کد خبر: 28549

بهناز جعفری از تلخ‌ترین تجربه ایدز و مسیر حرفه‌ای‌اش گفت

بهناز جعفری بازیگر سینما و تئاتر از تجربه تلخ برچسب‌ خوردن به ایدز و تأثیر آن بر مسیر حرفه‌ای‌اش می‌گوید

بهناز جعفری بازیگر سینما و تئاتر از تجربه تلخ برچسب‌ خوردن به ایدز و تاثیر آن بر مسیر حرفه‌ای‌اش می‌گوید، در حالی که موفقیت‌هایش همچنان نشان از استعداد و تلاش او دارد.

بهناز جعفری بازیگر سینما و تئاتر از تجربه تلخ برچسب‌ خوردن به ایدز و تأثیر آن بر مسیر حرفه‌ای‌اش می‌گوید

بهناز جعفری در مصاحبه‌ای اظهار داشت: پس از دریافت سیمرغ، نه حقوقم افزایش یافت و نه پیشنهادهای ویژه‌ای به من شد. همان‌طور که قبل‌تر نقش‌های کوچک و پیشنهادات معمولی داشتم، نقش‌های اصلی به من تعلق نگرفت. متن کامل مصاحبه را در ادامه می‌خوانید.

آغاز فعالیتتان در سینما بود؟

با فیلم «روسری آبی» شروع کردم.

چه طور شد که برای این نقش انتخاب شدید؟

کلاس‌های خانم آدینه را می‌رفتم که خانم بنی‌اعتماد برای انتخاب بازیگرانی جوان آمدند. تست و عکسی گرفتند و خانم آدینه هم تایید کرد و من برای نقش کوتاهی انتخاب شدم. اما در آن زمان، سیاست و توانایی لازم برای برنامه‌ریزی صحیح در مورد انتخاب نقش‌ها در من وجود نداشت و نمی‌توانستم هر نقشی را رد کنم. پس از آن، نقش در «عشق طاهر» و «سینما‌سینما» را داشتم، در این فیلم‌ها نقش منشی صحنه‌ای فعال را بازی کردم، هرچند دیده نشدم.

شما برای نقش‌تان در «خانه‌ای روی آب» جایزه سیمرغ دریافت کردید. این موفقیت را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

در سالی که سیمرغ گرفتم، فیلم‌هایی مانند «من ترانه پانزده‌ساله دارم» هم ساخته شدند و نامزدهای نقش دوم کسانی بودند که تصور نمی‌کردم من برنده شوم. اکنون که از این جایزه فاصله گرفته‌ام، دیگر به آن اهمیت نمی‌دهم و تاثیر خاصی بر زندگی‌ام نداشته است. در روزهای اخیر، می‌بینم نقش‌هایی که مورد تقدیر قرار می‌گیرند، بیشتر سطحی و رو هستند. البته شاید بگویید چون من خود سیمرغ نگرفته‌ام، این حرف‌ها را می‌زنم، اما من به عنوان معترض چنین نظراتی ندارم؛ سلیقه‌ام این است. با روند فعلی، دیگر به نقش‌هایی که نقش‌های خاص، پیچیده و تاثیرگذار دارند، علاقه‌مند نیستم. در خارج از ایران، چنین نقش‌هایی مورد توجه قرار می‌گیرند و جایزه می‌گیرند. مثلا همان نقشی که من برایش سیمرغ گرفتم، نقش دختری ایدزی بود که بعدها متأسفانه برچسب «دختر ایدزی» به من چسبید، چون برای ترمیم به بیمارستان رفته بودم. اما در آنجا، به‌موقع و شایسته از آن تقدیر می‌شود. پس از دریافت سیمرغ، حقوقم افزایش نیافت و پیشنهادات ویژه‌ای هم نداشتم. نقش‌های کوچک را قبول کردم و نقش‌های اصلی به من داده نشد، انگار توانایی‌ها و بضاعت من در همان حد باقی مانده است. تنها خوشحالم که هنوز گفته می‌شود که من بازیگری با استعداد هستم و می‌توانم نقش‌ها را اجرا کنم، و همین برایم کافی است تا از اهمیت سیمرغ بی‌نیاز باشم. کسی یادش نمی‌ماند چند سال پیش چه کسی جایزه سیمرغ برده است، اما اخیراً جوایز بین‌المللی و جهانی‌تر شده و به یاد می‌آیند که مثلا شهاب حسینی، لیلا حاتمی، آقای ناجی و نوید محمدزاده برگزیده شده‌اند.

چه شد که به این گروه پیوستید و فکر می‌کردید برای نقش کوتاه سیمرغ بگیرید؟

روزی دستیار آقای فرمان‌آرا با من تماس گرفت و من به دفترشان رفتم تا قرارداد ببندم. برگه‌ای به من دادند که فقط دیالوگ‌های مژگان در آن نوشته شده بود، نقش تک‌سکانسی که حتی نمی‌دانستم چه دستمزدی باید برای آن بگیرم. من فیلم «بوی کافور، عطر یاس» را دیده بودم و آقای فرمان‌آرا را بسیار دوست داشتم. برای نقش ایدزی، حتی آزمایش دادم و در آزمایشگاه حاضر شدم، و به افراد مختلف می‌گفتم که تو اچ‌آی‌وی مثبت هستی تا واکنششان را ببینم. سپس شنیدم که آقای فرمان‌آرا کنار شبنم طلوعی نشسته بودند و چون او را دیدند، گفتند این نقش را شبنم بازی کند. دستیارشان تماس گرفت و گفتند که ما یک جابه‌جایی داریم و شما باید نقش مژگان را بازی کنید. بسیار تعجب کردم و سریع به لوکیشن رفتم که در خانه‌ای باشکوه متعلق به آقای کیانیان ساخته شده بود. میز شام چیده شده و آقای کیانیان هم حضور داشت.

آقای فرمان‌آرا موسیقی بتهوون را پخش کرده بود. با انگیزه زیاد رفتم و گفتم باید این نقش را بازی کنم. هزینه نگاتیو چقدر است؟ من آن را می‌دهم و شما این سکانس را هم از من و هم از بازیگر دیگر بگیرید و مقایسه کنید. ایشان خندیدند و من هم نمی‌دانستم وضعیت مالی‌شان چقدر خوب است (خنده). روز بعد، توانستم بفهمم که آقای عباس گنجوی در فیلم «عروج» کار مونتاژ را انجام می‌دهد. خودم را به آب و آتش زدم تا بازی کنم. برای آن سکانس در بیمارستان حضور یافتم، اما در آن لحظه یخ زده بودم، تمرین کردم و اشک ریختم، حتی هنوز هم می‌گویم چرا دستانم را بالا آوردم و صورتم را پنهان کردم. یک برداشت گرفتند و گفتند خوب است، و من فکر کردم که کار تمام شده است. چند روز بعد، مرتب به عروج فیلم می‌رفتم و می‌پرسیدم که آیا من هستم یا نه، و آنها اطمینان می‌دادند. تا روز جشنواره در تالار وحدت، پالتویی خریدم و خودم را رساندم. وقتی جایزه را بردم، از دیگر نامزدها شرمنده و عذرخواهی می‌کردم... اعتماد به نفس کافی نداشتم (خنده).

از آن دوران چه چیزهایی به خاطر دارید که کاش هنوز وجود داشتند؟

ما آن زمان بچه‌هایی بودیم که شب‌ها در صف سینما شهر فرنگ می‌نشستیم و ثبت‌نام می‌کردیم، و صبح‌ها نفر دیگری جایگزین می‌شد و با باتوم آنها را بیرون می‌کردند. فیلم «سلام سینما» را با فقر و سختی دیدیم. من خیلی دروغ به مادرم گفتم تا بتوانم «ناصرالدین‌شاه آکتور سینما» را ببینم (خنده). گالری‌های هنری می‌رفتیم... اما اخیراً در موزه هنرهای معاصر، گنجینه‌ای جدید افتتاح شده که نشان می‌دهد چقدر بی‌توجهی مسئولان دردناک است. مثلا جلوی یکی از تابلوها آب می‌ریختند و باید فاصله می‌گرفتید تا خیس نشوید. باورم نمی‌شود که کسی «جان شیفته» رومن رولان را خوانده باشد. برای تماشای «هملت» اثر قطب‌الدین صادقی، هر شب بلیت می‌گرفتم و در انتهای سالن می‌ایستادم تا تماشا کنم، و نمایش تا ۱۱ شب ادامه داشت. مادرم همیشه می‌گفت کلید را بگذار و برگرد همانجا که بودی... آن زمان سالن‌ها سبک خاص خودشان را داشتند. مثلا یک سالن برای کارهای دانشجویی، کارگاهی برای کارهای تجربی و سالن‌هایی برای اجراهای حرفه‌ای. اما حالا، حتی اگر این تفکیک وجود داشته باشد، در عمل رعایت نمی‌شود.

با وجود مخالفت‌های خانواده، چه طور شد که اجازه دادند تئاتر کار کنید؟

پدرم حسابدار بازار بود و انسانی منعطف و لوتی، اما مادرم که در بیمارستان و پرستاری کار می‌کرد و با دردهای جامعه آشنا بود، خیلی با ورود من به این فضا مخالفت داشت. خانم آدینه با او صحبت کرد و توضیح داد که تئاتر مطربی نیست، و بعد هم او را به تماشای نمایش «سلطان مار» برد، تا کم‌کم موافقت کند.

تأثیر جدایی پدر از خانواده بر زندگی‌تان چه بود؟

مادرم، که زن خودساخته و جنگنده‌ای بود، تأثیر زیادی بر من گذاشت. تا جایی که یادم می‌آید، هیچ‌وقت از خانواده پول نگرفتم. رشته‌ام گرافیک بود و با طراحی‌های کوچک درآمد کسب می‌کردم، و در بازیگری بی‌مهابا کار کردم تا هم هزینه‌هایم تامین شود و هم خودم را تثبیت کنم. جدایی خانواده برای خیلی‌ها، سازنده بوده است تا شاهد درگیری‌های روزمره پدر و مادر نباشند. حالا که بعد از مدت‌ها با خانواده پدرم در ارتباطم، احساس می‌کنم هیچ‌وقت برای پول به پدرم مراجعه نکرده‌ام و مجبور نشده‌ام پاسخگوی سوال «این پول را برای چه می‌خواهی؟» باشم، و همیشه نگران پر کردن حساب خالی بوده‌ام. زندگی‌ام کنترل‌شده بود و مادرم نظارت داشت، و فکر می‌کرد باید جای نبود پدر را پر کند. حتی وقتی می‌خواستم تئاتر ببینم، مادرم شدیداً مخالف بود، اما کم‌کم متوجه شد که زمانه عوض شده و من در خانه کتاب می‌خوانم و دیالوگ حفظ می‌کنم، و این موضوع برایش خوشایند بود.

تمرکز بی‌قیدوشرط بر حرفه‌ام چقدر مرا به اهداف اولیه‌ام نزدیک کرده است؟

در واقع، من این حرفه را به عنوان منبع درآمد و هدف اصلی نمی‌دیدم. اولین معلمم، خانم آدینه، این مسیر را برایم روشن کرد و به من کمک کرد تا موضعم را مشخص کنم. من در رشته گرافیک در دانشگاه تربیت مدرس و نمایش در دانشگاه آزاد تحصیل کردم، و بدون اطلاع مادرم ثبت‌نام کردم. در میانه ترم اول، مادرم فهمید و واکنش نشان داد، اما من ادامه دادم. اکنون، اگرچه به خیلی چیزها نرسیده‌ام، اما سعی کرده‌ام قابل قبول باشم و از تجربیات شخصی‌ام راضی‌ام.

گرایش‌های مذهبی‌تان چه زمانی شکل گرفت؟

دو سال در رشته دیگری همزمان با گرافیک تحصیل می‌کردم و در آن زمان نماز می‌خواندم، روزه می‌گرفتم و در جامعه الزهرا قم ثبت‌نام کرده بودم. هر شش ماه یک‌بار، نوارهای آموزشی می‌فرستادند و در آنجا بر قرآن و تربیت اسلامی تمرکز داشتند. همچنین، دوست داشتم به افراد ناتوان جسمی خدمت کنم و پرستارشان شوم. حتی اکنون، هنرمندان نوعی خدمتگزاری به مردم هستند.

ظاهر شما در آن دوران متفاوت بود، درستی؟

هم چادر سرم بود و هم مقنعه چانه‌دار. اما این دوران را پشت سر گذاشته‌ام.

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار