کد خبر: 30851

علی صبوری رازهای موفقیت، چالش‌ها و درس‌های زندگی را فاش کرد

علی صبوری از رازهای موفقیت و چالش‌های مالی‌اش در گفت‌وگو با مجید واشقانی: از تئاتر تا ثروت و بحران‌های زندگی

مصاحبه جذاب علی صبوری درباره موفقیت، چالش‌های مالی، بحران‌های زندگی و درس‌های پختگی و رنج‌های کشیده‌شده در مسیر شهرت و ثروت.

علی صبوری از رازهای موفقیت و چالش‌های مالی‌اش در گفت‌وگو با مجید واشقانی: از تئاتر تا ثروت و بحران‌های زندگی

علی صبوری، کمدین و بازیگر که فعالیت خود را از تئاتر و شبکه‌های اجتماعی آغاز کرد، با حضور در برنامه خندوانه و مسابقه «خنداننده‌شو» به شهرت رسید. او در چندین سریال نقش‌آفرینی کرده و یکی از چهره‌های شناخته شده در حوزه طنز در ایران است. از جمله حاشیه‌های مهم او می‌توان به افشاگری در برنامه «شب‌های مافیا»، اظهارنظر درباره توان مالی و موضوعات مرتبط با بیماری و اعتیاد اشاره کرد که این موارد در فضای مجازی و رسانه‌ها بسیار مورد توجه قرار گرفتند.

در برنامه اینترنتی «رُک» با مجید واشقانی، علی صبوری درباره موضوعات مختلف صحبت کرد. در ادامه، بخشی از صحبت‌های او را می‌خوانید. (توجه داشته باشید که این متن به زبان محاوره‌ای نگارش شده است).

علی صبوری: مدتی پس از شروع فعالیت در اینستاگرام، یک روز یکی بهم گفت که تبلیغات چقدر می‌خوای. من هم نمی‌دانستم چه چیز است، فقط گفتم سیزده میلیون تومان. او شماره حساب بانکی‌ام را خواست و گفت شب آن را بده. در آن زمان اصلاً نمی‌دانستم کارت و کارت بانکی چه چیزی است. به پدرم گفتم که باور می‌کنی قرار است صبح سیزده میلیون تومان بگیرم؟ او گفت چه کسی به تو پول می‌دهد، احمق؟

در آن زمان ماشین سوناتا حدود صد و ده میلیون تومان قیمت داشت، و سیزده میلیون تومان مبلغ زیادی بود. تصور کن با چند استوری می‌توانستم آن ماشین را بخرم. صبح که پول آمد، همه چیز تغییر کرد و شروع کردم به تکرار سیزده میلیون، سیزده میلیون. در نهایت آن سوناتا را خریدم و ماشین اولم شد، بعد یک وای‌اف خریدم.

وقتی وارد نمایشگاه می‌شدم، می‌گفتم آن ماشین را بده، اما یک‌بار انگشت‌ام کج رفت سمت ماشین دیگری. فروشنده که آنجا بود، با لحنی گفت: "این را می‌خواهی؟" من اصلاً اسمش را نمی‌دانستم، ولی چون با آن حالت صحبت کرد، گفتم همان، همان بی‌پدر را بیاور بیرون، همان را می‌خواهم.

بعد از آن، دو هفته سوار همان ماشین می‌شدم یا مثلا با ۳۰۰ میلیون زیر فی، ماشین پنج‌صد میلیون تومانی می‌گرفتم. همیشه عقده داشتم، فقط بعضی‌ها جرات ابرازش را ندارند. من شاید عقده ماشین داشتم، چون خیلی پول درمی‌آوردم، حتی شاید بیشتر از بعضی بازیگرهای تراز اول. اما پول خوشبختی نمی‌آورد. پول مهم است، ولی همه چیز نیست.

آیا مغازه‌ای سراغ داری که حال خوب بفروشد؟ جایی که واقعاً حال خوب بدهد؟ نمی‌دانم، چون از حدی به بعد بعضی وقت‌ها پول تو را وارد مسیر اشتباهی می‌کند. باید ظرفیتش را داشته باشی، چون ناگهان وقتی پولدار می‌شوی، خیلی‌ها ظرفیتش را ندارند. من شاید نداشتم.

روزی رفتیم یک جیگرکی، یارو گفت: "من دیوونتم، می‌میرم برات." بعد برای ما مرغم خرید و آورد. بعد پرسید چرا جواب دایرکت من را نمی‌دهی. من حساب کردم دیدم او نیست، خانمش پشت صندوق است. گفتم چقدر شد، گفت به من گفته‌اند که از شما هزینه نگیرم. من هم گفتم خواهش می‌کنم، اما قبول نکرد. حداقل پیج همسرت را بدهید که دایرکت بدهم. وقتی نگاه کردم، دیدم فقط فحش مادر داده، یعنی سه سال است که به من فحش می‌دهد (می‌خندد). فکر می‌کنم می‌خواست از مادرم حلالیت بطلبد، اینطور فحش‌ها را گذاشته بود جلوی ما و رفته بود. عذاب وجدان گرفته بود.

اوایل کسی را گذاشته بودم که صدایش را ضبط کنم، ماهی ۱۵ میلیون تومان حقوق می‌دادم، اما فحش مادر و خواهر می‌دادند. با این کار می‌خواستم به آنها بگویم کم نیایند.

یک بار یکی همینطور الفاظ ناپسند می‌گفت، من هم شروع کردم به پاسخ دادن و فحش دادم. بعد از مدتی بیرون رفتم و دوباره برگشتم، دیدم که او چیزی نگفته است اما من به یکی فحش دادم. بعد از آن از خود پرسیدم چرا این کار را کردم؟ در پیجش دیدم نوشته بود: «آقای صبوری، از شما انتظار نمی‌رفت این‌قدر بی‌ادبی نشان دهید، آیا خجالت نمی‌کشید؟ توهین به خانواده‌ام می‌کنید و...» و در ادامه سر در پیجش نوشته بود: «ادب از که آموختی» و چیزهای دیگر.

آن فحش‌ها را حذف کرده بود (unsend کرده بود)، اما فرد مقابل شکایت کرد. در آن زمان کرونا بود و احتمال زندانی شدن وجود داشت، بنابراین به دادگاه رفتیم و گفتند باید شش میلیون تومان به حساب دولت واریز کنیم. من گفتم ما سه میلیون به حساب مادرش می‌ریزیم، چرا باید شش میلیون بدهیم؟

در ضمن، می‌دانستی که فحش‌هایی که می‌دهی هزینه متفاوتی دارد، مثلا اگر انجام داده باشی، قیمتش بالاتر است تا اینکه فقط بگویی می‌خواهم انجام دهم. در واقع، فحش‌هایی که انجام می‌شود، هزینه‌اش بیشتر است. اگر انجام دهی، باید هزینه کامل را پرداخت کنی، چون این نوع فحش‌ها و توهین‌ها ارزش مالی دارند. این جریمه‌ها سبک نیست و باید حساب شده باشد.

یکی هر روز ساعت هشت صبح دایرکت می‌داد: «مادر تو...» و این حرف‌ها. من هم هر روز ساعت هشت صبح قلب می‌فرستادم. دو ماه این کار ادامه داشت، اما دیدم این فرد تغییر نکرده است. یک بار من هفت و نیم صبح بیدار شدم و فحش مادر دادم و او هم همان قلب را فرستاد! (خنده)

پدرم افسرده شده بود، به او پیشنهاد دادم سفر برود. از او پرسیدم کجا دوست دارد برود، گفت تایلند.

علی صبوری: «الان باید بابا را بفرستی مثلاً به زیارت، چرا تایلند؟»

اشکان: «گفت طبیعتش خیلی بکر است و...»

علی صبوری: «نمی‌خوای بری، مبادا مریض بشی؟»

اشکان: «مگه آدم با طبیعت مریض می‌شه؟»

مادر هم هی می‌پرسید چرا او را به تایلند می‌فرستی، من هم گفتم چون سنش بالا رفته، تستسترون ندارد، خیالت راحت باشد، خیلی آرام است. در ضمن، گفتم الان مثل ساقه طلایی است. بعد از آن، در روز دوم، او به کلاب‌هایی رفته بود که از میله آویزان می‌شوند و ۳۵۰۰ دلار به دخترها داده بود (خنده). ناگهان برایم پیام صوتی فرستاد و گفت «من شاباش دادم»، من پرسیدم «برای عروسی است؟» گفت «نه، در کلاب است» و این پول را خرج کرده بود.

سپس، با یکی از دوستانم در تایلند که تور لیدر است تماس گرفتم و گفتم این پول را به پدرت برسان. شب همان روز، او به اشتباه پیام صوتی به مادرم داد و گفت «این‌جا جای تو خالی است...» و همه چیز را گفت. این باعث شد که حال پدرم بهتر شود، اما مادرم دوباره افسرده شد (خنده).

روزی نشستم فکر کردم، چرا اینقدر ناراحت بودم و حتی افکار خودکشی به سرم می‌زد، و چرا این اشتباه‌ها را انجام دادم. اما هیچ‌وقت به این فکر نکردم که پسرانی که پدر و مادرشان کارگردان نبوده‌اند، چگونه توانسته‌اند موفق شوند.

یک روز نشستم و با خودم فکر کردم. به خودم گفتم چرا اینقدر ناراحتم؟ افکار من درباره خودکشی و چیزهای مشابه هم داشتم. خیلی وقت‌ها وقتی احساس ناراحتی می‌کردم، به خودم می‌گفتم که مثلا علی صبوری این اشتباه‌ها رو کرده، اون اشتباه رو مرتکب شده و...

از خودم پرسیدم چرا یک بار به خودم نگفتم که پسر تو، در حالی که نه مادرش کارگردانه، نه پدرش، و نه کسی بوده که تو رو به موفقیت رسونده، ولی تو توانستی اون رو در برنامه‌هایی مثل خندوانه و استندآپ به موفقیت برسونی...

همیشه منفی‌ها رو می‌دیدم و تمرکز می‌کردم روی اشتباهاتم. وقتی چندتا اشتباه می‌کردم، خودم رو می‌باختم و این رو خیلی اشتباه می‌دونستم.

نمی‌دونم، فکر می‌کنم آدم باید به پختگی برسه. و این پختگی باید پشت سرش رنج‌های زیادی باشه، باید سختی‌ها رو کشیده باشی و دیده باشی تا به اون برسید. بعداً متوجه می‌شی که زمان کمک می‌کنه بفهمی چقدر اشتباه کردی و چه چیزهایی رو باید اصلاح کنی.

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار