پناهی و نخل طلا ۲۰۲۵؛ تبریک یا انتقاد؟
پناهی و نخل طلا ۲۰۲۵؛ تبریک یا انتقاد؟ تحلیل واکنشها و پیامدهای سیاسی و فرهنگی
تحلیل واکنشها و پیامدهای سیاسی، فرهنگی و سینمایی پس از نخل طلای پناهی در ۲۰۲۵؛ بازتابها، چالشها و آینده هنر ایران

پس از اعلام موفقیت جعفر پناهی در کسب نخل طلای جشنواره کن ۲۰۲۵، موجی از واکنشها در رسانهها، شبکههای اجتماعی و میان منتقدان و پژوهشگران سینما شکل گرفت. نکته قابل توجه در این واکنشها، نه ارزیابی کیفیت یا پیام فیلم، بلکه موضعگیری نسبت به شخص پناهی بود: باید این موفقیت را تبریک گفت یا خیر؟
در ساعات اولیه اعلام خبر، شبکههای مجازی با دو دیدگاه کاملاً متفاوت روبهرو شدند. گروهی این دستاورد را نماد مقاومت هنرمند در مقابل سانسور و محدودیتها دانستند، در حالی که گروهی دیگر آن را زیر سوال بردند. این تقسیمبندی نه تنها در میان کاربران عمومی، بلکه در میان منتقدان فرهنگی و سینمایی نیز مشاهده میشد، به گونهای که برخی از منتقدان در نقدهای خود، از جنبههای هنری فاصله گرفتند و به مواضع سیاسی نزدیک شدند. بنابراین، آنچه در کنار این موفقیت هنری اهمیت دارد، نه صرفاً جایزه، بلکه نحوه واکنش جامعه فرهنگی و کاربران فضای مجازی نسبت به این رویداد است؛ واکنشی که بیشتر از نشان دادن غرور ملی، بازتابدهنده شکافهای گفتمانی، تضادهای ایدئولوژیک و نبود روایت واحد درباره هنرمند است.
در ابتدا باید توجه داشت که شرایط اجتماعی و سیاسی پیچیده در جهان، هنر و هنرمند را نه به عنوان پدیدهای مستقل، بلکه در قالب معادلات ایدئولوژیک تفسیر میکند. در چنین فضایی، جشنواره کن نه تنها یک رویداد هنری، بلکه به محلی برای نبرد روایتها بدل شده است؛ جایی که هر جایزه میتواند نمادی برای اثبات یا نفی یک گفتمان باشد.
یکی از نکات مهم، فقدان نقد تخصصی در بسیاری از واکنشها است. نقد سینمایی به عنوان یک فعالیت فرهنگی، نیازمند فاصلهگیری از هیجانهای لحظهای، تحلیل ساختاری اثر و فهم روابط تولید و توزیع فیلم است. اما در فضای مجازی، این ظرفیت کمتر مورد توجه قرار میگیرد و جای خود را به داوریهای سریع و جهتدار میدهد. این وضعیت، بار دیگر اهمیت تقویت روزنامهنگاری فرهنگی تحلیلی و مستقل را یادآور میشود؛ روزنامهنگاری که بتواند میان اثر هنری و زمینههای اجتماعی آن تمایز قائل شود، بدون اینکه در دام سادهسازیهای رایج بیفتد.
تأملی بر تعامل فرهنگی با یک رویداد سینمایی
در عصر حاضر، زمانی که بسترهای اجتماعی پر از واکنشهای احساسی و قضاوتهای سریع است، نیاز به بازاندیشی کلاننگرانه درباره رویدادهای فرهنگی بیش از هر زمان دیگری احساس میشود. برای رسیدن به این هدف، لازم است از تحلیلهای فردی و واکنشهای مقطعی فراتر رفته و موضوع را در بسترهای ساختاری، تاریخی و فرهنگی مورد بررسی قرار دهیم. هدف این نوشتار نه قضاوت کردن است و نه صدور حکم اخلاقی یا فرهنگی؛ بلکه تلاشی است برای تحلیل این رویداد در بسترهای تاریخی و بدون هیجانات لحظهای.
دریافت جایزه نخل طلا توسط جعفر پناهی، فراتر از ارزشهای سینمایی آن، فرصتی است برای بازاندیشی درباره رابطه ما با مفهوم «موفقیت هنری» و سوال از اینکه آیا جامعه فرهنگی ما آمادگی پذیرش این نوع افتخار را دارد یا خیر. همچنین، میپرسد آیا در میان مناقشات سیاسی، میتوانیم صداهای مستقل هنری را به عنوان بخشی از حافظه فرهنگیمان به رسمیت بشناسیم.
بدیهی است که جعفر پناهی هنرمندی است منتقد و مخالف وضعیت موجود، و نگاه او ممکن است برای برخی تند، تلخ یا گزنده باشد. این ویژگی هنر پناهی است؛ او از آن هنرمندان است که هرگز در لباس موافق ظاهر نمیشود، و معتقد است هنر همواره بر ساختار استوار است، نه همسو با آن. در این دیدگاه، نظامهای حاکمیت با هر نوع و مشخصاتی، به دلیل ساختارهایشان، نفی میشوند. بیجهت نبود که ژان لوک گدار بارها نظام برگزاری جشنواره کن را مورد انتقاد قرار داد و آن را ابزاری تبلیغاتی برای دولتها دانست.
اما نکته مهم این است که تاریخ سینما، همچون تاریخ فوتبال و دیگر هنرها، چندان به نیتها، مناسبات پشتپرده یا بازیهای سیاسی در لحظه توجه نمیکند. آنچه باقی میماند، اثر، اثر انگشت و دستاوردی است که در حافظه جهانی ثبت شده است. همانطور که نخل طلای عباس کیارستمی در ۱۹۹۷ برای ایران ماندگار شد، نخل طلای پناهی نیز بخشی از تاریخ سینمای ایران خواهد بود، بیتوجه به نحوه برخورد امروز با آن.
در نهایت، تاریخ به یاد خواهد داشت که ایران، با تمامی تناقضها، گسستها و پیچیدگیهای سیاسی، در سال ۲۰۲۵ جایزه نخل طلا را دریافت کرده است. ثبت این موفقیت در حافظه سینمای جهان، نقطهای است در مسیر ادامهدار که با کیارستمی آغاز شد و با فیلمسازانی چون پناهی و دیگران ادامه مییابد. این رویداد نمادی از تداوم حضور سینمای ایران در سطح جهانی و گشایش درهای تازهای برای فیلمسازانی است که دیدگاهها و سلیقههای متفاوتی دارند.
مخالفان مهاجر یا داخلی؟
جعفر پناهی یکی از چهرههای برجسته در مسیر فیلمسازی است که علیرغم محدودیتها، بازداشت و ممنوعیت کار، همچنان ایستادگی کرد و فیلم ساخت. او نه تنها از کشور خارج نشد، بلکه با تحمل سختیها، در داخل ایران فعالیت سینمایی خود را ادامه داد و توانست سطح سینمای جهان را به خود جلب کند.
این رویداد نوعی پاسخ به هنرمندانی است که از خارج، نسخهای سیاسی برای تغییرات اجتماعی در ایران ارائه میدهند، بدون آنکه خود در متن واقعیتهای کشور زندگی کرده باشند. همچنین، این نمونهای صادقانه از فضای سینمایی ایران است که در آن هنرمند میتواند در دیالکتیکی دو سویه، حرفش را بزند و اثرش را پیش ببرد، هرچند ممکن است در ادامه به دلیل نقض برخی ساختارها مورد بازخواست قرار گیرد.
جعفر پناهی، که در سالهای اخیر به عنوان نماد سینمای معترض شناخته شده، در داخل کشور باقی مانده، فیلم ساخته و خطر کرده است. او به جای بازی نقش اپوزیسیون مهاجر، درونزا مانده است. این موضوع، فارغ از دیدگاههای سیاسی او، پیامی مهم برای اهل فرهنگ دارد: ایستادگی در ساختار موجود، هرچند با چالشهایی همراه باشد، هنوز میتواند صدایی داشته باشد.
ارزش کار او در این است که در دل محدودیتها و با حفظ حضور در سرزمین مادری، توانسته اثری رقابتی در سطح جهانی ارائه دهد. این دستاورد نشان میدهد که امکان خلق آثار هنری موثر در شرایط دشوار وجود دارد و این پویایی میتواند آینده سینمای ایران را نوید دهد و امیدبخش باشد.
در کنار پناهی، حضور هنرمندانی مانند سعید روستایی نیز در این جشنواره قابل توجه است. او نماینده نوعی سینمای محافظهکارتر است که سعی میکند میان خطوط قرمز رسمی و زبان جهانی سینما تعادل برقرار کند. روستایی اگرچه شاید جسارت پناهی را نداشته باشد، اما حضور او در سطح بینالمللی نشان میدهد که سینمای ایران چندصدایی است و تنوع دیدگاهها در آن وجود دارد.
تاریخ به ارقام و آمار بیشتر از هیاهو و سر و صدا اهمیت میدهد.
در نهایت، آنچه اهمیت دارد، نه صرفاً تبریک یا انتقاد از موفقیت یک فیلمساز، بلکه درک جایگاه سینمای ایران در منظومه فرهنگی جهانی است. جایزه نخل طلا تنها یک تقدیر نیست، بلکه نمادی است از پویایی هنری در بستر تضادها و نشانهای از تداوم فرهنگی یک ملت. شاید بزرگترین دستاورد همین استمرار باشد؛ سینمایی که علیرغم تمامی موانع، هنوز صدایی برای گفتن دارد و نمادی است برای فیلمسازان جوانی که به آینده امیدوارند، برای هنرمندانی که قصد دارند «سینمای خودشان» را بسازند و با زبان خود با جهان ارتباط برقرار کنند.
در نگاه فلسفیتر، جایزه پناهی نه تنها یک تز یا آنتیتز است، بلکه بخشی از دیالکتیک تاریخی یک ملت است که قصد دارد خودش را در آینه جهان بازتاب دهد. علاوه بر این، تحلیل چنین رویدادی باید منطق تاریخی را نیز در نظر بگیرد؛ در نظامهای اجتماعی، آنچه در نهایت بر جریان غالب تأثیر میگذارد، نتیجه اراده جمعی بلندمدت و تجربهگرایی اکثریت است.
در زمانی که بخشی از جامعه خواهان آزمایش مسیرهای فرهنگی نوین است، هرگونه مقاومت بیپایه و بدون مشروعیت اجتماعی، نه تنها ناکارآمد است، بلکه نوعی نفی پویایی اجتماعی محسوب میشود. از این رو، حتی اگر منتقد دریافت این جایزه باشیم، نمیتوان از نقش آن در فرآیند فرهنگی ایران غافل شد. باید آن را بهعنوان بخشی از دیالکتیک مستمر فرهنگ معاصر ایران تحلیل کرد؛ دیالکتیکی که در آن سینما، به عنوان یکی از هنرهای زبانی-روایی، قادر است روایتهای موازی با روایت رسمی ارائه دهد.
در نهایت، تاریخ بیشتر به آمار و دادهها حساس است تا به جنجالها و هیاهوهای روزمره. آنچه از ما باقی میماند، نه بحثهای تند این روزها، بلکه دستاوردهایی است که در ساختار جهانی ثبت شدهاند. ما به عنوان ناظران فرهنگی و حتی اگر هنرمند نباشیم، لااقل بهعنوان انسانهای مستقل، وظیفه داریم صدای اکثریت جامعه را درک کنیم و بگذاریم مسیر تجربه و آزمون ادامه یابد، حتی اگر گاهی با سلیقه شخصی ما ناسازگار باشد. در این میان، آنچه خطرناک است، نه صدای بلند یک فرد یا جایزه یک کارگردان، بلکه نتیجهگیری عمومی و جریان اصلی جامعه است که باید در حاشیه قرار گیرد و خواست اکثریت فدای اقلیت شود، و فرصت تجربهگرایی اکثریت جای خود را به نظر اقلیت بدهد.
سینمای جهان سوم: مشروعیت یا رسمیت؟
سینمای ایران، به عنوان بخشی از سینمای جهان سوم، همواره در تلاش بوده است جایگاه خود را در نظام غالب سینمای جهانی، که به طور سنتی تحت سلطه گفتمانهای اروپایی-آمریکایی قرار دارد، بازتعریف کند. در این ساختار، هر موفقیت بینالمللی یک فیلمساز ایرانی نه تنها یک رویداد فردی بلکه نمادی تاریخی برای منطقه محسوب میشود. این دستاورد از نظر نمادین در نظام جهانی سینما، به عنوان «اثر انگشت فرهنگی» تلقی میشود.
این دستاورد پس از عبور از جنجالهای لحظهای، به روندهای بلندمدت تاریخی تبدیل میشود و در نهایت، تاریخ هنر سینما درباره ماندگاری یا عدمماندگاری آن قضاوت خواهد کرد. با این حال، چنین جوایزی، در کنار سایر عوامل، میتوانند در تغییر ساختارهای تثبیتشده در مرکزیت سینما نقش داشته باشند. به ویژه برای سینمای جهان سوم که در مسیر تثبیت صدای خود، به چنین موفقیتهایی نیاز دارد. این نیاز نه به منظور کسب مشروعیت از نهادهای غربی، بلکه برای شناخته شدن به عنوان بازیگری مستقل و روایتگر در حافظه تاریخی نظم سینمای جهان است.
نخل طلای پناهی، با تمامی پیچیدگیهای پیرامونش، اکنون بخشی از تاریخ رسمی سینمای ایران در جهان است. اگرچه ممکن است نتوان آن را صرفاً جشن گرفت، اما میتوان آن را با احترام پذیرفت. این دستاورد نمادی است از تداوم صدای متفاوت، مستقل و قابل شنیدن سینمای ایران در عرصه بینالمللی.