فرهنگ در سایه بحران اقتصادی رنگ باخت و نابودی ارزشها
فرهنگ در سایه بحران اقتصادی رنگ باخت: روایت تلخ نابودی ارزشها و فریادهای بیپاسخ
تحول فرهنگ در سایه بحران اقتصادی، نابودی ارزشها، کاهش فعالیتهای فرهنگی و بیتفاوتی مسئولان در روزهای دشوار کشور را روایت میکند.

چند هفته پیش، نانی بربری بر سر میخ بیرون زده از یک درخت آویزان بود، ابتکار نانوا برای اطلاعرسانی درباره مغازه تازهاش. چند روز بعد، همان نان برداشته شد و به اندازه یک لقمه نان، بر سر همان میخ باقی ماند. فردای آن روز، نان دیگری بر سر میخ زده شد؛ نان نانوای محلی، که در کنار آن، نماد ارتباط میان نان و سفره مردم بود.
چند ماه قبل، در کتابفروشیای در مرکز شهر، مردان و زنان جوان و پیر در میان قفسهها به دنبال عناوین مورد علاقهشان میگشتند و گاهی از راهنمای کتابفروشی میخواستند پیشنهادهای مناسبی بر اساس سلیقهشان ارائه دهد. قفسه مجلات کتابفروشی خالیتر شده بود و تازههای نشر با چند روز قبل تفاوت داشتند. چند روز پیش، کتابفروشی از همیشه خلوتتر به نظر میرسید؛ چند دختر و پسر جوان وارد شدند، بدون توجه به عناوین جدید و قفسه مجلات، راهی کافه کتاب شدند و پشت میز نشستند.
چند سال پیش، مقابل دکههای روزنامهفروشی صفهای طولانی تشکیل میشد. اغلب مردان میانسال صبح مقابل ردیف روزنامهها میایستادند و چند روزنامه و مجله برمیداشتند، یکی برای خود و چندتایی برای همسرشان. چند ماه قبل، زنی میانسال همراه دخترش مقابل دکه ایستاد، دختر در حال صحبت با تلفن بود و بیتوجه به رفتار مادر، مشغول صحبت میکرد. زن، با دقت روزنامهها را نگاه میکرد، روی صفحات را ورق میزد تا تیترهای پایینتر را ببیند، سپس چندتایی برداشت. دختر تلفن را قطع کرد و نگاهش به دست مادر افتاد، و با نارضایتی گفت: «چی میخوای بخری؟ هر چی اینجا نوشته، من خودم برات میگم.» مادر، محکمتر روزنامهها را گرفت، دختر آنها را از دستش کشید و گفت: «پول بیخودی برای چی میخوای بدهی، همه اینا رو توی اینستاگرام و تلگرام دیدی.»
روزی که فنجان فرهنگ پر شد
همه چیز حدود ده سال پیش شروع شد. آن زمانها که مردم مقابل دکههای روزنامه و کتاب میایستادند، به کتابفروشیها سر میزدند و سینما، گزینه اصلی سرگرمیشان بود، سالنهای تئاتر دیگر تنها متعلق به طبقه خاص فرهنگی نبودند و شنیدن موسیقی در میان سالنهای کنسرت به راحتی امکانپذیر بود. در آن روزها، فرهنگ نقش مهمی در زندگی ایرانیان داشت؛ به ویژه برای طبقه متوسط، که سهم عمدهای در این حوزه داشت. سایر طبقات نیز به تناسب وضعیت زندگی خود، در فضای فرهنگی حضور داشتند و از آن بهرهمند میشدند.
افرادی که وضعیت مالیشان بهتر بود، فرهنگ را نه فقط برای خودش بلکه گاهی برای نشان دادن جایگاه مالیشان وارد زندگی لوکس و پرزرق و برق میکردند. نشانههایی از فرهنگ که با رنگ طلایی تزئین شده بودند، اما ارزشی واقعی نداشتند. طبقه پایینتر جامعه نیز از این بازار بینصیب نبود؛ شاید نه به اندازهای که میخواستند یا شاید به اندازهای که میتوانستند، اما سهمی داشتند. آنها هرچند اندک، اما در حوزههایی مانند سینما، روزنامه و کتاب، سهمی داشتند و از این منابع بهرهمند میشدند.
مهاجرت فرهنگی، نگهداشتگان ارزشهای برتر
ده سال پیش، ساختار سهامداری در جامعه تغییر کرد. حالا توزیع محصولات فرهنگی دیگر مانند گذشته نبود؛ ابتدا قشر فرودست از بازار کنار رفتند و سپس آرام آرام به سمت طبقه متوسط سوق داده شدند. مخاطبان اصلی حوزه فرهنگی دیگر در صف سینما یا مقابل دکهها ایستادن یا منتظر ورود کتابهای جدید نبودند، بلکه در صفهای خرید مرغ و گوشت منجمد قرار گرفتند.
آنها قیمت هر کیلو برنج را در ضرب تعداد اعضای خانوادهاش محاسبه میکردند و با تردید وارد مغازه برنجفروشی میشدند. در مقابل داروخانه، برای خرید داروهای گرانقیمت، حساب میکردند چقدر پول در حسابشان باقی مانده است. در آن روزها، نه دیگر صفهای فرهنگی و نه حتی مخاطبان فرهنگی، بلکه خریداران فرهنگی به یک طبقه خاص محدود شدند.
بالادستانی که دغدغهای برای تامین برنج و مرغ خانهشان نداشتند، نه اجاره میپرداختند و نه نگران قیمت سیبزمینی بودند که هر روز گرانتر میشد. آنها رسم انتظار را کنار گذاشتند، نه منتظر بودند و نه در صف میایستادند، بلکه همهچیز را با پول نقد حل میکردند. مثل مردی که ده سال پیش، ساعت طلاییاش را به مچ بسته و مقابل گیشه یک تماشاخانه خصوصی ایستاده بود و بلیت نمایش ده دقیقه بعد را درخواست میکرد.
مسئول فروش بلیت به او گفت که چند دقیقه قبل از شروع نمایش امکان فروش نیست و باید فرآیند رزرو را طی میکرده است. مرد با جیب کردن مچطلاییاش، دسته تراولهای کشدار را بیرون آورد و روی گیشه کوبید و گفت: «بیست و پنج تا بلیت. همه رو آوردم که نمایش رو ببینم.» وقتی بلیتها چاپ میشد، مرد پرسید: «حالا، این نمایش چه موضوعی داره؟ خندهداره؟»
سرسامی که به قاتل فرهنگ تبدیل شد
ده سال پیش، دستان طلاپیچ تنها مشتریان فرهنگ بودند، کسانی که توانایی صرف پول خود را برای خرید محصولات فرهنگی داشتند، در حالی که دیگران در میان بحرانهای اقتصادی سرگردان بودند. در این رقابت نابرابر، طبقه متوسط تلاش کرد، زحمت کشید و برای حفظ فرهنگ در زندگی خود مبارزه کرد، حتی وقتی سبد خریدش پر از کالاهای روزمره بود، هنوز جایگاهی برای هنر و فرهنگ باز میکرد.
با گذر زمان، این تلاش و استقامت ادامه یافت، اما اکنون توان ادامه ندارد. نفسهای فرهنگ به سختی میکشد، چرا که دیگر خریداران قدرت خرید ندارند و فرهنگ از دست رفتن است. زمانی که طبقه متوسط مجبور شد سبد خریدش را با کالاهای اساسی پر کند و دیگر جایی برای هزینه در امور فرهنگی نماند، آن روزها، نخبگان طلاپیچ نیز از پیگیری خریدهای فرهنگی کنار کشیدند. دیگر رقابتی باقی نمانده است؛ رقیبی که بخواهد در این میدان برنده باشد و جایزهای برای کسب کند.
آوازهایی که راهی ترکستان شد و او را بیهوش ساخت.
برای بیش از ده سال، فعالان و متولیان حوزههای مختلف به جز مسئولان، درباره وضعیت اقتصاد فرهنگی صحبت میکنند. هر گروه با نگرانیهای کلی و جزئیتر خود وارد میدان شده است. سینماداران و فیلمسازان بارها درباره وضعیت اقتصادی سینما هشدار دادهاند. سالهاست سینما با سیاستهای مقطعی، کوتاهمدت و آمارسازی پرمخاطب دیده میشود، در حالی که به تدریج از جایگاه تفریح و سرگرمی کنار رفته است.
ناشران و نویسندگان نیز از مشکلات اقتصادی بازار نشر شکایت دارند. هزینههای بالای کاغذ و چاپ، و ناتوانی مالی مولفان برای ادامه فعالیت، مدتهاست صدای آنان را بلند کرده است. بازار نشر با پدیدههایی مانند کتابسازی، دلالی و آمارسازی پرمخاطب شده است. روزنامهنگاران و صاحبان رسانهها نیز از وضعیت اقتصاد رسانه گلایه میکنند. آنان از قیمتهای بالای کاغذ و چاپ، نبود حمایتهای دولتی و ناتوانی اقتصادی برای ادامه فعالیتها سخن میگویند. در نتیجه، بازار مطبوعات با تصمیمات مقطعی و تزریقات کوتاهمدت، نفس میکشد و در معرض خطر است.
حالا دیگر هیچکس نگران حفظ فرهنگ نیست.
در روزهای کنونی، دیگر هیچکسی از مسئولان دولتی و تصمیمگیرندگان درباره وضعیت سبد فرهنگی سخن نمیگوید. آنها در میان بحران اقتصادی روزافزون، که هر روز بر شدت و خونریزی آن افزوده میشود، کمتر به موضوع فرهنگ میپردازند. نماد فرهنگ در حال حاضر تنها برگزاری چندین جشنواره و برنامه فرهنگی است که وزیر ارشاد آن را کار فرهنگی مینامد.
سیدعباس صالحی، که قبلاً در همین سمت بوده و صدای اعتراض و نیازهای جامعه فرهنگی را شنیده است، اکنون در پاسخ به نقدهای خردورزیهای فرهنگی دوران فعالیتش، از فعالیتهای فرهنگیای سخن میگوید که با امکانات محدود و کمبودهای وزارت، انجام شده و حتی افزایش یافته است. وزیر که دیروز حضورش در ساختمان فرهنگ و ارشاد نویدبخش حل مشکلات بود، حال دیگر درباره راهحلها سخنی به میان نمیآورد. صالحی، که دیروز نگران وضعیت فرهنگی این کشور بود، اکنون نگران خالی شدن سبد فرهنگی نیست، سبدی که در مقایسه با هشت سال گذشته، پرتر و در اختیار افراد بیشتری قرار داشت.
فرهنگ نیز از مجموعه سیاست و اقتصاد کنار گذاشته شده است.
امروزه در میان نوسانات قیمت در بازار گوشت، هر روز شاهد افزایش یا کاهش قیمت برنج، میوه و سوخت هستیم، اما کسی به ارزشهای فرهنگی یا جای خالی آن توجه نمیکند. دیگر خبری از کاهش صفحات روزنامهها یا تعطیلی مجلات نیست، زیرا مردم از این اخبار بیخبرند.
در بازار رسانههای دولتی، تنها مجله فیلمنگار باقی مانده است، هرچند نسخه چاپی آن چند سال است تعطیل شده، اما هنوز مورد توجه قرار میگیرد. مردم دیگر به قیمتهای مجلات و روزنامهها توجه نمیکنند؛ مثلا نمیدانند آیا توان خرید مجلهای با قیمت ۲۵۰ هزار تومان را دارند یا اینکه هزینه کم شدن صفحات روزنامهای ۱۰ هزار تومانی برایشان مقرون به صرفه است.
صدای ناشرانی که از کتابهای در صف چاپ و نبود خریدار گلایه میکردند، دیگر شنیده نمیشود؛ چون کسی حاضر نیست برای کتابی ۸۰۰ هزار تومانی هزینه کند. فیلمسازانی که از بالا بودن قیمت بلیت سینما و عدم صرفه اقتصادی ساخت فیلم سخن میگفتند، دیگر در این فضا جایگاهی ندارند. فرهنگ، نه تنها از سبد مصرفی مردم، بلکه از سیاست و اقتصاد ایران کنار گذاشته شده است.
بحران کاغذ به سال ۱۳۹۶ بازمیگردد، زمانی که نابرابری در تأمین کاغذ برای رسانههای خصوصی و نبود حمایت کافی، آنان را به مرز توقف رساند. این نابرابری و بیتوجهی دولت، موجی از نگرانی در رسانههای خصوصی ایجاد کرد و آنان را به اعتراض واداشت تا دولت را به حل مشکل فراخوانند.
حسین انتظامی، معاون سابق مطبوعات وزارت ارشاد، خبر از ترخیص محمولهای کاغذ داد و وعده داد مشکل کاغذ تا حدی حل میشود. سیدعباس صالحی، وزیر وقت فرهنگ و ارشاد، نیز اعلام کرد که کاغذ در فهرست کالاهای اساسی قرار گرفته و با تخصیص اعتبار، از افزایش قیمت آن جلوگیری خواهد شد. او بازار کاغذ را به بخش خصوصی نیز معرفی کرد و تفاهمنامههایی با شرکتهای مختلف امضا کرد.
در اولین موج گرانی کاغذ، رسانههای چاپی به شدت تحت تأثیر قرار گرفتند. بسیاری از روزنامههای خصوصی، در رقابت با دولتیها، از بازار خارج شدند یا با سیاستهای انقباضی مانند کاهش صفحات یا اندازه روزنامه، تلاش کردند دوام آورند. اما هیچکدام از این اقدامات نتوانست مشکل را حل کند.
در نتیجه، روزنامه «سینما» به مدیرمسئولی فریدون جیرانی، در اعتراض به بحران کاغذ، از ۱۸ آذر ۱۳۹۶ به مدت یک هفته تعطیل شد و تنها نسخه الکترونیکی آن منتشر شد. روزنامه «بانیفیلم» از ۲۰ آذرماه در قالب چهار صفحه و هر دو روز منتشر میشد، و مدیرمسئول آن، مسعود داوودی، علت را کاهش تیراژ و مشکلات مالی عنوان کرد.
روزنامه «آسیا»، که قبلاً در ۴۸ صفحه منتشر میشد، تعداد صفحات خود را به چهار صفحه کاهش داد، و مدیر مسئول آن، ایرج جمشیدی، مشکلات فنی، مالی و کمبود کاغذ را دلیل این تصمیم دانست. همچنین، روزنامه «جامعه فردا» به دلیل مشکلات مالی از ۱۳ دی ۹۶ تعطیل شد؛ مدیر مسئول آن، داوود باقری، از پرداخت حقوق اعضای تحریریه خبر داد اما بحران ادامهدار بود.
روزنامه «همبستگی» نیز در تیر ۱۳۹۷ تعطیل شد و علت آن را وضعیت ناپایدار مطبوعات و بیتفاوتی مسئولان عنوان کرد. روزنامه «اقتصاد پویا»، پس از ۳۸۲۵ شماره، در شهریور ۱۳۹۷ به دلیل مشکلات کاغذ، انتشار نسخه چاپی را متوقف کرد. موسس و سردبیر آن، افشین جمشیدیلاریجانی، در آخرین شماره نوشت که بحرانهای مطبوعاتی، در مقایسه با گذشته، شدت بیشتری یافته است و ادامه فعالیت را برایشان ناممکن ساخته است.
در همان سال، روزنامه «شرق» نیز برای ادامه حیات، تعداد صفحات خود را کاهش داد و حتی پس از مدتی، نسخه آنلاین خود را با پرداخت هزینه ارائه کرد، تا بتواند هزینهها را جبران کند.