علی دایی؛ نماد انساندوستی و مهربانی بینظیر
علی دایی به راننده تاکسی: جانم فدایت، داستان انساندوستی و تاثیرگذاری فراتر از فوتبال
علی دایی فراتر از فوتبال، انساندوستی و تاثیرگذاری بینظیر در زندگی مردم با داستانی از بخشش و مهربانی
یکی از دوستان علی دایی خاطره جالبی تعریف میکرد: او همراه با علی دایی و دوست دیگری از محل تمرین پرسپولیس خارج شدیم. سوار ماشین علیآقا شدیم تا به خانه برگردیم، اما در ترافیک گیر کردیم و علیآقا در حال صحبت با تلفن بود. در سمت راست دیدم یک تاکسی پیکان قدیمی و تقریبا مخروبه، که روی شیشه عقب آن عکسهای علی دایی و عباراتی در مدح او نصب شده بود. گفتم: «حاجعلی، اجازه بده این تاکسی کمی جلو برود.» وقتی دیدم عکسهای علی دایی روی شیشه است، علیآقا از من خواست بروم و با راننده صحبت کنم. به سمت تاکسی رفتم و با مرد مسنی که سوار آن بود، خوشوبش کردم. دایی هم کمی دورتر نظارهگر بود. از او پرسیدم که چرا این همه عکس از علی دایی روی تاکسی است، و او گفت که علی دایی را ندیده اما جانش را فدای او میکند. توضیح داد که در زندان فردیس برای مبلغ هشت میلیون تومان دو سال حبس کشیده، اما فردی خیر پول بدهیاش را پرداخت کرده است. او در آن روزهای سخت، خبر آزادیاش را از زندان شنیده بود و تا فردای آن روز بیوقفه منتظر بود. پس از پیگیری، فهمیدم علی دایی بدهی همه ما را پرداخت کرده است. هر چه التماس کردم او را ببینم، موفق نشدم، اما شماره تلفنش را گرفتم و قول دادم علی دایی را ببینم.
این ماجرا موهای تنم سیخ شد، چون من که بیشتر وقتها با شهریار بودم، از این قضیه بیخبر بودم. ماجرا را برای علیآقا تعریف کردم و دیدم گونههایش سرخ شده و اشک در چشمانش جمع شده است. او گفت: «خدایا، شکر.» چند روز بعد با من تماس گرفت و گفت فردا ظهر در دفترش با آن مرد قرار بگذارم. فردای آن روز به دفتر بیمه رفتیم، و آن مرد با یک دستهگل و جعبه شیرینی منتظر ما بود. در آنجا علیآقا با او ملاقات کرد و مرد گریه میکرد و میگفت: «آقا، نوکرم، بگذار دستت را ببوسم.» علیآقا او را نشاند و با او صحبت کرد. در پایان، به او گفت که تو مرد قدرشناسی هستی و برایت هدیهای دارم. او یک دستگاه تاکسی سمند صفر کیلومتر خرید و به او گفت از حالا روی این ماشین کار کند.