برف نادر در بیکینی باتم: جنگ برفی اختاپوس و هیجان بینظیر
برف نادر در بیکینی باتم: جنگ برفی اختاپوس که محله را به هم ریخت و جنون را به ارمغان آورد
در بیکینی باتم، برف نادر جنگ برفی اختاپوس و دوستان را رقم زد و محله را پر از هیجان و جنون کرد.

در یک روز نادر و کمیاب در شهر بیکینی باتم، آسمان شروع به بارش برف میکند. باب اسفنجی و پاتریک تصمیم میگیرند خارج شوند و از بازی در برف لذت ببرند. در ابتدا، اختاپوس چندان علاقمند به این سرگرمی نبود، اما به تدریج احساساتش تغییر کرد و حتی یک قلعه برفی ساخت.
در یکی از قسمتهای فصل سوم سریال SpongeBob SquarePants، شاهد شروع عجیب و غریب برف باریدن در آسمان شهر بیکینی باتم هستیم. خبرنگار تلویزیون که از این رویداد مطلع است، آن را اعلام میکند تا مردم ترغیب شوند بیرون بیایند و در برف بازی کنند. اغلب ساکنان بیکینی باتم از این فرصت خوشحال میشوند و به سمت برفها میروند. اما، همانطور که معمول است، اختاپوس استثنا است؛ او ترجیح میدهد در خانه بماند و کنار شومینه بنشیند و هات چاکلت بنوشد.
در مقابل، باب اسفنجی و پاتریک با شور و اشتیاق لباسهای زمستانی خود را پوشیده و به بیرون میروند تا برفبازی کنند. آنها حتی اختاپوس را نیز دعوت میکنند، اما او تصمیم میگیرد کار آرامبخش خود را ادامه دهد و معتقد است انجام بازیهای کودکانه کار افراد بالغ نیست و هیچگاه به آن روی نمیآورند.
در همین حین، اختاپوس ایدهای جالب به ذهنش میرسد. او قصد دارد همسایهها را به برفبازی دعوت کند تا در نتیجه، به یکدیگر آسیب برسانند و بیشتر خوش بگذراند. اما باب اسفنجی و پاتریک این پیشنهاد را خیلی جدی میگیرند و معتقدند برفبازی فقط مخصوص کودکان است. آنها حتی یک صلحنامه کتبی برای این موضوع تنظیم میکنند. اختاپوس تلاش میکند این صلحنامه را نابود کند تا بتواند در جنگ برفی ادامه دهد، اما گوش شنوا برای حرفهای او وجود ندارد و دوستانش همچنان مصمم به ادامه بازی هستند.

اختاپوس بیش از حد به بازی اهمیت میدهد و دچار نوعی پارانویا میشود.
در حالت عصبانیت، اختاپوس به سمت باب و پاتریک گلوله برفی پرتاب میکند و صورت آنها را هدف قرار میدهد. این دو فرد، اقدام اختاپوس را به عنوان اعلام جنگ تلقی میکنند و تصمیم میگیرند با پناه گرفتن در پناهگاه کوچک خود، نقشه جدیدی طرحریزی کنند. اما اختاپوس که بسیار جدی گرفته است، رفتارهای عجیب و غریبی نشان میدهد و گلولههای برف را با سرعتی غیرقابل توصیف به سمت دوستانش پرتاب میکند.
یکی از این گلولهها که در ساخت آن ساز اختاپوس نقش دارد، به پاتریک برخورد میکند و او را زخمی میکند. باب و پاتریک متوجه میشوند که اختاپوس بیش از حد بازی را جدی گرفته و اگر اوضاع همینطور ادامه پیدا کند، ممکن است کسی آسیب جدی ببیند. بنابراین، به خانه آناناسی میروند و کنار آتش، شروع به نوشیدن هات چاکلت میکنند. اما اختاپوس که دچار پارانویا شده است، همچنان به شلیک گلولههای برفی به سمت دشمنانی که حالا در خانهشان هستند، ادامه میدهد.
در حالی که عقلش را از دست داده، اختاپوس یک برج برفی میسازد تا گلولههای باب اسفنجی به او نخورند. در حین ساخت این برج، فریادی بلند میکشد و صدای آن به صورت نامشخصی به گوش دوستانش میرسد. اما آنها که تصمیم گرفتهاند آرامش خود را حفظ کنند و به تماشای تلویزیون ادامه دهند، به این صدا توجهی نمیکنند و ترجیح میدهند آرامش خود را نگه دارند.