حسن پورشیرازی از خاطرات تلخ و پشتصحنه «پیرپسر» میگوید
حسن پورشیرازی از غمها و خاطرات تلخ هنر ایران میگوید: پشتصحنه فیلم «پیرپسر» و تحلیل عمیق سینمای ایران
حسن پورشیرازی از خاطرات تلخ هنر ایران و پشتصحنه فیلم «پیرپسر» سخن میگوید؛ تحلیل عمیق سینمای ایران و گفتگو با عوامل اثر.

در گزارش سرویس هنر و رسانه، شصت و دومین برنامه از مجموعه برنامههای سینماتک خانه هنرمندان ایران به مستندی درباره مراحل تولید فیلم سینمایی «پیرپسر» ساخته اکتای براهنی اختصاص یافته بود. در این رویداد، اکتای براهنی، حسن پورشیرازی، حامد بهداد و محمد ولیزادگان حضور داشتند.
همچنین، طبق اطلاع روابطعمومی خانه هنرمندان ایران، نشست نقد و بررسی فیلم «پیرپسر» در قالب شصت و دومین برنامه سینماتک برگزار شد. در این نشست، اکتای براهنی، حسن پورشیرازی، حامد بهداد و تعدادی دیگر از عوامل فیلم حضور داشتند. اجرای برنامه و میزبانی آن بر عهده رضا درستکار، منتقد سینما، بود و با استقبال بسیار خوب مخاطبان روبرو شد.
کجا قرار دارد قلب و مغز «پیرپسر»؟
رضا درستکار در این نشست اظهار داشت: «وقتی تازه وارد عرصه نقد فیلم شده بودم، همواره در دل میگفتم کاش میتوانستم در زمان اکران فیلمهایی مانند «قیصر» آن را در سینما تماشا کنم یا در همان دوره حضور بهروز وثوقی، مسعود کیمیایی و دیگر دوستان را در سالن ببینم. همچنین آرزو داشتم فیلم «گوزنها» را در همان زمان ببینم و لذت ببرم یا فیلم «کندو» با بازی بهروز وثوقی و داوود رشیدی را در همان دوران تماشا کنم. این حسرت همیشه همراه نسل ما بود.»
او ادامه داد: «امشب واقعاً یک فرصت بزرگ نصیب ما شده است؛ چرا که یکی از مهمترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران را در حضور عوامل اصلیاش مشاهده میکنیم. البته همه عوامل در موفقیت یک فیلم نقش دارند، اما برخی افراد بهنوعی نماد و نشان اصلی آن اثر محسوب میشوند. من بسیار خوشحالم که این عزیزان امشب اینجا حضور دارند. میدانم که برای شرکت در برنامههای مختلف دعوت میشوند، اما اکنون افتخار دادند و در کنار ما هستند.»
این منتقد افزود: «یادم است چند سال پیش در خیابان با حامد بهداد برخورد داشتم و در مورد فیلم «دلخون» با او صحبت کردم. او از من پرسید: «قلب دلخون کجا بود؟» و من تعجب کردم و پاسخ دادم. سپس خودش ادامه داد: «مغز دلخون کجا بود؟» و من مجدداً پاسخ دادم. از آن زمان بود که گفتوگوی ما آغاز شد و دوستی میانمان شکل گرفت.»
او در ادامه گفت: «در فیلم «پیرپسر»، صحنه «چک زدن دو برادر» قلب اثر است. به همین دلیل، انتخاب این صحنه برای پشت صحنه فیلم نیز مناسب بود، چون لرزهای که آن بخش به جان تماشاگر میاندازد، کاملاً محسوس است. از همان ابتدا، زمانی که نیروی خیر جمع میشود و انرژیاش را به مخاطب منتقل میکند، شور و حرارت داستان شروع میشود.»
او افزود: «این فیلم مانند یک موجود زنده است و رگها و شریانهای متعددی دارد؛ بنابراین میتوان برایش چندین «قلب» تصور کرد. جایی که حسن پورشیرازی روی (محمد ولیزادگان) میافتد و دوربین از پشت بدن او ثبت میکند، میتواند «مغز» فیلم باشد، زیرا هدف اصلی فیلم در همانجا به نمایش گذاشته میشود.»
در پایان، این منتقد سینما گفت: «اگر از من بپرسند «شاهنامه در دنیای امروز چه چیزی میتواند باشد؟»، بیدرنگ پاسخ میدهم: همین فیلم. این ادعا اغراق نیست، چون از اغراق و تملق پرهیز میکنم و به همین دلیل کمکار هستم. اما این فیلم ارزش دارد که بارها دربارهاش صحبت کنیم، زیرا در آینده حسرت نخواهیم خورد. خودم چندین بار این فیلم را دیدهام و اگر فرصت باشد، باز هم تماشا میکنم.»
اظهاراتی از زبان اکتای براهنی، حسین پورشیرازی، حامد بهداد و محمد ولیزادگان مطرح شده است.
اکتای براهنی در این نشست اظهار داشت: «امیدوارم حالتان خوب باشد و فیلم پشتصحنهای که مشاهده کردید، خستهتان نکرده باشد. هدف ما در این فیلم نشان دادن بخشهایی از فرآیند رسیدن به چیزی است که میتوان آن را «جنون مقابل دوربین» نامید. سکانسهای فیلم بسیار دشوار بودند و فشار زیادی بر بازیگران وارد شد. همینجا که نشستهایم، خاطرات آن روزها در ذهنم زنده میشود؛ روزهایی که با عوامل فیلم سپری کردیم. از شنیدن این همه تحسین واقعاً احساس غرور میکنم، هرچند گاهی در این تمجیدها کمی سردرگم میشوم. تنها خوشحالم که این اثر وجود دارد و آرزو دارم جایگاهی در تاریخ سینمای ایران کسب کند.»
حسن پورشیرازی در ادامه این نشست گفت: «از آقای براهنی سپاسگزارم که به من اعتماد کرد. فیلمنامه این فیلم سه سال در اختیار من بود و به عنوان یک بازیگر پیگیر همیشگی بودم؛ تماس میگرفتم و میپرسیدم: «کی شروع میکنیم؟» خوشحالم که پروژه به موقع آغاز نشد تا بتوانم در آن حضور یابم. آقای براهنی مدام روی فیلمنامه کار میکردند. در مرحلهای مشکلاتی در تصویب پیش آمد، سپس کرونا آمد و همهچیز به تعویق افتاد، اما در نهایت این مسیر پرچالش به نتیجه رسید. از همکاری با تیم فوقالعادهای که داشتیم، بسیار خرسندم. حامد عزیز برایم بسیار ارزشمند است و آقای ولیزادگان درخشیدند؛ بازیگری جوان و فوقالعاده. در مجموع، تیم ما بسیار منسجم و خوب بود.»
حامد بهداد در ادامه این نشست گفت: «دوستی من با آقای درستکار به سالهایی بازمیگردد که هر دو به آثار فریدون گله علاقهمند بودیم. از همان زمان آشناییمان شروع شد و افتخار دوستی با شما را دارم. فکر میکنم این رابطه به قبل از سال ۱۳۸۰ برمیگردد. در آن سالها، جلسات زیادی با آقای براهنی داشتیم و با هم در ارتباط بودیم. درباره فیلم، مطالب زیادی گفته شده است. من هم تا حد امکان مصاحبههای متعددی انجام دادم چون به اهمیت این اثر پی برده بودم. هدفم این بود که این گفتوگوها به عنوان «خاطرات شفاهی» درباره فیلم باقی بماند.»
او افزود: «همه چیز در این فیلم به هم پیوسته است؛ کار بازیگر پر از فراز و نشیب است. جامعه در آن بالا و پایین میشود، گاهی دل آدم را خالی میکند و گاهی پر. بازیگر هم مانند افراد عادی در تلاطم است؛ قطرههایی هستیم که کنار هم دریا و اقیانوس میسازیم. بازیگر انعکاسی از جامعه است؛ روح جامعه بر جانش اثر میگذارد. او گاهی سقوط میکند و گاهی اوج میگیرد. در نهایت، نه تنها یک فیلم، بلکه کارنامه کامل یک بازیگر ارزیابی میشود؛ همانطور که درباره بزرگان سینما مانند عزتالله انتظامی، بهروز وثوقی و فردین قضاوت میشود، بر اساس مجموعه کارهایشان.»
محمد ولیزادگان در ادامه این نشست گفت: «در حقیقت، حرف زیادی ندارم جز اینکه بسیار خوشحالم. وقتی به این تجربه نگاه میکنم، خاطرات چند سال گذشته دوباره زنده میشود؛ رنج آن روزها، اما در کنار آن شادی و لذت یک تجربه بینظیر در کنار دوستان و اساتید عزیز. یادم میآید که همهچیز دقیقاً همانطور بود که در ابتدا بر روی کاغذ آمده بود؛ با جزئیات و ریزهکاریها. همین من را هدایت کرد و مسیرم را روشن ساخت. بنابراین از اکتای عزیز سپاسگزارم. همچنین از تیم بازیگری عالی که در کنار من بودند، سپاس دارم و آرزو میکنم فرصتهای بیشتری برای ساخت چنین آثار ارزشمندی فراهم شود.»
رضا درستکار در ادامه این نشست گفت: «آقای محمد ولیزادگان استعداد بسیار جدیدی هستند که در این فیلم درخشیدند. خانم لیلا حاتمی، که در این جلسه حضور ندارد، همواره در یادها باقی میماند. او نمایندهای بسیار شایسته برای زنان ایرانی است و استعدادی بینظیر دارد. باورکردنی نیست که در شرایطی که محدودیتهای فرهنگی و اجتماعی فراوان است، بتوان چنین درخششی داشت. در این فیلم هم بسیار عالی ظاهر شد. جای خالیشان در اینجا احساس میشود. خداوند ایشان را حفظ کند. به روح پدر بزرگوارشان درود میفرستیم، چرا که والدین هنرمند چنین فرزندانی را پرورش میدهند.»
از اکتای براهنی سپاسگزارم که فرصت داد اولین و شاید آخرین تجربه سینماییام را در کنار او سپری کنم.
آناهیتا تیموریان در ادامه این نشست اظهار داشت: «از مردم ایران سپاسگزارم. حضور و اشتیاق آنان برای دیدن یک اثر اصیل نشان میدهد که مخاطبان واقعی سینما هستند. واقعاً باید به آنها ایستاده تشویق کرد. منتقدین در شب اکران فیلم آنچنان با عشق و تغزل درباره اثر نوشتند که انگار نامهای است از عاشق به معشوق. کمتر پیش آمده بود که چنین نقدهایی درباره فیلمی در سینمای ایران نوشته شود. همچنین از آقای براهنی تشکر میکنم که به من اعتماد کردند و اجازه دادند اولین و شاید آخرین تجربه سینماییام را در کنار ایشان رقم بزنم. بابت این اعتماد بسیار سپاسگزارم.»
در ادامه، درستکار گفت: «نتیجهای که گرفتیم این است که سینما در «سفارش» خلاصه نمیشود؛ سینما بیانیه نیست، بودجه و دستور ارگانها هم نیست. من، بهعنوان داور جشنواره، در همین دوره اخیر هفتهشت فیلم جنگی دیدم، اما با شعار «شهید، شهید نمیشود» و با فرمان «لشکر، لشکر نمیشود»، اثر زنده و واقعی ساخته نمیشود. حتی اگر پول زیادی هم صرف شود، باز اثرِ زنده و اصیل خلق نمیگردد. سینما یک زمین بازی دیگر است؛ نیاز به جان، عشق، تمرین و کشف دارد. مثلاً همان صحنه طولانیِ سیلی زدن در فیلم، بارها تکرار شد. هر بار بازیگر و کارگردان چیز تازهای کشف کردند و همین شد ستون فیلم، نقطهای که تماشاگر را مجذوب میکند و نمیگذارد رها شود. این تفاوت سینما است: دستور و اجبار جواب نمیدهد. برای رسیدن به آن باید مطالعه کرد، یاد گرفت و از کودکی فرهنگ را با جان تجربه کرد. فرهنگ با دستور ساخته نمیشود. امروز نتیجهاش را میبینیم؛ چرا پشت برخی کشورها خالی میشود و فجایع انسانی رخ میدهد؟ چون ایمان و باور قلبی وجود ندارد. در هنر هم همین است: تا باور نکنیم، اتفاقی نمیافتد.»
حسن پورشیرازی در ادامه این نشست گفت: «خوشبختانه در محضر بزرگان زیادی بودهام، اما اگر بخواهم کمی شخصیتر بگویم، باید بگویم هرجا که بودهام، بیشتر خاطرات تلخ برایم باقی مانده است. متأسفانه هر بار با فقدان یا تلخی همراه بوده است. نمیخواهم جزئیات را بازگو کنم، اما مثلاً روزی که با آقای بیضایی کار کردم و پس از رفتنش احساس کردم چیزهای زیادی تمام شد، یا وقتی خبر درگذشت آقای مهرجویی را شنیدم؛ درست یک هفته قبل از آن با من تماس گرفته بود و گفته بود: «میخواهی کار کنی؟ زنگ بزن، بیا.» صدای او هنوز در هندزفریام مانده است. این رفتوآمدها و فقدانها بسیار سخت است، اما اجتنابناپذیر. در بیست سال گذشته، گفتوگوها و آرزوهای زیادی با دوستان داشتیم، مانند همان روزی که با مازیار میری نشستیم و صحبت کردیم؛ امیدوارم خداوند سلامتی دوباره به او بدهد. اما گذر زمان نشان داده است که شرایط زندگی در ایران چقدر خاص و حساس است؛ مردم صبح و شب با امید و ناامیدیهای بزرگ زندگی میکنند.»