کد خبر: 57391

رونالدو: از سختی‌های کودکی تا رویای فوتبال جهان

رونالدو از سختی‌های کودکی تا رسیدن به رویای فوتبال جهان: داستان غول کوچک و تلاش بی‌وقفه

داستان کریستیانو رونالدو، غول کوچک با تلاش بی‌وقفه و عبور از سختی‌های کودکی تا رسیدن به رویای فوتبال جهان

رونالدو از سختی‌های کودکی تا رسیدن به رویای فوتبال جهان: داستان غول کوچک و تلاش بی‌وقفه

رونالدو در یک مصاحبه گفت: زمانی که ۱۱ ساله بودم، از جزیره به آکادمی اسپورتینگ لیسبون رفتم و سخت‌ترین بخش زندگی‌ام را پشت سر گذاشتم. فکر کردن به آن لحظات برایم دیوانه‌وار است. پسرم، کریستیانو جونیور، در حالی که این متن را می‌نویسم هفت ساله است و من به این فکر می‌کردم که چه حسی خواهد داشت اگر چهار سال دیگر بتوانم ساکش را جمع کنم و او را به پاریس یا لندن بفرستم. این کار واقعاً غیرممکن به نظر می‌رسید. خانواده‌ام هم در مورد من کاری کردند که بسیار سخت بود، اما من فرصت داشتم تا رویایم را دنبال کنم. آن‌ها اجازه دادند که بروم و من هم رفت. تقریباً هر روز گریه می‌کردم. در پرتغال زندگی می‌کردم، اما انگار به کشور دیگری رفته بودم. لهجه جدید باعث شده بود احساس کنم که باید با مردمی صحبت کنم که زبان دیگری دارند. فرهنگ‌ها متفاوت بودند. هیچ‌کس را نمی‌شناختم و بسیار تنها بودم. خانواده‌ام هر چهار ماه یک بار می‌توانستند به دیدنم بیایند و دلم برایشان بسیار تنگ شده بود؛ هر روز برایم دردناک بود.

خرید بک لینک ارزان و دائمی از سایت‌های معتبر، یکی از بهترین گزینه‌ها در کانون تبلیغاتی ایران است.

فوتبال به من فرصت پیشرفت داد. می‌دانستم که در زمین، کارهایی انجام می‌دهم که بقیه اعضای آکادمی توانایی انجام آن‌ها را ندارند.

یادم است که یک بار شنیدم یکی از بچه‌ها به دیگری گفت: «دیدی او چه کار کرد؟ این فرد یک غول است.»

پس از آن، این جمله را بارها شنیدم، حتی از مربیانم هم می‌شنیدم، اما بعدها فرد دیگری گفت: « اما حیف است که این قدر کوچک است.»

درست می گفتند، من خیلی لاغر و بدون عضله بودم. به همین دلیل در سن 11 سالگی تصمیمی متفاوت گرفتم. می‌دانستم استعداد زیادی دارم، اما تصمیم گرفتم هر روز با شدت بیشتری تمرین کنم. نمی‌خواستم مانند بچه‌ها بازی کنم؛ می‌خواستم دیگر بچه نباشم و تمرین‌هایی انجام دهم که بتوانم بهترین بازیکن دنیا شوم. نمی‌دانم این حس از کجا آمد، انگار در درون من بود، مانند حس گرسنگی که هرگز برطرف نمی‌شود. وقتی می‌باختم، حس می‌کردم گرسنه‌ام، و حتی وقتی پیروز می‌شدم، همین احساس را داشتم، اما تفاوتش این بود که در زمان پیروزی، کمی خرده نان خورده بودم. تنها توضیحی که می‌توانم برای این حالت داشته باشم همین است. به تدریج تصمیم گرفتم شب‌ها مخفیانه از خوابگاه خارج شوم تا تمرین کنم. نتیجه‌اش این بود که عضلانی‌تر و سریع‌تر شدم و بعدها سعی کردم در زمین بازی حرفم را بزنم. کسانی که عادت داشتند درباره‌ام نجوا کنند، می‌گفتند: « اما خیلی لاغر است»، اما حالا نگاهشان به من طوری بود که انگار به آخر دنیا رسیده‌اند.

وقتی ۱۵ ساله شدم، در یکی از تمرین‌ها به هم‌تیمی‌هایم نگاه کردم و به خوبی یادم است که گفتم: «یک روز بهترین بازیکن دنیا خواهم شد.» شاید آن‌ها به حرف من خندیدند، اما من هنوز حتی به تیم بزرگسالان اسپورتینگ نرسیده بودم، اما به خودم ایمان کامل داشتم.

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار