افشای رازهای جنجالی مجاهد خذیراوی از تبعیض و خیانت در فوتبال
افشای رازهای جنجالی مجاهد خذیراوی از فیلمبرداری مخفی، تبعیض و بیعدالتی در فوتبال ایران
مصاحبه مجاهد خذیراوی از رازهای مخفی، تبعیض در فوتبال ایران و داستانهای جنجالی او را فاش میکند.
بدون شک، مجاهد خذیراوی یکی از بازیکنان بود که اگر کمی خوششانستر بود و اشتباهات کمتری مرتکب میشد، میتوانست به سطوح بالای فوتبال اروپا دست یابد. او پس از حوادث سال 1381 ترجیح داد سکوت کند، اما در 15 آبان 1389، تصمیم گرفت حرفهای خود را بزند و صحبتهایی مطرح کرد که در زمان خود سر و صدای زیادی برپا کرد.
قبل از دیدار تیم ملی با اسلواکی در تابستان 1380، پاسپورتم را در اختیار باشگاه استقلال گذاشتم تا به فدراسیون تحویل دهند، اما هنگامی که به فرودگاه رفتم، پاسپورتم نبود. پلاژویچ عصبانی شد و محکم به گوشم زد، چون فکر میکرد من قصد دارم کاری کنم که تیم ملی را از دست بدهم. فردای آن روز وقتی به فدراسیون مراجعه کردم، پاسپورتم را در میان مدارک تیم ملی نوجوانان پیدا کردم. جالب است که وقتی با تیم ملی به ایرلند سفر کردیم، یکی از ملیپوشان من را کنار کشید و هشدار داد که مراقب باش، میخواهند زیر پایت را خالی کنند.
پس از پیروزی استقلال مقابل پرسپولیس در دربی اسفند 79، یک فوتبالدوست بازیکنان هر دو تیم را به مهمانی دعوت کرد. در آن مراسم، نیمی از بازیکنان استقلال و پرسپولیس حضور داشتند، اما فردای آن شب، فردی تماس گرفت و گفت در صورت ندادن 10 میلیون تومان، تو را بدبخت میکنم (در آن زمان دلار حدود 700 تومان بود). من این مبلغ را نپرداختم، اما چند روز بعد، باشگاه استقلال مرا فراخواند و در نهایت، من محروم شدم. ظاهراً از من در آن مهمانی مخفیانه فیلمبرداری شده بود، اما نکته این است که تنها من مجرم شناخته شدم، در حالی که بسیاری از بازیکنان دیگر هم حضور داشتند.
من نه شلاق خوردم و نه در حوزه صادرات فعالیت داشتم، اما این اتهامات علیه من ساخته شد. زمانی که با تیم ملی به تایلند سفر کردیم، یکی از ملیپوشان کاری کرد که قرار بود در نیمهنهایی او را شلاق بزنند، اما مدیران فدراسیون وارد ماجرا شدند و مشکل را حل کردند. آن فرد مشکلش حل شد، اما برای من هیچ اقدامی صورت نگرفت. آقای فتحاللهزاده، مدیرعامل وقت باشگاه استقلال، هم حمایتم نکرد و در واقع، مدیران استقلال مرا تنها گذاشتند و حقوقم را ندادند. ای کاش مجاهد خذیراوی نبود تا این روزها را نمیدیدم.