کد خبر: 16972

رازهای فاش شده و اتفاقات سرنوشت‌ساز در قسمت ۱۱ جذر و مد

صفر تا صد قسمت ۱۱ سریال جزر و مد؛ رازهای فاش شده و اتفاقات هیجان‌انگیز داستان

جزئیات هیجان‌انگیز قسمت ۱۱ سریال جذر و مد، رازهای فاش و اتفاقات سرنوشت‌ساز داستان را از دست ندهید.

صفر تا صد قسمت ۱۱ سریال جزر و مد؛ رازهای فاش شده و اتفاقات هیجان‌انگیز داستان

سریال «جذر و مد»، به کارگردانی محمد حسین لطیفی و تهیه‌کنندگی مهران مهام، از روز یکشنبه ۱۱ خرداد ماه ساعت ۸ صبح به صورت اختصاصی در نمایش خانگی آغاز شد. پخش این سریال در روزهای یکشنبه و سه‌شنبه صورت می‌گیرد. در این مجموعه هنرمندانی همچون آرش مجیدی، سعید چنگیزیان، مهرو نونهالی، سمیرا حسن‌پور، آزاده زارعی، حسین سلیمانی، بردیا دیانت و فقیهه سلطانی به ایفای نقش می‌پردازند. در ادامه، خلاصه قسمت یازدهم سریال «جذر و مد» را مشاهده می‌کنید.

در قسمت یازدهم سریال جذر و مد، داستان به سمت اوج خود می‌رود و اتفاقات مهم و تاثیرگذاری رخ می‌دهد. شخصیت‌ها با چالش‌های جدیدی مواجه می‌شوند و روابط میان آن‌ها پیچیده‌تر می‌شود. در این قسمت، رازهای مخفی فاش می‌شود و تصمیمات سرنوشت‌سازی گرفته می‌گردد که مسیر داستان را تغییر می‌دهد. تماشاگران با لحظاتی پرهیجان و احساساتی روبرو می‌شوند که نشان‌دهنده عمق داستان و شخصیت‌ها است.

مادر فائقه به او می‌گوید که باید از لجاجت دست بردارد چون امیر اینطور نمی‌تواند پا به کانادا بگذارد و بیاید. فائقه هم پاسخ می‌دهد که امیر را خوب می‌شناسد و اگر نگران پول است، نگران نباشد، پول کافی در اختیار دارند. پس از ستاره می‌پرسد، مادرش می‌گوید که همه نگران همین موضوع هستند. ستاره و فرهاد با کمک ملک بانو در حال راه‌اندازی دفتر ونکوور هستند، ولی نگران است که شاید به خاطر لجاجت با او، پولی به آنها ندهند. فائقه می‌گوید تا آن زمان امیر حتماً می‌آید.

پرهام قصد دارد گوشی فائقه را بگیرد اما او از دادن آن امتناع می‌کند و می‌گوید هر وقت خواستی برگردی، گوشی را می‌دهم. پرهام می‌گوید دلم برای پدر تنگ شده، فائقه پاسخ می‌دهد اگر دلش برای پدر تنگ بود، الآن اینجا بود. پرهام می‌پرسد چرا مادرش در دل از مادرجون پر است و به آنها زور می‌گوید. فائقه عصبانی می‌شود و می‌گوید یک بار هم اجازه بدهد من زور بگویم. ناگهان بلند می‌شود و می‌خواهد برود که ناگهان بیهوش می‌شود و روی زمین می‌افتد.

آیدا تصویری دو نفره از خودش برای امیر می‌فرستد. امیر با دیدن صحبت‌های آیدا درباره اینکه فائقه را دوست ندارد و وانمود می‌کند که دوستش دارد، ناراحت می‌شود. او قصد دارد پیام بدهد که بیاید دنبالش و با هم بیرون برویم، اما این کار را نمی‌کند. ناگهان گوهر تماس می‌گیرد، صدای گرفته‌اش می‌گوید: «ببخشید مزاحمتون شدم»، اما مکالمه را قطع می‌کند. امیر نگران می‌شود و خودش تماس می‌گیرد تا ببیند چه خبر است. گوهر با گریه می‌گوید: «ببخشید، نمی‌خواستم اینطوری بشود، تقصیر من نبود.» امیر قرار می‌گذارد تا برود و وضعیت را بررسی کند. گوهر عذرخواهی می‌کند که امروز جلوی در شرکت جواب او را نداده است. امیر می‌گوید مشکل حل شده، اما می‌پرسد سر موضوع چه بود، چون شنیده است که آنها به آقای زالی بی‌جهت تهمت زده‌اند و او واکنش نشان داده است. گوهر توضیح می‌دهد که با او بحث کرده و واکنش نشان داده است، اما ناراحت است که از شرکت اخراج شده است و احساس می‌کند بی‌احترامی شده است. امیر می‌پرسد چه کسی گفته است که او با عشوه و خود شیرینی قصد سوءاستفاده داشته است. گوهر می‌گوید او عین برادرش می‌ماند و بعد از شنیدن این حرف‌ها، احساس ناراحتی می‌کند، چون نگران است که دیگران هم همین فکر را بکنند. او می‌گوید که بعد از فوت پدرشان، امیر خیلی

فردوس به نیلوفر می‌گوید که برایش جالب است که هیچ‌وقت دلت برای پدرت تنگ نمی‌شود و نمی‌پرسد چرا مردی خانواده‌اش را رها می‌کند و می‌رود. نیلوفر پاسخ می‌دهد اگر پدر زنده بود، همان کار را می‌کردند، اما حالا که فوت کرده، چه فایده‌ای دارد. فردوس می‌گوید که مرده و زنده تفاوتی ندارند. نیلوفر می‌گوید می‌داند که او دوست ندارد درباره پدرش صحبت کند، پس

امیر مظفر، آبدارچی شرکت، را صدا می‌کند و می‌پرسد چرا دیروز شهادت دروغ داده است. مظفر پاسخ می‌دهد که ترسیده چون دنبال نان بوده است، نه دردسر. امیر می‌گوید پس دیگران هم دنبال نان هستند، و اگر او پیگیری نمی‌کرد، نان دیگران قطع می‌شد. مظفر اعتراف می‌کند که خودش هم عذاب وجدان دارد و فشارهای زندگی باعث شده است چنین کاری کند. امیر شب حادثه در انبار را به یاد می‌آورد و می‌گوید برو سر کارت، چون اگر جای او بود، همین کار را می‌کرد. او تأکید می‌کند که همه چیز بین خودشان بماند.

اختر به گوهر می‌گوید که دیشب زندایی منیر از او شکایت داشت. گوهر جواب می‌دهد که او باید از خودش شکایت داشته باشد، نه او. این دومین بار است که به خاطر پسر لاتش از کار بیرون شده است. او با مدیر بالاسر بحث کرده، و ناگهان شهباز از جایی ظاهر شده و خودش را وارد موضوع کرده است، و به او تهمت زده است که قصد دارد با مهندس تیمورفام رابطه برقرار کند. اختر می‌گوید چقدر راحت به دیگران تهمت می‌زنند. در همین حین، امیر با گوشی به گوهر زنگ می‌زند. اختر می‌گوید که او قبلاً اخراج شده بود، پس چه کار دارد می‌کند. امیر می‌گوید که حتماً خوب است و امیدوار است تهمت باشد.

در فروشگاه، مادر فائقه هنگام خرید آیدا را می‌بیند و جلو می‌رود و سلام می‌کند. مادر می‌گوید شنیده است برگشتی. آیدا پاسخ می‌دهد که باید زودتر می‌آمد، و عذرخواهی می‌کند. مادر می‌گوید کم بی‌ادبی ندیده است، و شنیده است جدا شده است و پول زیادی گرفته است و حالا می‌خواهد سرمایه‌گذاری کند. آیدا با نیت خاصی پاسخ می‌دهد: «بله!» مادر می‌گوید خیلی دوست داشته جلوی او این را بگوید، چون عقده دارد. آیدا می‌گوید پس حالا عقده‌اش خالی شد. مادر می‌گوید اگر نمی‌خواهی عقده‌ات بیشتر شود، بهتر است از اینجا بروی. آیدا می‌گوید اگر معامله فسخ شود، نمی‌تواند او را عقده‌ای کند و می‌خواهد سراغ دیگری برود. مادر می‌گوید و جای دیگری. آیدا با احترام می‌گوید این مسئله به خودش مربوط است. مادر می‌گوید هنوز بی‌ادب و گستاخ است، و آیدا می‌خندد و می‌گوید: «ای وای، دوباره رفوزه شدم.» مادر می‌گوید گورت را گم می‌کنی، و اجازه نمی‌دهد در شرکت نزدیک پسرش شود.

پرویز، شهباز را از کلانتری بیرون می‌آورد و می‌گوید قصد دارد از او رضایت بگیرد. گوهر دوباره به شرکت می‌رود و می‌بیند پرویز آنجا است و از زالی رضایت می‌گیرد. زالی به او می‌گوید: «تو اینجا چه کار می‌کنی؟ مگر اخراج نشده بودی؟» و می‌پرسد چه کسی این خانم را راه داده است. امیر هم می‌رسد و می‌گوید که او را آورده است. سپس به همه می‌گوید که بالا بروند و به گوهر می‌گوید برود سر میز کارش و زیر نظر خودش کار کند. بعد از او می‌خواهد که زالی به دفتر برود و به پرویز هم می‌گوید زالی رضایت می‌دهد، و خودش برود. پرویز متعجب می‌شود و شرکت را ترک می‌کند. امیر به زالی می‌گوید در هفت سال کارش در اینجا، آیا دیده است که او هرز برود، یا از کسی چیزی شنیده است. زالی می‌گوید منظورش او نیست، فقط می‌خواسته بگوید که او نباید فکر کند. امیر می‌گوید که بدتر از این نمی‌شود، و بعد از این مدت، اولین کارمند زن در شرکت، تنها چیزی که گفت، این است که مراقب باشد، چون احتمالاً زن است. زالی عذرخواهی می‌کند، و امیر به او تذکر می‌دهد که فردا رضایت بگیرد و سپس سر کار برود. زالی می‌گوید گواهی پزشکی دارد، و امیر می‌گوید راه حل دارد، و اگر عذرخواهی کند، دیه‌اش را می‌گیرد. در نهایت، زالی مجبور می‌شود قبول کند.

فردوس به زالی زنگ می‌زند و می‌پرسد چه خبر شده است. او جریان را تعریف می‌کند و فردوس می‌گوید بعداً می‌آید و جزئیات را می‌فهمد. او با عطائی درباره قرارشان صحبت می‌کند و می‌گوید اگر پورحسین به باقری گفته باشد، درگیر می‌شوند و اگر نگفته باشد، یا وارد بازی می‌شوند یا همان چیزی که می‌گویید. عطائی می‌گوید که من پشت دستت بازی می‌کنم، اما انگار ترسیده بود.

فردوس به بهنام مراجعه می‌کند و می‌پرسد که آیا خبر دارد چه کسی جنس‌های شرکت را بالا کشیده است. بهنام می‌گوید نمی‌داند. فردوس می‌پرسد که درباره این موضوع با مهندس چه گفته است، و بهنام می‌گوید اصلاً صحبت نکرده است، و هر چه باشد، او را در جریان می‌گذارم. سپس درباره خرید خانه برای پدر و مادرش می‌پرسد، و بهنام پاسخ می‌دهد که هنوز مستاجرند. فردوس می‌گوید پس چه کار می‌کنی با پولت، و او می‌گوید که درآمدش کم است. فردوس می‌گوید راست می‌گویی، اما باید دست بجنبی، چون اگر زن بگیری، خرجت دو برابر می‌شود و با این پول نمی‌رسی به جایی. او می‌پرسد که آیا می‌خواهد ازدواج کند، و بهنام پاسخ مثبت می‌دهد. فردوس می‌گوید پس دست بجنبی، چون من هوایت دارم و نگران نباش. حالا کسی را داری یا نه، و بهنام می‌گوید نه، یکی هست. فردوس می‌گوید پس جدی است، و می‌پرسد که دختر مورد نظر کیست. بهنام سرش را پایین می‌اندازد و می‌گوید: «شاید شناخته‌شده باشد.» فردوس می‌پرسد: «کی؟» و بهنام می‌گوید: «پردیس خانم!» و در ادامه، از آقای گودرزی می‌خواهد اگر او را به غلامی قبول کند، خیلی خوشحال می‌شود. فردوس با خنده‌ای هیستریک می‌گوید و سپس با عصبانیت به سراغ بهنام می‌رود و می‌گوید: «تو غلط می‌کنی، به خانواده‌ام چشم داری!»

فردوس سوار ماشین می‌شود و سریع به خانه می‌رود و به نیلوفر می‌گوید چرا خبر ندادی که قضیه بهنام و دخترت این‌قدر جدی است. او می‌گوید خودش تازه متوجه شده است. فردوس می‌گوید تو چه مادری هستی که حالا می‌فهمی؟ نیلوفر پاسخ می‌دهد که من صبح تا شب با دخترت نیستم، و نمی‌داند چه کسی به تو خبر داده است. فردوس می‌گوید خودش، و می‌افزاید که دخترش می‌خواهد با او باشد و آنها با هم دوست هستند. او می‌پرسد که این خبر چه زمانی به تو رسیده است. نیلوفر می‌گوید که من تازه فهمیدم، و می‌خواستم جمعش کنم، اما نتوانستم. فردوس می‌گوید فردا زنگ می‌زنم و پردیس باید با اولین پرواز برگردد. نیلوفر می‌گوید که امتحان دارد و نمی‌تواند. فردوس می‌گوید این پسر هم حق ندارد بیاید شرکت. او می‌افزاید که نباید عجولانه تصمیم بگیری، چون من هم وقتی فهمیدم، باید منطقی عمل می‌کردم. او می‌گوید این خواستگار مثل بقیه است، اما من می‌دانم که او به دخترم خیانت کرده است و با او در ارتباط است. نیلوفر می‌گوید که او جدی است و دوستش دارد. فردوس می‌پرسد که از کجا می‌دانی، و نیلوفر می‌گوید که مادرش گفته است.

امیر به فائقه زنگ می‌زند، ولی گوشی را جواب نمی‌دهد و پیغام می‌گذارد که لجبازی نکن، جواب بده، حالم خوب نیست. گوهر هم برای امیر ویس می‌فرستد و از او تشکر می‌کند، و کمی احساساتی می‌گوید که او فرشته نجاتش است. امیر ظرف‌های گوهر را می‌بیند و یادش می‌آید که هنوز پس نداده است، پس ظرف‌ها را می‌شوید و به در خانه گوهر می‌رود، ظرف‌ها را می‌دهد و تشکر می‌کند. گوهر هم برای امیر ظرف ماکارونی می‌دهد، اما هشدار می‌دهد که چون نشاسته دارد، باید کم بخورد. او مجدد درباره اتفاقات امروز در شرکت عذرخواهی می‌کند.

مادر امیر به او زنگ می‌زند و می‌گوید که باید برود پیش او چون نیلوفر و فردوس آنجا هستند. او ویس پردیس را گوش می‌دهد که در آن گفته است، زمانی که کسی برای همه تصمیم می‌گرفت، گذشت؛ من و بهنام همدیگر را دوست داریم و قصد داریم ازدواج کنیم. اگر به نظر من احترام بگذارید، مشکلی نیست، ولی اگر نه، خواهید دید چه می‌شود. مادر به فردوس می‌گوید که او مخالف است، و او هم می‌گوید که حتماً مخالف است. بعد به امیر می‌گوید که این فرد باید اخراج شود، چون نمی‌خواهد مثل دختر عیسی باشد و او را در وضعیت بدی قرار دهد. مادر می‌گوید مشکل اصلی، پردیس است. نیلوفر هم می‌گوید که پردیس زیر بار حرف زور نمی‌رود. فردوس می‌گوید که اگر همه موافق هستند، مبارک باشد. مادر می‌گوید من نگفتم موافقم، بلکه باید حساب شده عمل کرد. باید حرمت خود را نگه داشت، چون بچه‌ها زیر بار حرف زور نمی‌روند و حرمت را نمی‌دانند. امیر با کنایه می‌گوید: «بله مادر، نسل جدید را بهتر می‌شناسید.» پیام روی گوشی مادر می‌آید، او پیام را می‌بیند و می‌خواند: «بچه‌ها می‌دانند من زنده‌ام؟» حالش عوض می‌شود و جواب می‌دهد: «تو کی هستی؟» نیلوفر متوجه تغییر حال مادر می‌شود و می‌پرسد چه شده است. او دوباره پیام می‌گیرد، و می‌گوید: «رضوانم، شوهرم!» مادر حالش بد می‌شود و وارد اتاق می‌شود و ادامه ماجرا...

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار