آیا Thunderbolts مارول نقطه عطف یا شکست در MCU است؟
آیا فیلم Thunderbolts مارول نقطه عطفی در بازگشت به روزهای اوج است؟ بررسی کامل و تحلیل روند آینده MCU
تحلیل جامع فیلم Thunderbolts مارول؛ نقطه عطف یا شکست دیگر در دنیای سینمایی مارول و بررسی روند آینده MCU.

قبل از آنکه به نقد و بررسی فیلم Thunderbolts بپردازم، لازم است نگاهی کوتاه به وضعیت اخیر دنیای سینمایی مارول (MCU) بیندازیم، چرا که هر اثر در این جهان بخشی از یک ساختار بزرگتر است و احتمالا با توجه به آشنایی شما با آثار مارول، ارتباط آنها با یکدیگر را به خوبی میدانید.
فاز پنجم دنیای سینمایی مارول از سال ۲۰۲۳ و با اکران فیلم Ant-Man and the Wasp: Quantumania آغاز شد؛ اثری که سومین قسمت از سهگانه مردمورچهای محسوب میشود. این فیلم در زمانی اکران شد که عملکرد مارول در فاز چهارم به شدت مورد انتقاد قرار گرفته بود. منتقدان سرسخت سینمای مارول که همیشه به چنین آثارهایی نقد وارد میکنند، و همچنین خود طرفداران این سینما که از کیفیت فاز چهارم رضایت نداشتند، این موضوع را برجسته کردند. اگرچه در فاز چهارم، فیلم Spider-Man: No Way Home در سال ۲۰۲۱ اکران شد و به نوعی نقطه شروع سینمای تجاری آمریکا در دوران پساکرونا بود و واکنشهای مثبت زیادی دریافت کرد، اما فیلمهایی مانند «جاودانگان»، «دکتر استرنج در چندجهانی جنون»، «بیوه سیاه» و به ویژه «ثور: عشق و صاعقه» چندان مورد استقبال قرار نگرفتند. لازم است ذکر شود که تنها کیفیت این آثار نبود که مورد انتقاد قرار گرفت؛ بلکه برخی از این فیلمها از نظر فنی و کیفی در سطح آثار فازهای اولیه مارول نبودند. همچنین، پس از موفقیتهای عظیم و باشکوهی مانند «انتقامجویان: جنگ بینهایت» و «انتقامجویان: پایان بازی»، انتظارات از این کمپانی به شدت بالا رفته بود. علاوه بر این، چون فاز چهارم مارول سرآغاز ورود مولتیورس و چندجهانی به دنیای ابرقهرمانی بود، مخاطبان پس از دوران همهگیری کرونا بیش از حد برای چنین آثاری هیجانزده بودند. در نهایت، این فیلمها نتوانستند انتظارات را برآورده کنند و در نتیجه تماشاگران را ناامید ساختند.
در فاز چهارم دنیای سینمایی مارول، ساخت سریالها و مینیسریالهایی آغاز شد که اغلب از نظر کیفیت در سطح مطلوبی قرار نداشتند. پس از موفقیتهای بزرگ و فروش چشمگیر فیلم Avengers: Endgame که در آن زمان به پرفروشترین فیلم تاریخ سینما تبدیل شده بود، استودیوی مارول در اثر این موفقیتها غرق شد و در بازه زمانی دو سال (۲۰۲۱ و ۲۰۲۲) پروژههای متعددی را راهاندازی کرد. این روند باعث شد در این سه سال، برخلاف رویه همیشگیاش، تعداد زیادی اثر تولید شود؛ شامل ۶ فیلم سینمایی، ۹ مجموعه تلویزیونی و ۲ فیلم تلویزیونی، که در بسیاری از آنها نظارت دقیق و کافی وجود نداشت. البته باید گفت در این دوران، علاوه بر فیلمهای سینمایی، آثار موفق و قابل توجهی مانند مینیسریالهایی چون «وانداویژن»، «لوکی»، «چه میشود اگر…»، «شوالیۀ ماه» و «گرگینه در شب» ساخته شدند، اما در مقابل، آثاری مانند «شیهالک: وکیل دادگستری» و «خانم مارول» به شدت مورد انتقاد و حمله مخاطبان قرار گرفتند. این افزایش حجم آثار در فاز چهارم و انتظارات بیحد و حصر تماشاگران، همراه با هدر رفتن پتانسیلهای قابل توجه برخی از آثار، باعث شد مارول در پایان فاز چهارم جایگاه متفاوتی نسبت به پایان فاز سوم پیدا کند و اهمیت فاز پنجم در این میان آشکار شود.
آغاز فاز پنجم با اکران فیلم «انتمن و واسیپ: کوانتومانیا» رقم خورد که برخلاف انتظارات، نتوانست موفقیتهای پیشین مارول را تکرار کند و تماشاگران را ناامید ساخت. در حقیقت، روند در مارول در این فاز نشانگر بیبرنامگی، ضعف مدیریت و سردرگمی است. استودیوی مارول با تمرکز بر پروژههای مولتیورسی، که آمادگی لازم برای آنها نداشت، نتیجهای گرفت که بیشتر آثار تولید شده بیربط و بیکیفیت بودند؛ به گونهای که نه تنها هر اثر به تنهایی ارزش کافی را نداشت، بلکه ارتباط منطقی میان آنها نیز کم بود و تماشاگر نمیتوانست از پیوستگی و تعامل میان این آثار لذت ببرد.
پس از این، فیلم «نگهبانان کهکشان: بخش ۳» اکران شد که با واکنش مثبت منتقدان و تماشاگران روبرو شد. کارگردان جیمز گان با ساخت این اثر، سهگانه «محافظین کهکشان» را به شکلی موفق به پایان رساند و در عین حال، خداحافظی باشکوهی با دنیای سینمایی مارول داشت، سپس به مدیریت پروژههای دیسی و شروع دنیای سینمایی دیسی (DCU) در استودیوی برادران وارنر پرداخت.
در ادامه فاز پنجم، فیلمهایی مانند «مارولها» و «کاپیتان آمریکا: دنیای شجاع جدید» اکران شدند که نه تنها مورد نارضایتی منتقدان و تماشاگران قرار گرفتند، بلکه در باکسآفیس نیز شکست خوردند. به عنوان نمونه، فیلم «مارولها» نخستین اثر در تاریخ MCU بود که با شکست تجاری مواجه شد. این روند در سال ۲۰۲۴ ادامه یافته و فیلمهایی مانند «کاپیتان آمریکا ۴» و «ثاندربولتس» نیز به این فهرست پیوستهاند، که نشاندهنده مشکلات متعدد در ساختار و استراتژیهای مارول است. این وضعیت زنگ خطری جدی برای سران استودیو محسوب میشود، چرا که در سالهای گذشته حتی آثار ناموفق مانند «کاپیتان مارول» نیز با فروش بیش از یک میلیارد دلار روبرو شده بودند.
با این حال، در فاز پنجم آثار موفقی نیز ساخته شدند، از جمله فیلم «ددپول و وولورین» و مجموعههای تلویزیونی «فصل دوم لوکی» و «دردویل: تولدی دوباره» که مورد استقبال خوبی قرار گرفتند.
فیلم Thunderbolts یکی از معدود آثار مارول است که از همان ابتدا هدف خود را مشخص میکند و در طول مدت دو ساعته آن، این انسجام هم از نظر فنی و هم از نظر محتوایی حفظ میشود. فیلم با افتتاحیه معروف مارول استودیوز آغاز میشود، با موسیقی جذاب و هیجانانگیز، و در این میان لوگوی مارول استودیوز همراه با تصاویری از کمیکبوکهای Thunderbolts ظاهر میشود. به تدریج رنگ سیاهی جایگزین رنگهای قبلی میشود و لوگو در بر میگیرد، در حالی که موسیقی نیز تغییر میکند. این شروع، نشاندهنده این است که فیلم نه درباره قهرمانان همیشگی مارول، بلکه درباره ضدقهرمانان آن است.
در ابتدای فیلم، نمای نزدیک از یلنا (فلورنس پیو) نشان داده میشود، که با چهرهای سرد و ناامید در پسزمینهای ابری قرار دارد. نریشن آغاز میشود و ما وارد دنیای درون او میشویم؛ او درگیر مشکلاتی است که فراتر از مسائل روزمره است و بحران هویتی و حسّ پوچی بر او غلبه کرده است. منظورم از انسجام در اینجا، همان است که جیک شرایر، کارگردان ۴۳ ساله آمریکایی، توانسته است در اثرش به خوبی برقرار کند، و برخلاف بسیاری از فیلمهای مارول، نظم و ترتیبی منسجم به آن ببخشد و از پراکندگی جلوگیری کند. همان ابتدا و نمای اول، نشان میدهد که قرار است با فیلمی درباره یلنا بلووا روبهرو باشیم و در طول دو ساعت، با شخصیت او همراه شویم. او ناامید است و از زندگی سخت و کثیف خود جدا شده است؛ این احساس نه تنها در نریشن بلکه در چهره فلورنس پیو نیز کاملاً مشهود است، که حالتی غمگین و بیانگیزه را نشان میدهد. هوای ابری هم به این حس تأکید میکند و نشان میدهد که وضعیت درونی او چه وضعیتی است. جیک شرایر تا پایان فیلم، بر کاراکتر اصلی یعنی یلنا تمرکز دارد و ما شاهد سفر درونی و تحول او هستیم. بنابراین، Thunderbolts در درجه اول یک اثر منسجم با کارگردانی قابل قبول است، بر خلاف بیشتر آثار اخیر مارول.
در ادامه، به ماجرای یلنا میپردازیم که مانند دیگر مأموریتهای مزدورانهاش، این بار نیز بر اساس دستور والنتینا دیفانتین و برای دریافت پول قرار است یک طبقه از ساختمان را منفجر کند. اما نکته مهم این است که صحنههای زد و خورد در این فیلم دیگر تنها نمایشهای اکشن ساده نیستند، بلکه هدفی عمیقتر و فراتر از سرگرمی دارند. کارگردان با انتخاب دقیق زوایای دوربین و نحوه نورپردازی، تلاش کرده است تا این صحنهها را به گونهای نشان دهد که حرکات آنها بیمعنی و پوچ به نظر برسد؛ همانطور که یلنا در نریشن اشاره میکند.
در مورد کیفیت اکشن اثر، لازم است صحبت کنیم. فیلمهای مارول پر از سکانسهای مبارزه و زد و خورد هستند، اما متأسفانه در سالهای اخیر، این شرکت تمرکز زیادی بر ساخت این صحنهها با کمک CGI و کمترین استفاده از بدلکاران داشته است. خوشبختانه، در فیلم Thunderbolts شاهد یک اکشن باطراوت و باکیفیت هستیم. هرچند این اکشن نسبت به آثار بزرگی مانند Captain America & the Winter Soldier فاصله دارد، اما تماشای آن برای مخاطب لذتبخش و قابل باور است. در واقع، با اینکه فیلم به درستی بر جنبههای درام و روانشناختی تمرکز کرده، صحنههای نبرد در آن همچنان حضور دارند و تنوع و جذابیت لازم را دارا هستند.
علاوه بر بخش اکشن، موسیقی متن و جلوههای ویژه، کیفیت و سطح این عناصر نیز قابل قبول و قابل دفاع است. در واقع، نه تنها مارول بلکه شاید سینمای بلاکباستری آمریکا در این سالها در زمینه جلوههای ویژه دچار رکود شده است، و در برخی موارد حتی پسرفت کرده است. علت این موضوع این است که در گذشته، ساخت صحنههای جلوههای ویژه با دقت بسیار بالا انجام میشد و سازندگان زمان زیادی را صرف بهبود و بهرهبرداری حداکثری از تکنولوژی میکردند. در دهههای قبل، نقش اصلی در جلوههای ویژه بر عهده گریم و هنرهای عملی بود، اما با پیشرفت فناوری در دهه ۲۰۰۰، CGI به طور چشمگیری نقش مهمی در سینمای بلاکباستری ایفا کرد. در دهههای پیشتر نیز شاهد پیشرفتهایی در این حوزه بودیم؛ مانند فیلمهای «Star Wars» (1977) و «The Terminator» (1984) که نمونههای برجستهای از آن هستند. اما در دهه ۲۰۰۰، با ظهور و رشد سینمای ابرقهرمانی، کیفیت جلوههای ویژه به اوج خود رسید. کافی است فیلمهایی مانند «Spider-Man 3» (2007) و «The Dark Knight» (2008) را به خاطر آورید؛ این آثار نشان میدهند که حتی پس از گذشت بیش از دو دهه، جلوههای ویژه در این فیلمها همچنان دیدنی و پیشرفته هستند و نسبت به بسیاری از آثار بلاکباستری روز، برتری دارند. در این سالها، مارول به دلیل تعداد زیاد آثار و محدودیتهای بودجه، تمرکز کمتری بر تولید جلوههای ویژه بینقص و منسجم داشته است. با این حال، فیلم «Thunderbolts» عملکرد قابل قبولی در این زمینه دارد و چند صحنه به یادماندنی در آن وجود دارد که ارزش صحبت کردن دربارهشان را دارند.
یکی از این صحنهها، چپ شدن لیموزین رد گاردین است که شباهت زیادی به صحنه چپ شدن کامیون جوکر در فیلم «The Dark Knight» دارد و به خوبی کار شده است. همچنین، صحنه تعقیب و گریز در بیابان یکی از قسمتهای جذاب فیلم است که تماشاگر را درگیر میکند. نبرد میان گروه Thunderbolts و سنتری در سطح شهر نیز من را یاد سهگانه مردعنکبوتی سم ریمی و بهخصوص «Spider-Man 3» انداخت؛ از ریزش سنگهای ساختمانی و فرار مردم گرفته تا نحوه نجات آنها توسط گروه. اما بیتردید، بهترین سکانس از نظر زد و خورد، صحنهای است که سنتری در داخل ساختمان با گروه Thunderbolts تنها و بدون آسیب دیدن، با هر یک از اعضا درگیر میشود و آنها را یکی پس از دیگری شکست میدهد و تحقیر میکند. بنابراین، فیلم در زمینه جلوههای ویژه و بدلکاری عملکرد خوبی دارد و نسبت به آثار اخیر مارول، نویدبخش است.
حال بیایید به موضوع اصلی بپردازیم: شخصیتها و درونمایه اثر. بر خلاف بسیاری از فیلمهای اخیر مارول، فیلم Thunderbolts چیزی بیش از چند صحنه اکشن و فانتزی ارائه میدهد و به دلیل انسجام درونی، تبدیل به یکی از نقاط قوت آن شده است. از همان ابتدا، شخصیت اصلی، یلنا، معرفی میشود و دغدغههای او، به عنوان محور داستان، مورد توجه قرار میگیرد. همانطور که قبلاً اشاره کردم، او دچار احساس پوچی و بیمعنایی است و از سبک زندگی خسته شده است. بنابراین، او ماموریت آخر خود را به عنوان فرصت نهایی میبیند تا پس از آن تغییرات اساسی در زندگیاش ایجاد کند و از حالت یک مزدور صرف به فردی فراتر تبدیل شود. اما اتفاقات مسیر دیگری را رقم میزنند و او در این راه با کسانی آشنا میشود که وضعیتشان تا حدی مشابه او است؛ افرادی که گذشتهای تاریک و تلخ دارند و اکنون در مسیری قرار گرفتهاند که سرانجام آن، همان پوچی است. این افراد فقط به خاطر کسب درآمد، آدم میکشند و این پول را صرف زندگی روزمره خود میکنند، یعنی زندگی میکنند تا مزدور باشند. در نتیجه، وارد چرخهای معیوب شدهاند که از آن رضایت ندارند. حال، یلنا قصد دارد این چرخه را بشکند و این ویژگی در شخصیت او به خوبی نمایان میشود. بیتردید، ستاره اصلی فیلم Thunderbolts فلورنس پیو است. بازیگری که سالها است به یکی از چهرههای برجسته هالیوود تبدیل شده و در نقشهای مهمی ظاهر شده است، از جمله همکاری با کریستوفر نولان در فیلم Oppenheimer (2023)، که منجر به نامزدی اسکار برای او شد. این بازیگر در این فیلم نیز تمام تلاش خود را به کار میگیرد و نقش را به خوبی ایفا میکند، هرچند فیلمنامه در پرداخت شخصیت و دغدغههایش چندان قوی نیست، اما بازی پیو فراتر از متن فیلم است و قابل تقدیر میباشد.
در مقابل، شخصیتهای دیگر فیلم نتوانستهاند همان میزان پرداخت و عمق را در طول داستان داشته باشند و دغدغههایشان چندان قابل درک نیست. البته ویات راسل، بازیگر خوبی است؛ او که نقش کاپیتان آمریکای قلابی را ایفا میکند، در حقیقت قلب تپنده مینیسریال Falcon & the Winter Soldier نیز بود و ارتباط خوبی با شخصیت او برقرار میکنم. اما این وضعیت درباره دیگر کاراکترهای فیلم صدق نمیکند و اثر، به سمت وجههای شعاری سوق پیدا میکند. یکی از دلایل این روند، همچنان مشکل همیشگی فیلمهای مارول است: کمدیهای بیمورد و ناپخته!
جهان مارول همواره فضای سبکتر و کمعمقتری نسبت به دنیای دیسی دارد و این تفاوت در لحن کمیکبوکهای این دو است. استودیو مارول تلاش دارد این تفاوت را با تأکید بر عناصر کمدی نشان دهد، اما در سالهای اخیر این رویکرد به حدی رسیده است که دیگر به جای کمدی، نوعی لودگی و بیمزهگی به نظر میرسد. مشکل اصلی این است که فیلمسازان نمیدانند چه زمانی باید از کمدی بهره ببرند و چه زمانی باید به تراژدی بپردازند؛ در نتیجه، سعی میکنند همه چیز را با شوخی و کمدی بیمورد خراب کنند که این امر، توهینآمیز است. خوشبختانه، در فیلم Thunderbolts این نوع کمدی محدودتر و کنترلشدهتر است. در برخی صحنهها، شوخیها بامزه و خندهدار هستند و از حالت لوث بودن خارج شدهاند، اما در عین حال، در بخشهایی که موضوعی تاریک و مهم مطرح میشود، حضور این نوع کمدی چندان منطقی به نظر نمیرسد. این نوع شوخیها همچنین به شخصیتهای فرعی آسیب زدهاند و باعث شده است دغدغههای آنها برای تماشاچیان چندان قابل درک نباشد.
هرچند ساخت فیلمی از سوی مارول که به موضوعات روانشناسانه، هرچند سطحی، میپردازد، اقدامی مثبت محسوب میشود. در این فیلم، داستان ضدقهرمانهایی روایت میشود که درگیر بحران هویت و گمگشتگی هستند و تلاش میکنند چرخه معیوب گذشته خود را بشکنند. شخصیتها همواره سعی دارند گذشتهشان را نادیده بگیرند و در اصطلاح روانشناسی، آن را به ناخودآگاه خود سپردهاند، زیرا در خودآگاه توان مقابله با آن را ندارند. راهحلی که فیلم ارائه میدهد این است که این افراد باید گذشتهشان را آگاهانه بپذیرند و با آن روبهرو شوند. اولین قدم برای فردی با گذشته تاریک، مواجهه کامل با گناهان و اشتباهات گذشته و بخشیدن خود است. این روند فشارهای روحی را کاهش میدهد و احساس رهایی را برای آنها به همراه دارد.
نکتهای که در فیلم به خوبی و بدون شعارزدگی نشان داده شده است، نحوه تشکیل گروه Thunderbolts است. اعضا همگی دچار بحرانهایی مشابه آنچه ذکر شد، شدهاند و بنابراین دردهای یکدیگر را بهتر درک میکنند. هر یک از آنها درد دیگری را احساس میکند. در طول فیلم، روند آشنایی و تشکیل این گروه، هرچند در فیلمنامه با نقصهایی مانند موقعیتهای کمدی نامتناسب روبهرو است، برای تماشاگر قابل باور است. اوج این بخش، صحنه نجات مردم شهر است که هیچ شعارزدگی ندارد و تماشاگر آن را میپذیرد. در واقع، قرار نیست این ضدقهرمانها به صورت قهرمانان مهربان و مردمی ظاهر شوند و از گذشتههای تاریک خود دور شوند، بلکه شرایط آنها را در این موقعیت قرار میدهد و فرصت میدهد تا تغییر مورد نظرشان را رقم بزنند. کارگردانی جیک شرایط در این زمینه بسیار خوب عمل میکند و به درستی از زوایای دوربین بهره میبرد. نمونه بارز آن، صحنهای است که اعضای گروه یکی پس از دیگری سنگ را برمیدارند تا جان فردی را نجات دهند، که نشاندهنده توانایی کارگردان در به تصویر کشیدن ساخت تیم به شکل سینمایی است.
هشدار اسپویل
در پایان، به شخصیت سنتری میپردازیم. اگرچه شخصیت اصلی فیلم، یلنا با بازی فلورنس پیو است، اما شخصیت محوری و چالشبرانگیز فیلم، باب، است. فیلم تلاش میکند او را از کاراکتری تکبعدی، یعنی فردی منفی و سیاه مطلق، به شخصیتی چندبعدی تبدیل کند، اما در این مسیر چندان موفق نبوده است. از همان ابتدای فیلم، باب به عنوان فردی بیفکر و بیعمل معرفی میشود که کنش خاصی ندارد و در واقع، رفتارهایش بسیار آزاردهنده و نچسب است. فیلم سعی دارد کمدی را از طریق شخصیت باب به نمایش بگذارد. در ادامه، متوجه میشویم که باب قدرتهای فراطبیعی دارد و نام او «سنتری» است. نحوه تغییر کاراکتر او از باب به سنتری در طول فیلم، به اندازه کافی پرداخت نشده و این تغییر به خوبی شکل نمیگیرد. از سوی دیگر، این شخصیت بیدلیل وارد میشود و تصمیم میگیرد شهروندان را به Void بفرستد و آنها را محو کند، بدون اینکه دلیلی منطقی برای آن ارائه شود. در نهایت، با کمک اعضای گروه Thunderbolts و به ویژه یلنا، سنتری دوباره به باب تبدیل میشود. اگرچه ایده داستان جذاب است، اما در این بخش نیز پرداخت کافی صورت نگرفته است. طبیعی است که وقتی کاراکتری با چنین قدرتهای فراانسانی، که میتوان آن را نسخه قدرتمندتر سوپرمن دانست، ساخته میشود و زمان کافی برای توسعه شخصیت اختصاص نمییابد، نتیجه شخصیت شعاری و سطحی خواهد بود. همچنین، لوئیس پولمن، که نقش او در حد و اندازه فلورنس پیو نیست، نمیتواند ضعفهای فیلمنامه را جبران کند و در نتیجه، بازی او نیز چندان رضایتبخش نیست.
در نهایت، میتوان گفت فیلم Thunderbolts به آینده دنیای مارول امیدوارکننده نگاه میکند. چرا که در این اثر، برخی از روندهای نادرست مارول در سالهای اخیر جای خود را به رویکردهای مثبت و نوآورانه میدهند. Thunderbolts فیلمی نسبتا منسجم است و حداقلهای لازم در زمینههای سینمایی را دارا میباشد، بنابراین میتوان آن را به عنوان یک اثر مستقل ارزیابی کرد و نمره قبولی به آن داد. علاوه بر این، این فیلم زمینهچینی مناسبی برای آثار آینده مارول فراهم میکند.