عجیبترین ازدواج در کاشمر: دو عروس همزمان با پسر ۱۶ ساله
عجیبترین ازدواج در روستای کاشمر: دو عروس همزمان در کنار پسر 16 ساله، زندگی مشترک و فرزندان دوقلو
ماجرای عجیب ازدواج همزمان در روستای کاشمر با دو عروس و یک داماد، زندگی پر از محبت و تفاهم در کنار فرزندان دوقلو را بخوانید.

در سال 1388، گزارشی جالب و بینظیر درباره یک ازدواج عجیب و غریب منتشر شد. این داستان را بخوانید تا تعجبتان از شدت حیرت، چشمهایتان گرد شود:
با وجود اینکه باورش دشوار است، اما این واقعه رخ داد و مدتی طولانی روستای دهمیان را درگیر خود کرد. حالا از آن زمانها سپری شده است و این دو عروس، که حتی هووی هم محسوب میشوند، برخلاف تصور اطرافیان، سالها در کنار یکدیگر زندگی کرده و خوشبخت بودهاند. آنها حتی صاحب فرزندانی شدهاند؛ کودکانی با دو مادر و یک پدر!
آنها آنقدر به هم محبت پیدا کرده بودند که بزرگترها وارد ماجرا شدند و محمد و فاطمه را به عقد هم درآوردند. اما این پایان ماجرا نبود. درست زمانی که خانواده محمد گمان میکردند پسر کوچکشان را سر و سامان دادهاند، داستان عاشقانه دیگری برای محمد آغاز شد و تمام معادلات خانواده بر هم خورد. در روز عروسی محمد، اهالی روستا از کار و زندگی خود دست کشیدند تا در این جشن بینظیر حضور یابند؛ جشنی که در آن یک داماد و دو عروس حضور داشتند. اکنون، پس از گذشت چهار سال، محمد صاحب دو فرزند شده است؛ دختری و پسری که مانند مادرانشان، با محبت و دوستانه زیر یک سقف زندگی میکنند.
دو عروس و یک داماد
زندگی مشترک این سه جوان در سال 1385 آغاز شد. پس از گذشت پنج ماه از ازدواج من با محمد، او به دختری به نام الهام علاقهمند شد. در آن زمان، الهام تنها 16 سال داشت و او نیز به محمد دل بسته بود. این وضعیت باعث شد که محمد، حتی قبل از اینکه از همسر اولش جدا شود، به فکر ازدواج مجدد بیفتد و همزمان با همسر اول، زن دیگری را نیز در کنار خود داشته باشد. طبیعی بود که خانواده و اطرافیان از این تصمیم محمد ناراحت شوند و او را سرزنش کنند، اما محمد که گوشهایش کموبیش کار میکرد، به این نصیحتها توجهی نشان نداد.
خانواده پنجنفره محمد
به همین دلیل، محمد تصمیم گرفت با اعتصاب کردن راهی برای راضی کردن خانوادههایش پیدا کند. او به خانوادهاش گفته بود: «یا الهام و فاطمه با هم یا هیچکدام.» در آن زمان، همه تصور میکردند تهدیدهای محمد تنها حرفهایی بیپایه و بیاثر است و چندان جدی گرفته نمیشد، اما اوضاع زمانی جدیتر شد که محمد در آخرین تهدید، وسایلش را جمع کرد و برای مدت یک هفته به تهران سفر کرد. او گفته بود: «من فاطمه و الهام را با هم میخواهم. اگر الهام را برایم نمیگرفتند، با دختر عمهام، فاطمه، هم عروسی نمیکردم و دیگر به روستایمان برنمیگشتم.»
این حرفها و سفر تهدیدآمیز محمد کافی بود تا خانوادهاش به ازدواج غیرمعمول او رضایت دهند و بار دیگر برای داماد جوان به خواستگاری بروند. در این میان، فاطمه - عروس اول محمد - تنها کسی بود که نسبت به تصمیم همسرش هیچ اعتراضی نکرد. آنها پنج ماه پیش عقد کرده بودند و در این مدت، فاطمه همانند سایر عروسهای جوان دیگر، لحظهشماری میکرد تا پس از جشن مفصلی وارد خانه بخت شود، اما حالا مجبور بود همزمان زن جوان دیگری را هم در کنار همسرش تحمل کند. او گفته است: «من محمد را خیلی دوست دارم. وقتی فهمیدم او عاشق الهام، دختر همسایهشان، شده، چیزی نگفتم. محمد مدتها بود که قصد داشت از الهام خواستگاری کند، اما تا آن زمان، هیچ حرفی درباره این دختر جوان به من نزده بود.»
با این حال، وقتی متوجه این موضوع شد، چیزی نگفت و در دل ناراحت شد، اما به خاطر علاقهاش به محمد، سکوت کرد. همین سکوت فاطمه و خواستگاری خانواده محمد از الهام، سرانجام در سیزدهم آبانماه سال ۱۳۸۵، در کمال ناباوری اهالی روستا، دو عروس جوان کنار یک داماد پای سفره عقد نشستند. پس از خوانده شدن خطبه عقد، هر دو عروس با هم بله گفتند و مهمانها جشن گرفتند.
من بیوفایی نکردم!
شاید کمتر کسی روستای دهمیان در شهرستان کاشمر را میشناخت، اما ازدواج غیرمعمول او مدتها نام این روستا را بر سر زبانها انداخته بود و محمد هم از این شهرت خوشحال بود. او از اینکه با این ازدواج توانسته توجهها را جلب کند و نام روستا را بر سر زبانها بیندازد، رضایت داشت. در آن زمان، وقتی اهالی متوجه شدند پسر کوچک رضاییها چه کار کرده، همه با تعجب واکنش نشان دادند. محمد در توضیح این موضوع میگوید: «الهام را خیلی دوست داشتم. آخر، اگر فقط با فاطمه ازدواج میکردم و الهام را نمیگرفتم، این کار ناعادلانه بود. اما حالا زندگی خوبی دارم.» او همچنین مهارت خوبی در قانع کردن همسرانش دارد.
این دو همخانه از همان روز پس از عروسی، وظایف خانه را بین خود تقسیم کردند.
او هر وقت که دو عروس جوان با هم همکاری نمیکنند و به حرفش گوش نمیدهند، میگوید: «کاری نکنید که مجبور شوم زن دیگری بگیرم. اگر حرفشنوی نداشته باشید، ناچارم زن دیگری را هم به خانه بیاورم.» با توجه به سابقه آقا داماد جوان، طبیعی است که فاطمه و الهام به سرعت از او پیروی کنند تا از وارد شدن زن سوم به خانه چهار اتاقهشان جلوگیری شود.
در زمانهای آزاد، در کنار دار قالی نشستهام.
در ابتدا، خانه ما آرام و ساکت بود. محمد هر صبح ساعت پنج بیدار میشد تا گوسفندان را به چرا ببرد. من و الهام نیز همیشه زودتر از او بیدار میشدیم تا برایش صبحانه آماده کنیم. این وظیفه هر روز بر عهده فاطمه و الهام بود. از همان روزهای اول پس از عروسی، کارهای خانه را بین خود تقسیم کردیم؛ من صبحانه میپختم، الهام ظروف را جمع میکرد و میشست، من غذا درست میکردم و او مسئول نظافت خانه بود.
طبیعی است که در چنین خانهای همه چیز منظم باشد. محمد همیشه آرامش خاطر دارد چون میداند الهام و فاطمه هرگز با هم مشکلی پیدا نمیکنند و کسی نمیتواند زندگیشان را برهم بزند.
فاطمه میگوید: «در ابتدا و حتی حالا، افرادی هستند که سعی میکنند زندگی ما را مختل کنند. کسانی که درباره خانهمان حرف میزنند و میآورند. مثلا به من میگفتند محمد بیشتر الهام را دوست دارد یا به الهام میگفتند محمد بیشتر به فاطمه توجه میکند. اما من همیشه به الهام گفتهام که نباید به این حرفها توجه کند و باید کمک کند تا خانهمان در آرامش باشد و هیچ چیزی از هم نپاشد.»
الهام و فاطمه در تامین هزینههای خانه با بافتن قالی به محمد یاری میرسانند.
البته گاهی اوقات نیز محمد آرامش خانه را بر هم میزند. او میگوید: «وقتی از سر کار برمیگردم و خستهام، اگر الهام و فاطمه به حرفم گوش ندهند، عصبانی میشوم. در اوایل، حتی در اثر عصبانیت، چند بار با آنها دعوا کردم، اما پس از آن شرمسار شدم. از آن زمان به بعد، هیچگاه دستم را روی آنها بلند نکردم، چون میدانم که الهام و فاطمه خیلی مراقب من هستند و هرگز پشتم را خالی نمیگذارند.»
فاطمه و الهام آنقدر با یکدیگر دوست هستند که برای کمک به محمد در تامین مخارج زندگی، پشت دار قالی مینشینند و قالی میبافند. «در اوایل، زمانی که هنوز بچه نداشتیم، زیاد پشت دار مینشستیم. محمد سر کار میرفت و شبهای دیر وقت برمیگشت. من و الهام هم برای پر کردن اوقات و کمک به خرجهای محمد، با هم قالی میبافتیم و در حین کار، با هم صحبت میکردیم.»
هواداران عزیز!
آن روزها دیگر سپری شده است که الهام و فاطمه در نبود محمد، بیتابی و بیحوصلگی میکردند و از بیکاری خانه را آنقدر تمیز میکردند که برق میرفت. خیلیها حسادت خانه کوچک و دلبند محمد را میبرند؛ خانهای که در آن دو عروس در صلح و صفا کنار هم غذا میپزند، ظرفها را میشویند، خانه را نظافت میکنند و وقتی شوهرانشان از سر کار برمیگردند، با گرمی به استقبالشان میروند و خوشآمد میگویند.
اما این روزها وظایف دیگری هم به کارهای روزمره الهام و فاطمه اضافه شده است؛ حالا باید هم سریعتر به امور خانه برسند و هم به بچهداری بپردازند. «الهام زودتر از من باردار شد. سال 86 بود. در آن زمان من مسئولیت کارهای خانه را بر عهده داشتم و از الهام میخواستم استراحت کند.»
در آن زمان دیگر نیاز نبود که بر اساس رسم و رسوم، مادر الهام به کمکش بیاید، زیرا فاطمه مانند یک مادر مراقب الهام بود تا فرزندش، هانیه، سالم و صحیح به دنیا بیاید. البته در سال 87، برعکس این اتفاق افتاد؛ یعنی زمانی که فاطمه باردار شد و این بار الهام، مراقبت از فاطمه را بر عهده گرفت تا پسری به نام حسین بدون مشکل و دردسر به دنیا بیاید.
الهام و فاطمه از هووی همدیگر بودن رضایت دارند و تاکنون هیچ مشکلی بین آنها رخ نداده است.
ممکن است باور کردن اینکه دو هوو بتوانند به راحتی در کنار هم زندگی کنند و هیچ اختلافی نداشته باشند، دشوار باشد، اما الهام و فاطمه در طول این چهار سال ثابت کردهاند که این امر ممکن است. فاطمه میگوید: «من و الهام تقریباً شبیه هم هستیم؛ هر دو ما زیاد گذشت میکنیم، کوتاه میآییم و تفاوتی ندارد. علاوه بر این، محمد هر دوی ما را به یک اندازه دوست دارد و بینمان تفاوت قائل نمیشود.»
محمد نیز در ادامه صحبتهای همسر اولش اظهار میکند: «برای من مهم نیست، هر چیزی که برای هانیه میخرم، برای حسین هم تهیه میکنم. من هانیه و حسین را به یک اندازه دوست دارم، همانطور که مادرانشان را هم به یک اندازه دوست دارم.»
همه چیز مرحلهبهمرحله انجام میشود!
پس از تولد حسین و هانیه، نظم و ترتیب در خانه محمد رضایی و همسرانش دچار تغییر شد. با توجه به پرجمعیت بودن بچهها و سختی نگهداری آنها، الهام و فاطمه تصمیم گرفتند که مهمانی رفتنهایشان را به صورت نوبتی انجام دهند؛ یعنی اگر قرار باشد آنها به خانه مادر الهام بروند، فاطمه همراه حسین در خانه میماند و برعکس، زمانی که محمد و فاطمه قصد دارند به خانه مادرانشان بروند، الهام با بچهاش در خانه میماند. این روش برایشان راحتتر است و رفت و آمد به خانوادهها برایشان مشکل زیادی ایجاد نمیکند. البته در عیدها، همه با هم به خانه اقوام میروند و دید و بازدید انجام میدهند.
محمد رضایی زمانی که تنها ۱۶ سال داشت، در مراسم عقد با فاطمه و الهام حضور یافت.
فاطمه مدتها به خانه مادر همسرش رفت و آمد داشت. در ابتدا خانواده الهام تصور میکردند این رابطه دوام نخواهد آورد، اما اکنون روابط آنها به حدی رسیده است که خانواده الهام شیفته فاطمه شدهاند؛ زیرا الهام آنقدر از فداکاریهای فاطمه برای خانوادهاش تعریف کرده که ناخودآگاه محبتشان نسبت به او افزایش یافته است. آنها مطمئن هستند که فاطمه همواره حامی و مدافع الهام است؛ «گاهی اوقات وقتی محمد از دست الهام ناراحت میشود و قصد دارد با او صحبت کند، من وارد میشوم و سعی میکنم تنشها را برطرف کنم. الهام هنوز جوان است و با برخی مسائل آشنا نیست، بنابراین من در کمک به او نقش مهمی دارم.»
اکنون همگان فهمیدهاند که خانواده محمد رضایی و همسرانش هرگز از هم نمیپاشند و این دو هووی جوان بیش از محمد، مراقب خانه و زندگیشان هستند تا مبادا حرف و حدیثی به وجود بیاید. در این روزها، حضور هانیه و حسین، زندگی این خانواده را مستحکمتر کرده است؛ کودکانی که با یک پدر و دو مادر بزرگ شدهاند.