نقد فیلم «بچه کاراتهکار: افسانهها»؛ ضعفهای روایی و بیانگیزگی ستارگان قدیمی
نقد و بررسی فیلم «بچه کاراتهکار: افسانهها»؛ ضعفهای روایی و بیانگیزگی ستارگان قدیمی
نقد فیلم «بچه کاراتهکار: افسانهها»: ضعفهای روایی، بیانگیزگی ستارگان قدیمی و ساختاری پراکنده در اثری بیهدف

در عنوان «بچه کاراتهکار: افسانهها» (Karate Kid: Legends) مجدداً شاهد تلاش هالیوود برای زنده کردن خاطرات دهههای گذشته هستیم. اثری که در ظاهر قصد دارد پلی باشد میان نسلهای مختلف علاقهمندان، اما در عمل به فیلمی شلوغ، نامنسجم و سردرگم تبدیل شده است. این اثر بیشتر شبیه مجموعهای از خاطرات پراکنده و بهرهبرداری ابزاری از چهرههای محبوب است تا یک اثر سینمایی منسجم با روایتی نو. کارگردانی جاناتان انتویستل سعی دارد میراثهای پیشین این فرنچایز را در قالب یک فیلم جا دهد؛ تلاشی که بیشتر شبیه به مخلوطی سینمایی است تا ساختاری نو، و با حضور نامهایی چون رالف ماکیو و جکی چان، بر قدرت ستارگان تکیه دارد، نه بر فیلمنامهای قوی یا ایدهای تازه.
در نگاه اولیه، ادامه دادن به چنین داستانی پس از چند دهه ممکن است بیضرر به نظر برسد، اما در عمل، این تصمیم چندان ضرورتی ندارد. فیلم اول «کاراتهکید» در سال ۱۹۸۴ ساخته شد و به سرعت به یکی از نمادهای سینمای نوجوانان دهه ۸۰ تبدیل گشت؛ داستان ساده پسربچهای که با کمک استاد دانا، راه مقابله با قلدری و خشونت را میآموزد. سادگی و صداقتی که این فیلم را ماندگار کرد. اما در نسخه جدید، همین فرمول ساده بهطور بیمورد پیچیده شده و با خطوط داستانی درهمتنیده، تمرکز و هدف خود را از دست داده است. در «بچه کاراتهکار: افسانهها»، شخصیت «لی» (با بازی بن وانگ) را میبینیم؛ نوجوانی اهل پکن که زیر نظر عمویش، استاد «هان» (جکی چان)، هنرهای رزمی را میآموزد. پس از مهاجرت به نیویورک با مادرش، لی با دختری به نام «میا» آشنا میشود و در کنار آن، با تهدیدات «کانر» (آرامیس نایت)، شاگرد خشن یک باشگاه کاراته، روبرو میگردد.
اما تعجبآور است که داستان بیشتر بر روی پدر میا، «ویکتور» (با بازی جاشوا جکسون)، تمرکز دارد؛ مردی که برای پرداخت بدهیهایش وارد مسابقه بوکس میشود. این خط داستانی که در دو سوم ابتدایی فیلم دنبال میشود، در بخش پایانی ناگهان کنار گذاشته میشود. جاشوا جکسون حذف میشود و تمرکز دوباره بر روی لی قرار میگیرد؛ در حالی که او باید برای مسابقهای مهم آماده شود و در همین حال، چهرههای شناختهشده رالف ماکیو و جکی چان به فیلم افزوده میشوند؛ گویی عوامل فیلم یادشان رفته بود که این دو بازیگر روی پوستر فیلم هستند. نتیجه این روند، فیلمی است با سه استاد، دو شاگرد، دو تورنمنت و تعداد زیادی سکانس تمرینی که بدون پیوند منطقی در کنار هم قرار گرفتهاند. همکاری مشترک جکی چان و رالف ماکیو، که نقطه تبلیغاتی فیلم بود، نه تنها بار دراماتیک یا احساساتی ندارد، بلکه به شدت سرد و بیروح ارائه شده است.
این فیلم تلاش نمیکند پیوندی میان گذشته و حال شخصیتها برقرار کند یا معنایی برای حضور همزمان آنها در خط روایی بیابد. در میان این آشفتگی، گاهی احساساتی واقعی دیده میشود؛ بهویژه در لحظاتی که رالف ماکیو خاطرات استاد میاگی را به یاد میآورد. غمی که در چهرهاش موج میزند، نه تنها از حس فقدان، بلکه شاید از خستگی بازگشت به دنیایی است که دیگر به آن تعلق ندارد.
«بچه کاراتهکار: افسانهها» بیش از آنکه یک ادامه منطقی یا بازآفرینی مدرن از یک داستان کلاسیک باشد، محصولی آشفته و تجاری است که نمیداند چه میخواهد باشد. اگرچه تماشای ستارگان محبوب گذشته روی پرده میتواند برای برخی جذاب باشد، اما نبود انسجام روایی، شخصیتپردازی سطحی و بهرهبرداری تبلیغاتی از چهرههای شناختهشده باعث شده است که این اثر نتواند در حد و اندازه میراث «بچه کاراتهکار» ظاهر شود.