کد خبر: 28326

بهناز جعفری: از برچسب «دختر ایدزی» تا چالش‌های بازیگری

بهناز جعفری بازیگر سینما: برچسب «دختر ایدزی» و چالش‌های حرفه‌ای، خانواده و اعتقادات

بهناز جعفری بازیگر سینما و تئاتر، با نقش‌های تاثیرگذار و چالش‌های حرفه‌ای، خانواده و اعتقادات، روایت‌گر مسیر پرفراز و نشیب و تلاش برای رسیدن به رضایت در هنر و زندگی است.

بهناز جعفری بازیگر سینما: برچسب «دختر ایدزی» و چالش‌های حرفه‌ای، خانواده و اعتقادات

بهناز جعفری در مصاحبه‌ای عنوان کرد: پس از دریافت سیمرغ، نه حقوقم افزایش یافت و نه پیشنهادهای ویژه‌ای به من شد. در واقع، همان نقش‌های کوچک و پیشنهادات عادی را پذیرفتم و نقش‌های اصلی به من تعلق نگرفت. ادامه گفت‌وگو با وی در ادامه می‌آید.

آغاز فعالیتتان در سینما چگونه بود؟

اولین فیلم من «روسری آبی» بود.

چه طور انتخاب شدید؟

کلاس‌های خانم آدینه برگزار می‌شد و خانم بنی‌اعتماد برای انتخاب بازیگران جوان آمدند. تست گرفتند و عکس‌هایی از من گرفتند، سپس خانم آدینه تأیید کردند و من برای ایفای نقش کوچک راهی شدم. اما به نظر می‌رسید که سیاست و توانایی لازم برای برنامه‌ریزی درست در من وجود نداشت. پس از آن، در فیلم‌هایی مثل «عشق طاهر» و «سینما‌سینما» نقش منشی صحنه‌ای فعال داشتم، اما چندان دیده نشدم.

شما برای نقش‌تان در «خانه‌ای روی آب» جایزه سیمرغ دریافت کردید. این موفقیت را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

در سالی که سیمرغ گرفتم، فیلم‌هایی مانند «من ترانه پانزده‌سال دارم» ساخته شده بود و نامزدهای نقش دوم کسانی بودند که تصور نمی‌کردم من برنده شوم. حالا که از این جایزه فاصله گرفته‌ام، دیگر آن را دوست ندارم و تأثیر چندانی بر زندگی‌ام نداشته است. اخیراً می‌بینم نقش‌هایی که داده می‌شود، بیشتر بر ظاهر و سطح تمرکز دارد. البته شاید اگر بگویم، بگویند چون خودم نگرفتم، اینطور می‌گویم. اما من این نظرات را به عنوان اعتراض مطرح نمی‌کنم؛ سلیقه‌ام این است. با روند فعلی، دیگر برایم جالب نیست وقتی نقش‌هایی که خاص، پیچیده و تاثیرگذار هستند، تنها در یک سکانس بازی می‌شوند و زنده نگه داشته می‌شوند. در خارج از ایران، این نوع نقش‌ها جایزه می‌گیرند، مثلا همان نقشی که من برایش سیمرغ گرفتم، نقش یک دختر مبتلا به ایدز بود که متأسفانه پس از آن، برچسب «دختر ایدزی» به من زده شد. اما در آن‌جا، تقدیر به موقع و شایسته دریافت می‌شود. پس از دریافت سیمرغ، نه حقوقم افزایش یافت و نه پیشنهادهای ویژه‌ای به من شد. نقش‌های کوچک را پذیرفتم و نقش اصلی به من پیشنهاد نشد، انگار ظرفیت من همین است. فقط خوشحالم که هنوز می‌گویند بازیگر با استعدادی هستم و می‌توانم نقش‌ها را بازی کنم. همین کافی است تا دیگر برای گرفتن سیمرغ تلاش نکنم. هیچ‌کس یادش نمی‌آید چند سال پیش چه کسی برنده شده است، اما اخیراً جوایز بین‌المللی و جهانی‌تر شده‌اند و یادمان می‌ماند که چه کسانی برگزیده شده‌اند، مانند شهاب حسینی، لیلا حاتمی، آقای ناجی و نوید محمدزاده.

چه شد که به این گروه پیوستید و تصور می‌کردید برای نقش کوتاه سیمرغ بگیرید؟

یک روز دستیار آقای فرمان‌آرا با من تماس گرفت و به دفترشان رفتم تا قرارداد ببندم. برگه‌ای به من دادند که فقط دیالوگ‌های مژگان در آن بود، نقش تک‌سکانسی که حتی نمی‌دانستم چه حقوقی برایش باید بگیرم. من فیلم «بوی کافور، عطر یاس» را دیده بودم و آقای فرمان‌آرا را خیلی دوست داشتم. حتی برای نقش مبتلا به ایدز، آزمایش دادم و با افراد مختلف صحبت کردم تا واکنششان را ببینم. شنیدم که آقای فرمان‌آرا در پروازی کنار شبنم طلوعی نشسته بودند و پس از دیدن او، تصمیم گرفتند این نقش را به او بدهند. دستیارشان تماس گرفت و گفتند قرار است نقش را به جای مژگان، شبنم بازی کند. بسیار متعجب و ناراحت شدم و بلافاصله به لوکیشنی رفتم که خانه آقای کیانیان در آن فیلم بود.

آقای فرمان‌آرا موسیقی بتهوون گذاشته بود. با احساساتی پر از اضطراب رفتم پیششان و گفتم: «من باید این نقش را بازی کنم. چقدر پول برای نگاتیو می‌گیرم؟ من این را می‌دهم و همزمان این سکانس را هم از من بگیرید و از بازیگر دیگری هم بگیرید تا مقایسه کنیم کدام بهتر است.» ایشان خندیدند و من هم نمی‌دانستم وضعیت مالی‌شان چگونه است. آن روز گذشت و توانستم متوجه شوم که آقای عباس گنجوی در عروج‌فیلم کار مونتاژ را انجام می‌دهد. خودم را به آب و آتش زدم تا بازی کنم. برای این کار به بیمارستان رفتم تا از من یک سکانس بگیرند، اما آن لحظه یخ زده بودم، تمرین کرده بودم که اشک بریزم و حتی هنوز هم می‌گویم چرا دستانم را بالا آوردم و صورت‌ام را پنهان کردم. یک برداشت گرفتند و گفتند خوب است، و من فکر کردم کار تمام شده است. چند روز مدام به عروج‌فیلم مراجعه می‌کردم و می‌پرسیدم: «من هستم؟» و آنها اطمینان می‌دادند که بله. تا روز جشنواره در تالار وحدت، خودم را آماده کردم و آنجا حضور یافتم. وقتی جایزه گرفتم، از دیگر کاندیداها شرمنده بودم و عذرخواهی می‌کردم... اصلاً اعتماد به نفس نداشتم.

از آن دوران چه چیزهایی به خاطر دارید که آرزو می‌کردید امروز هم وجود داشتند؟

ما از آن بچه‌ها بودیم که شب‌ها در صف سینما شهر فرنگ می‌نشستیم و ثبت‌نام می‌کردیم، و صبح یکی دیگر جای آن‌ها می‌رفت. فیلم «سلام سینما» را در شرایط سخت دیدیم. خود من خیلی دروغ به مادرم گفتم تا بتوانم «ناصرالدین‌شاه آکتور سینما» را ببینم. به گالری می‌رفتیم... اما اخیراً وقتی به موزه هنرهای معاصر رفتم، دیدم که بی‌اهمیتی مسئولان چقدر دردناک است. مثلا جلوی یکی از تابلوها آب می‌چکید و باید فاصله می‌گرفتی تا خیس نشوی. دیگر باورم نمی‌شود کسی «جان شیفته» رومن رولان را خوانده باشد. برای دیدن نمایش‌های «هملت» قطب‌الدین صادقی، هر شب بلیت می‌گرفتم و در انتهای سالن تماشا می‌کردم، حتی تا ساعت ۱۱ شب. مادرم همیشه می‌گفت در خانه بمان و نرو... سالن‌هایی که قبل از بازسازی، محل رفت‌وآمد گربه‌ها بودند، بخشی از اجراها محسوب می‌شدند. هر سالن سبک خاص خودش را داشت؛ مثلا سالن‌هایی برای کارهای دانشجویی، کارگاه‌هایی برای تئاترهای تجربی و سالن‌هایی برای اجراهای حرفه‌ای. اما حالا حتی اگر این تفکیک هم باشد، در عمل رعایت نمی‌شود.

با وجود مخالفت‌های خانواده، چه شد که اجازه دادند در تئاتر فعالیت کنید؟

پدرم حسابدار بازار بود و فردی منعطف و لوتی، اما مادرم که در بیمارستان و پرستاری کار می‌کرد و با درد جامعه آشنا بود، با ورود من به این عرصه مشکل داشت. خانم آدینه با او صحبت کرد و توضیح داد که تئاتر کار بی‌حاشیه نیست، و بعد او را به تماشای نمایش «سلطان مار» برد و کم‌کم موافقت کرد.

جدا شدن پدر از خانواده چه تأثیراتی بر زندگی‌تان گذاشت؟

مادرم، زنی خودساخته و جنگیده در جامعه، تأثیر زیادی بر من گذاشت. تا جایی که هیچ‌وقت از اعضای خانواده پول نگرفتم. رشته‌ام گرافیک بود و با طراحی‌های کوچک درآمد کسب می‌کردم، سپس بدون کمک دیگران وارد بازیگری شدم تا هم هزینه‌هایم را تأمین کنم و هم خودم را تثبیت کنم. جدایی خانواده برای خیلی‌ها تجربه‌ای سازنده است که آن‌ها را از دیدن درگیری‌های روزمره پدر و مادر نجات می‌دهد. حالا که بعد از مدت‌ها با خانواده پدرم در تماس هستم، احساس می‌کنم هیچ‌وقت نیاز به پول از آن‌ها نداشتم و همواره توانستم پاسخگو باشم. زندگی‌ام کنترل‌شده بود و مادرم به شدت نظارت داشت، حتی وقتی می‌خواستم تئاتر ببینم، مخالفت می‌کرد. اما کم‌کم متوجه شد که من در خانه مطالعه می‌کنم، دیالوگ حفظ می‌کنم و از این بابت خوشحال شد.

تمرکز بی‌قید و شرط بر حرفه‌ام چقدر مرا به اهداف اولیه‌ام نزدیک‌تر کرده است؟

در واقع، من این حرفه را به عنوان منبع درآمد و هدف اصلی نمی‌دیدم. اولین معلمم خانم آدینه بود که من را به سمت آن سوق داد، در زمانی که من گرایش‌های دینی و اسلامی داشتم و رشته گرافیک می‌خواندم. این مسیر برایم روشن کرد و موضعم را کمی تلطیف کرد. در دانشگاه در دو رشته گرافیک تربیت مدرس و نمایش دانشگاه آزاد ثبت‌نام کردم، بدون اطلاع مادرم، و پس از فهمیدن او، اوضاع را بهم ریخت. اما من ماندم و تلاش کردم. حالا شاید به بسیاری از اهداف نرسیدم، اما سعی کردم قابل قبول باشم و به چیزهایی رسیدم که با جان و دل به آن‌ها رسیده‌ام و از خودم راضی‌ام.

گرایش‌های مذهبی‌تان مربوط به چه دوره‌ای است؟

دو سال در یک دوره، همزمان با گرافیک، خواستم رشته دیگری هم بخوانم. نمازهای زیادی می‌خواندم، روزه می‌گرفتم و در جامعه‌الزهرا ثبت‌نام کردم. نوارهای آموزشی برایم می‌فرستادند و هر شش ماه یک بار حضوری می‌رفتم، تمرکزم روی قرآن و تربیت اسلامی بود. همچنین می‌خواستم به افرادی که ناتوانی جسمی داشتند، خدمت کنم و پرستارشان شوم. حتی حالا هم هنرمندان، نوعی خدمت به مردم محسوب می‌شوند.

با این حال، ظاهرتان در آن دوران چگونه بود؟

هم چادر سرم بود و هم مقنعه چانه‌دار. اما این دوران سپری شده است.

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار