود و دیگران را بالا ببرند.
با این حال، این وضعیت زودگذر نتوانست دردهای ناشی از کرونا را برطرف کند. گاهی خندهها هزینههای سنگینی دارند. وقتی یک بازیگر در برنامهای محبوب با افتخار از بیسوادی یا رفتارهای غیرمتعارف خود صحبت میکند، به طور ناخودآگاه ارزشهایی مانند آموزش و مسئولیتپذیری تضعیف میشوند. این پیامها به ویژه برای نسل جوان، بهویژه دانشآموزان، میتواند منفی باشد. وقتی چهرهای محبوب هندسه را بیفایده میخواند، ممکن است انگیزه یادگیری در نسل جوان کاهش یابد، بهخصوص در جامعهای که بر اساس آمار، میانگین معدل دانشآموزان ایرانی به ده رسیده است.
چه عواملی باعث شد هجو به یک پدیده گسترده تبدیل شود؟
نقل قولی منسوب به چرچیل وجود دارد که میگوید: «هیچ رویداد یا رقابتی نیست که پشت آن پول پنهان نباشد» (اگرچه حالا این قول چندان مهم نیست). از دیدگاه اقتصادی، تولید محتوای طنزآمیز و هجو نسبت به برنامههای تحلیلی یا آموزشی هزینه کمتری دارد. بر اساس دادههای غیررسمی، برنامههایی که با دو دوربین در یک استودیو ضبط میشوند، با بودجه محدود اما با سودآوری بالا تولید میشوند.
این نوع برنامهها به دلیل جذابیت بصری و محتوای ساده، به سرعت توجه مخاطبان را جلب میکنند و سودآور هستند. در مقابل، برنامههای تحلیلی که نیازمند پژوهشهای عمیق و محتوای تخصصی هستند، کمتر مورد استقبال قرار میگیرند. این روند نشان میدهد که سرگرمیهای سطحی نه تنها ارزانترند، بلکه با پر کردن اوقات فراغت مخاطب، نوعی «اقتصاد حواسپرتی» ایجاد میکنند؛ به طوری که در این فضا، حتی مطالب ارزان و رایگان هم به چشم میآیند، به ویژه آنچه گفته میشود.
آیا این فرآیند به توسعه و ترویج فرهنگ کمک میکند یا آن را تخریب مینماید؟
از دیدگاه فرهنگی، محتوای هجوآمیز میتواند ارزشهای اجتماعی را مجدداً تعریف کند. زمانی که برنامههایی با میلیونها بیننده، شوخیهای نامناسب یا بیتوجهی به دانش را ترویج میکنند، بهمرور زمان این رفتارها در جامعه نهادینه میشود. در گذشته، طنز در ایران ابزاری برای نقد اجتماعی بود و نشریاتی مانند «توفیق» و «گلآقا» نمونههای برجسته آن محسوب میشدند.
اما در سالهای اخیر، طنز اجتماعی به شکل هجو بیضرر تغییر یافته است. این تحول، چه به دلیل محدودیتها و چه خودسانسوری تولیدکنندگان باشد یا نباشد، منجر به کاهش گفتمان انتقادی شده است. در مقابل، برنامههایی که به موضوعات سطحی و مبتذل میپردازند، القا میکنند که مسائل مهم ارزش تفکر ندارند؛ به این معنا که «اگر از دست ما کاری برنمیآید، بهتر است عصبانیت و نگرانی را کنار بگذارید و خوش باشید.»
وضعیت غیرفکری: زمانی که فرآیند تفکر متوقف میشود
هانا آرنت، فیلسوف سیاسی، مفهوم «وضعیت غیرفکری» را برای توصیف حالتی به کار برد که در آن افراد از تفکر انتقادی فاصله میگیرند و به جای تحلیل، تنها به واکنشهای احساسی یا تقلیدی بسنده میکنند. برنامههای سرگرمکننده با شوخیهای سطحی، دقیقاً این وضعیت را تقویت میکنند. هنگامی که مخاطب درگیر خنده بر یک شوخی جنسی یا داستان عجیب یک سلبریتی میشود، فرصت کمتری برای تأمل در مسائل عمیقتر مانند اهمیت آموزش یا مسئولیت اجتماعی پیدا میکند. این روند، بهویژه در میان جوانان، میتواند منجر به کاهش مشارکت مدنی و آگاهی جمعی شود.
بار شناختی و وضعیت غیرفکری ذهن
پدیده بمباران اطلاعات و مواجهه گسترده جامعه با تولید انبوه برنامههای هجو، ذهن انسان را تحت فشار قرار میدهد، زیرا ظرفیت مغز برای پردازش دادهها محدود است. نظریههای روانشناسی و عصبشناسی به وضوح نشان میدهند که مواجهه با حجم بالای اطلاعات منجر به «بار شناختی» میشود که باعث خستگی ذهنی و کاهش تمرکز فرد میگردد.
این وضعیت تفکر انتقادی را تضعیف کرده و افراد را به پذیرش منفعلانه اطلاعات یا حواسپرتی وامیدارد. در حوزه جامعهشناسی و رسانه، این پدیده با ارائه محتوای سطحی و سرگرمکننده تشدید میشود و ذهن را از مسائل عمیق منحرف میکند. مفهوم «اقتصاد توجه» نشان میدهد که فراوانی اطلاعات، توجه محدود انسان را مصرف کرده و به جای تحلیل منطقی، واکنشهای احساسی یا تقلیدی را تقویت مینماید.
از دیدگاه روانشناختی، این حجم از اطلاعات میتواند استرس را افزایش دهد یا منجر به بیتفاوتی شود، زیرا ذهن برای پردازش سریع دادههای بیربط طراحی نشده است. در نتیجه، این فرآیند با ایجاد «وضعیت غیرفکری»، که در آن پرسشگری جای خود را به سرگرمی میدهد، آگاهی جمعی را تضعیف میکند. تقویت تفکر انتقادی و گزینش آگاهانه اطلاعات میتواند این چرخه معیوب را متوقف کند.
نمونههای بینالمللی: یک نمونه آشنا
این پدیده تنها محدود به ایران نیست و در بسیاری از جوامع با چالشهای اجتماعی مشابه، رسانهها به عنوان ابزاری برای «سرکوب دیجیتال» عمل میکنند. آنها با ارائه برنامههای سرگرمی سطحی، توجه عمومی را از مسائل اساسی منحرف میسازند. در ایران نیز، برنامههای سرگرمی بر اساس فرمولهای موفق جهانی، مانند شوهای آمریکایی یا اروپایی، بومیسازی شدهاند. با این حال، تفاوت اصلی در این است که در ایران، این نوع محتوا گاهی با ارزشهای فرهنگی و اجتماعی ناسازگار است و ممکن است به تضعیف هویت فرهنگی منجر شود.
یک روند مکرر
این گفتوگوی پرحاشیه در استودیو که با خندههای بلند تماشاگران همراه بود، نمونهای است از چرخهای که هر روز در رسانهها تکرار میشود. بازیگری که با افتخار از بیسوادی یا رفتارهای غیرمتعارف خود سخن میگوید، نهتنها توجه زیادی را به خود جلب میکند، بلکه پیامی را به مخاطب منتقل میسازد که موفقیت نیازمند دانش و مسئولیت نیست. این روند، مشابه همان «نان و خنده» روم باستان، ذهن جامعه را سرگرم نگه میدارد؛ اما در مقابل، چه هزینهای دارد؟
محتوای هجوآمیز، هرچند در لحظه خندهآور باشد، در بلندمدت میتواند منجر به کاهش سطح آگاهی جمعی و تضعیف ارزشهای فرهنگی شود. برای مقابله با این پدیده، لازم است رسانههای مستقل تقویت شده، برنامههای آموزشی جذاب طراحی شوند و ترویج تفکر انتقادی در میان مخاطبان، بهویژه جوانان، صورت گیرد. جامعهای که تنها به خنده اکتفا کند، ممکن است از پرسش درباره مسائل مهم باز بماند و در مسیر رشد و توسعه دچار توقف شود.
فرهنگ فلافلی
در مصیبتنامه عطار آمده است که مردی از دیوانهای پرسید: «آیا میدانی نام اعظم خدا چیست؟» دیوانه پاسخ داد: «نام اعظم خدا نان است، ولی این را نمیتوان در جایی گفت.» مرد گفت: «ای نادان! شرم کن! چگونه ممکن است نام اعظم خدا نان باشد؟» دیوانه در جواب گفت: «در قحطی نیشابور، چهل شب و روز به دنبال نان میگشتم، اما نه صدای اذان شنیدم و نه مسجدی دیدم؛ از آنجا بود که فهمیدم نام اعظم خدا، همان نان است، چون پایه دین و اتحاد مردم است.»
در ابتدا، انسان تنها به دنبال خوردن نان بود.
اندیشه عطار همان است که مولانا نیز بیان میکند، یعنی «آدمی در آغاز حریص نان بود». این باورها که در عمق و متن فرهنگ ایرانی جای گرفتهاند، دارای ریشههای دینی و اسلامی هستند، چنانکه میگویند فقر که وارد شود، ایمان از در دیگر بیرون میرود. این افکار و نگرشها در تار و پود فرهنگ جامعه رسوخ یافته و انسان ایرانی را از هرم نیازهای مازلو آزاد میسازد. هرم نیازهای مازلو، که نیازهای اولیه انسان را در رأس قرار میدهد، نشان میدهد که افراد ابتدا باید نیازهای اساسی خود را برآورده کنند و سپس به سمت نیازهای بالاتر حرکت کنند. اما اندیشه عطار و مولانا، انسان ایرانی را حتی از نظریههای مارکس که اقتصاد را پایه و اساس تمامی ساختارهای اجتماعی میداند، بینیاز میسازد.
فلافلهای قابل دسترس
بنابراین، زمانی که وضعیت اقتصادی به وخامت میگراید، امور انسان را به سمت زوال و نابودی سوق میدهد و فرد به نیازهای اولیه و ضروری گرایش پیدا میکند که بقای او را تضمین کند. در این شرایط، دیگر به فرهنگ و ارزشهای روحانی توجهی نمیشود؛ حتی در زمینه تغذیه نیز، تمرکز بر خوراک با کیفیت و سالم کاهش مییابد. انسان در چنین وضعیتی به دنبال راههایی است که با کمترین هزینه شکمش را سیر کند، بنابراین فستفودها جایگزین غذاهای سنتی مانند دیزی و چلوکباب میشوند، سفرههای سنتی کوچکتر میگردند و فلافل به یکی از اصلیترین غذاهای سیرکننده در میان جامعه تبدیل میشود. وقتی خوراک جسمانی کاهش مییابد، دسترسی به خوراک روحانی، که کالایی لوکس محسوب میشود، سختتر میشود؛ زیرا انسان ابتدا به نان و نیازهای اولیهاش اهمیت میدهد و تا زمانی که شکمش سیر نباشد، به فکر تغذیه روحانی نمیافتد. در این وضعیت، اقتصاد و فرهنگ به هم پیوند میخورند و تأثیر متقابل دارند.
موجودی با هزار دست و هزار سر
تولیدکنندگان محتوای هنری نیز از این فضا بینصیب نماندهاند و در عین حال تاثیرگذار هستند. آنها از یک سو تلاش میکنند با کمترین هزینه ممکن اثری خلق کنند که همچون فلافل ارزان و بیکیفیت باشد، اما در عین حال همانند فلافل، شکم روح را سیر کند و بتوانند آن را با قیمتی چند برابر به مخاطبان عرضه کنند.
به همین دلیل است که برنامههای متعدد و متنوعی در بستر اینترنت ظاهر میشوند، همچون قارچ سبز میشوند و یکی پس از دیگری سعی در جلب توجه دارند، هرچند با هر ترفندی که شده سعی میکنند لبخندی بر لبان بیننده بنشانند، چرا که معتقدند خنده بر هر درد بیدرمان دواست. اما این تصور بیاساس است. اگر روزی علیاکبر دهخدا میگفت تهران چگونه هیولایی است که شب و روز هزاران حزب سیاسی در آن رشد میکنند، امروز میتوان همان قیاس را درباره برنامههای تاکشو و برنامههای فرهنگی بیمحتوا به کار برد که تهران چگونه جایی است که روزانه دهها برنامه هجو در آن ساخته و پخش میشود.
از آنجا که تولید این برنامهها ارزان است، هزینهای ندارد، و تنها چند دوربین، یک مجری و یک مهمان نیاز است، حتی بدون نیاز به نویسنده متن یا تجهیزات پیچیده، این محتوا در استودیویی اجارهای، در زیرزمین، در خیابان، در خانه یکی از دوستان یا در پارکینگ خانه یکی از اقوام ضبط میشود و سپس در بستر اینترنت منتشر میگردد.
کفش نامتقارن و پای منحرف
تولید برنامههای آموزشی، آگاهیبخش، تاریخی، سینمایی و طنز اجتماعی با کیفیت بالا کار آسانی نیست؛ نیازمند تیم متخصص، اتاق فکر، نویسنده و طراح است، و همه اینها نیازمند سرمایه است که در حال حاضر فراهم نیست. امروزه اگر قصد داشته باشیم سه قسمت پایانی سریال «قهوه تلخ» را کامل کنیم، هزینه تولید همان سه قسمت بیش از چند برابر هزینه تولید تمامی قسمتهای قبلی آن خواهد بود. در نتیجه، وضعیتی پیش میآید که، به تعبیر فیض کاشانی، سخن در گوش آن میرود چون کفش کج در پای کج.
لبخندهای بیارزش
بنابراین، بدون نیاز به نظریههای غربی درباره اولویت و اهمیت اقتصاد در جامعه، به وضوح میتوان گفت که ریشه تمامی این مسائل در حوزه اقتصاد نهفته است. تا زمانی که فرد ایرانی تنها به فکر تامین نیازهای اولیه خود باشد و همواره درگیر استراتژیهای مدیریت هزینه و پسانداز باشد، هیچگاه به سوالاتی درباره کیفیت و ارزش کالاهای فرهنگی نمیپردازد.
در این حالت، تمرکز او بر این است که چگونه میتواند با هر بهانه و به هر روشی، سر خود را گرم نگه دارد و در روزگارانی که تورم و فشار اقتصادی او را تحت فشار قرار داده است، لحظهای آرام گیرد. در نتیجه، نگرش و سبک زندگی او در قرن بیستم، همچنان همان شیوههای قدیمی و باستانی را بازمیتاباند، و در این میان، میتوان به گفته ژوونال، شاعر رومی، اشاره کرد که انسان در چنین وضعیتی تنها به لقمه نانی و خندهای بسنده میکند.