کد خبر: 18266

روایت کمتر دیده‌شده از خانه اول زندگی رهبر انقلاب و همسرش

اولین خانه زندگی مشترک رهبر انقلاب و همسرشان؛ روایت‌های تاریخی و عکس‌های کمتر دیده‌شده

روایت‌های کمتر دیده‌شده از خانه اولین زندگی مشترک رهبر انقلاب و همسرش در دوران مبارزه علیه رژیم شاه

اولین خانه زندگی مشترک رهبر انقلاب و همسرشان؛ روایت‌های تاریخی و عکس‌های کمتر دیده‌شده

در توصیف مبارزات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای علیه رژیم ستمشاهی، نقش همسر گرامی ایشان در آن دوران کمتر مورد توجه قرار گرفته است.

در سال 1397، بخش زنان، خانواده و سبک زندگی سایت Khamenei.ir (ریحانه) هفت روایت تاریخی درباره نقش خانم منصوره خجسته باقرزاده در مبارزات رهبر انقلاب منتشر کرد. منبع این روایت‌ها، کتاب‌های «خون دلی که لعل شد» و «شرح اسم» است.

نخست. شروع زندگی مشترک

زندگی مشترک آقای خامنه‌ای و خانم خجسته آغاز شد. نخستین خانه آن‌ها منزل خواهر سیدعلی خامنه‌ای بود که دو اتاق از شیخ علی تهرانی اجاره کردند. «چند ماه در منزل خواهرم بودیم... آقا شیخ علی آقا... ماهی ۵۰-۶۰ تومان اجاره می‌داد. البته دغدغه‌ای نداشتم، چون او فشار نمی‌آورد.»

پس از تبعید امام، روزهای خانه‌نشینی و نگرانی ادامه داشت، اما این زن، با ایمان و استواری، مرد خانواده را در مسیر مبارزه استوار ساخت. او هیچ‌گاه از نگرانی یا گله‌مندی سخن نگفت و همواره در حمایت و تشویق همسرش کوشید. خانم خجسته بیان می‌کند: «دوران سخت و آزمون الهی بود و من خودم را برای هر مشکلی آماده کرده بودم و هرگز شکایتی نکردم... نقش من حفظ آرامش در خانه بود، تا ایشان بتوانند با آرامش به کارهایشان ادامه دهند.»

دوم. فقر و تنگدستی

مبارزه با دستگاه حاکم، هزینه‌های زیادی داشت و فقر یکی از چالش‌های اصلی آنان بود. در دوران اقامت در قم و مشهد، سختی‌های اقتصادی ادامه داشت، اما این زن، با صبر و استقامت، مرد را در مسیر مبارزه یاری می‌داد. سیدعلی خامنه‌ای پس از بازگشت به مشهد، فعالیت‌های فقهی خود را ادامه داد و در کنار آن، با کمبود منابع مالی روبرو بود. او در خاطراتش اشاره می‌کند که در اوایل زندگی مشترک، هنگام رفتن به مدرسه نواب، تنها چند ریال در جیب داشت و این وضعیت فشار زیادی بر او وارد می‌کرد.

سوم. مواجهه با خطرات

چند هفته پس از ازدواج، در ۱۳ آبان ۱۳۴۳، حاج‌آقا روح‌الله خمینی به ترکیه تبعید شد. خبر این تبعید، در محافل سیاسی و روحانیان مشهد پخش شد و نگرانی‌هایی را برانگیخت. در روز ۱۴ آبان، جلسه‌ای مهم در خانه آیت‌الله سیدحسن قمی برگزار شد که آقای خامنه‌ای نیز در آن حضور داشت. او در آن روز به همسرش گفت که ممکن است دیگر برنگردد و یا زندانی شود، اما او با آگاهی و آمادگی، خود را برای مقابله با این خطرات آماده کرد.

چهارم. پنهان‌کاری و اختفاء

در آخر شهریور ۱۳۴۹، مأموران ساواک به خانه ایشان حمله کردند. همسر و مادرش با آرامش و استواری، او را در جریان قرار دادند و تلاش کردند تا او را برای مخفی‌شدن و ادامه مبارزه آماده کنند. آقای خامنه‌ای تصمیم گرفت مدتی مخفی شود و ترجمه کتابش را به پایان برساند، سپس از خانه بیرون آمد و راهی ناشناخته شد.

پنجم. تلاش همسر در زندان

در ماه رمضان ۱۳۹۰ق، آقای خامنه‌ای در زندان بود. او از روزهای ماه رمضان، خاطراتی شیرین و معنوی دارد، و همسرش در آن دوران، با تلاش و محبت، او را در تهیه غذا و مراقبت‌های لازم یاری می‌داد. این تلاش‌ها، نشانگر عمق محبت و فداکاری زن در حمایت از همسر مبارزش بود.

ششم. یورش شبانه

در شب ۲۳ آذر ۱۳۵۶، مأموران مسلح ساواک در خانه ایشان را هدف قرار دادند. این حادثه، او را در معرض خطر جدی قرار داد و یادآور تهدیدهای زمانه علیه مبارزان بود. آقای خامنه‌ای در آن شب، با هوشیاری و آرامش، از خانه خارج شد و راهی مسیر مبارزه شد، در حالی که خانواده‌اش در کنار او، با صبر و استقامت، او را حمایت می‌کردند.

  • در حال حاضر در را به سرعت بست، اما نتوانستند اجازه دهند. ترس از مرگ، نیرویی درون او برانگیخت که توانست بر این ترس غلبه کند. در بسته شد. شاید از جای دیگری وارد شوند؟ در همین افکار بود که یکی از افراد مسلح فریاد زد: «به نام قانون در را باز کن.» وقتی این را شنید، فهمید که آن‌ها عوامل ساواک هستند و خطری که او را تهدید می‌کند، حداقل با جانش در ارتباط است. در همان لحظه، شیشه‌های خانه را شکستند. «به طرف در رفتم و آن را باز کردم. شش نفر به داخل خانه هجوم آوردند و در شدت قساوت و خشونت، میان خانه و اتاق اندرونی، مرا به باد کتک گرفتند.» در این حال، مصطفی که در آن زمان ۱۲ سال داشت، از خواب بیدار شد و با ناباوری شاهد کتک خوردن پدرش از پشت شیشه اتاق بود. او فریاد می‌زد و اشک می‌ریخت.

تمامی ضربه‌ها به نقاط مختلف وارد می‌شد، اما بیشتر بر ساق پا تمرکز داشتند. با نوک کفش‌هایشان به ساق پای او ضربه می‌زدند. یکی از آنها دستبندی بیرون کشید و دستان آقای خامنه‌ای را با آن بست. سپس او را پیش انداختند تا وارد خانه شود و همراهانش به دنبالش حرکت کردند. او گفت که نمی‌خواهد همسر و فرزندانش او را با دستان بسته ببینند؛ بنابراین درخواست کرد که دستانش را باز کنند، چرا که این عمل از نظر انسانی ناپسند است. در نهایت، موافقت کردند و دستانش را آزاد ساختند. وارد خانه شدند و همسر و چهار پسرش که هنوز خواب بودند و حیرت‌زده و متحیر، ایستاده و نگاه می‌کردند. میثم، چهارمین فرزندش، تنها دو ماه داشت. او به آنها گفت: «نترسید، آنها مهمان هستند.»

آنها شروع به جست‌وجو کردند و مشخص بود که هیچ گوشه‌ای را بدون وارسی رها نخواهند کرد. خانم خجسته در همان لحظه‌ای که آقای خامنه‌ای متوجه نشد، خود را به سمت کتابخانه کشاند و هر اعلامیه، اوراق سری یا نوشته‌هایی که می‌توانست شوهرش را متهم به فعالیت‌های سیاسی علیه امنیت حکومت کند، جمع‌آوری و زیر فرش پنهان کرد. او بعدها برایم تعریف کرد که نمی‌داند چگونه فهمیدند که آن اعلامیه‌ها در آن اتاق است و چگونه توانست بدون دیده شدن از سوی عوامل ساواک وارد آن اتاق شود.

وقتی نوبت تفتیش کتابخانه رسید، هر کتاب و نوشته‌ای که احتمال می‌داد علیه او باشد، برداشتند. این اشیاء نیز مانند کتاب‌ها و یادداشت‌های قبلی هرگز به او بازگردانده نشدند. گزارش ماموران درباره آنچه با خود از خانه آقای خامنه‌ای برداشته بودند، چنین بود: «13 جلد کتاب مربوط به دکتر علی شریعتی، یک جلد مربوط به مرتضی مطهری و چند جزوه و نامه‌های دست‌نویس بررسی‌شدنی.» هنوز صدای اذان صبح بلند نشده بود که بازرسی‌ها ادامه داشت. او گفت که می‌خواهد نماز بخواند؛ یکی از مأموران او را تا دستشویی همراهی کرد، وضو گرفت و به کتابخانه بازگشت و نماز خواند. فقط یک نفر از جمع آنها نماز خواند و بقیه به کارهای بازرسی ادامه دادند. هیچ چیزی و جایی رها نشد مگر زیر فرشی در کتابخانه.

از همسرش خواست کمی غذا برایش بیاورد و مجتبی و مسعود، که هنوز خواب بودند، بیدار کند تا بتواند با آنها خداحافظی کند. مأموران ساواک گفتند که پدرش برای سفر می‌رود، اما او گفت که نیاز نیست دروغ بگویند و حقیقت را برایشان بازگو کرد. پس از خداحافظی، همراه با ماموران شب‌هنگام از خانه خارج شد.

در هفتم، زندگی مخفیانه‌اش در آذر و دی‌ماه ادامه داشت. بیشتر وقت را در خانه‌های مخفی و دور از دید عموم سپری می‌کرد. هر روز صبح به مسجد کرامت می‌رفت؛ مکانی پرجمعیت که امنیت آنجا را تضمین می‌کرد و جاسوسان جرات نمی‌کردند برای جمع‌آوری اطلاعات وارد آن شوند. فعالیت‌های اطلاعاتی و خبررسانی در آن برهه، به دلیل فراوانی رویدادها، ترس و بی‌ثباتی در دستگاه امنیتی، کارکرد خود را از دست داده بود. مسجد کرامت در واقع مرکز رهبری انقلاب در مشهد محسوب می‌شد و آقای خامنه‌ای با کمک دوستان و جوانان همفکر، مدیریت امور را بر عهده داشت. بیشتر اخبار روزانه به او می‌رسید و او بر اساس شرایط، خط‌مشی و برنامه‌ها را به مردم و علما اعلام می‌کرد. صدور اعلامیه، پاسخ به مراجعات مراجع و شنیدن صحبت‌های آنان بخش مهمی از وقتش را می‌گرفت. روزی نبود که پناهندگان و سربازان فراری از نیروهای نظامی و پادگان‌ها به او مراجعه نکنند. او تا ظهر به این امور می‌پرداخت و پس از نماز، چه با یا بدون ناهار، پی‌گیری فعالیت‌ها را ادامه می‌داد تا شب فرا برسد. پس از پراکندگی مردم، او نیز در میان آنان مخفی می‌شد و به خانه یکی از انقلابیون می‌رفت. بیش از پنجاه روز در خانه نماند و تنها یک‌بار خانواده‌اش را دید. خانواده‌اش نیز به دلیل ترس از تهاجم مأموران، دائم جابه‌جا می‌شدند و از مکانی به مکان دیگر نقل مکان می‌کردند.

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار