کد خبر: 6288

شهاب حسینی: بازیگری خسته‌ام، به دنبال تألیف و کارگردانی هستم

شهاب حسینی: از بازیگری خسته‌ام، آینده را در کارگردانی و تألیف می‌بینم | روایت تلخ از وضعیت سینمای ایران و چالش‌های بازیگرانی مانند من

شهاب حسینی: از بازیگری خسته‌ام، باید تألیف و کارگردانی را تجربه کنم؛ سینما در ایران محدودیت‌های زیادی دارد و نمی‌خواهم تا پیری منتظر نقش تلفنی بمانم.

شهاب حسینی: از بازیگری خسته‌ام، آینده را در کارگردانی و تألیف می‌بینم | روایت تلخ از وضعیت سینمای ایران و چالش‌های بازیگرانی مانند من

در سال 1389، کمی پس از دریافت تندیس بهترین بازیگر نقش اول مرد توسط شهاب حسینی، حسین معززی نیا پیشنهاد گفت‌وگویی جذاب را با او مطرح کرد. معززی نیا در همشهری 24 نوشته است: برای انجام این مصاحبه به لواسان رفتیم، محل زندگی چند سال اخیر شهاب حسینی که او می‌گوید برای دوری از هیاهوی اجتماع آنجا پناه گرفته است. یکی از سرگرمی‌هایش در لواسان، حضور در «کافه هنر» است و بودن در کنار مردمی که برای دیدن و ملاقات با بازیگر محبوبشان به آنجا می‌آیند. گفت‌وگو در همین کافه و در میان رفت‌وآمدهای مردم انجام شد. و در همین حال، شهاب حسینی اعلام کرد که بازیگری دیگر برایش جذاب نیست، دلزده شده و قصد دارد مدتی کنار بکشد و استراحت کند.

وقتی برای اولین بار جایزه‌ی بهترین بازیگر مرد را دریافت کردید، چه حسی داشتید؟

شهاب حسینی: جایزه‌ها انگیزه‌بخش و انرژی‌دهنده‌اند. انگار در مسیر پیش رویتان، کسی به شما غذایی می‌دهد تا بتوانید ادامه دهید.

آیا دریافت جایزه در کارنامه‌ی یک بازیگر نقطه‌ی مهمی است؟

حسینی: بله، ولی پایان راه نیست. در هنر، نقطه‌ی پایانی وجود ندارد، چون همیشه درصد ناشناخته‌ها بسیار بیشتر از شناخته‌هاست. جایزه هرگز هدف اصلی من نبوده است.

اما عدم دریافت جایزه ممکن است باعث سرخوردگی و دلخوری شود.

حسینی: معمولاً بازتاب‌های یک اثر زمانی مشخص می‌شود که آن اثر به نمایش گذاشته می‌شود. ببینید، خیلی‌ها از این‌که بازی من در فیلم دلشکسته دیده نشده است، تعجب کردند، اما حالا این فیلم پرفروش‌ترین فیلم در شبکه ویدئویی شده است. این برایم کافی است. آن چیزی که می‌خواستم، اتفاق افتاده است. جایزه فقط نماد است؛ جایزه‌ای که دیشب گرفتم، فقط نشان‌دهنده این است که در مسیر درستی قرار دارم و انتخاب‌های مناسبی داشته‌ام.

در نهایت، برای بیشتر بازیگران، جایزه هدف است. یکی می‌گوید برای گرفتن سیمرغ جشنواره فجر تلاش می‌کند، دیگری می‌خواهد اسکار بگیرد. برخی بازیگران چند سال پشت سر هم نقش‌های چشمگیری ایفا می‌کنند، ولی وقتی مورد توجه جشنواره‌ها قرار نمی‌گیرند، احساس دلخوری می‌کنند و می‌گویند چرا آن‌ها را نمی‌بینید. حتی آل پاچینو هم وقتی اسکار می‌گیرد، به شوخی می‌گوید نوبت من هم شد!

حسینی: تصور می‌کنم آن نقطه‌ای که فرد احساس می‌کند بهترین داوری را درباره خودش انجام داده و دیگران نادیده‌اش گرفته‌اند، شروع یک مسیر نزولی است. این باید زنگ خطری برای بازیگر باشد، چون کار ما نمایش است. وقتی در حال ایفای نقش هستیم، احساسات خود را از درون به بیرون منتقل می‌کنیم، و در حین اجرا، نمی‌توانیم کیفیت کار خود را ارزیابی کنیم. آنچه دیگران از بیرون می‌بینند، موضوع دیگری است. همه چیز به تصوراتی که در حین بازی داریم برنمی‌گردد. اگر قرار بود بازیگر خودش درباره کیفیت کارش قضاوت کند، دیگر نیاز به کارگردان نبود.

نمی‌فهمم چه چیزی باعث می‌شود حس اطمینان درباره کیفیت بازی‌تان پیدا کنید، آیا جایزه یکی از این معیارها است؟ واکنش مخاطب چقدر در این احساس نقش دارد؟

حسینی: فرض کنید مجله‌ای فروش بالایی دارد، چه حسی دارید؟ خوشحال می‌شوید چون احساس می‌کنید کارتان دیده شده است. این لذت اصلی است، چه در قالب یک نشریه برتر باشید یا نباشید. میزان استقبال از اثر نشان‌دهنده جایگاه اجتماعی شما است.

البته، این مقایسه در سینما ممکن است درست نباشد؛ ممکن است فیلمی پرفروش باشد ولی دلیل آن کیفیت بازی نباشد.

حسینی: بله، در حال حاضر، پرفروش بودن یک فیلم، لزوماً نشان‌دهنده موفقیت کیفی آن نیست. امروزه کمتر کسی از سالن سینما بیرون می‌آید و رضایت دارد. دیشب در جشن، به این فکر می‌کردم که همه وقتی روی صحنه می‌روند، شکایت‌هایی دارند، اما هیچ‌کس به این نمی‌اندیشد که این فیلم‌ها محصول خود ما هستند. چرا به عملکرد خودمان نگاه نمی‌کنیم و نمی‌بینیم ما به عنوان یک جامعه فرهنگی کجا ایستاده‌ایم؟ وقتی فیلم‌هایی این‌چنینی تولید می‌کنیم، نباید همواره از سینما شکایت کنیم. خود ما هم در این وضعیت مقصر هستیم.

بازمی‌گردیم به سوال قبلی، اما اجازه دهید ابتدا مشخص کنیم که در نهایت، چه چیزی شما را قانع می‌کند که کارتان را به عنوان بازیگر درست انجام داده‌اید؟ فروش فیلم، نظر منتقد، یا جایزه‌ای که می‌گیرید؟ کجا به آن احساس اطمینان شخصی می‌رسید؟

حسینی: هیچ‌کدام. همه این‌ها نسبی است و قطعی نیست.

یعنی تحمل دارید کسی بیاید و بگوید درباره‌ی نقش‌های شما، مثلاً درباره‌ی «ال‌ِ...» نقصی دارد و این را ثابت کند؟

حسینی: کاملاً، دقیقاً. در واقع، من دنبال همین هستم! می‌خواهم کسی بیاید و بگوید در آن قسمت از فیلم، سر من کلاه نرفته، یا بازی‌ام ضعیف است. دلم می‌خواهد این را ببیند. همه چیز نسبی است؛ هیچ جایزه‌ای قطعی نیست. دیشب، من به عنوان بهترین بازیگر مرد انتخاب شدم، اما آیا واقعاً بهترین بازیگر این سرزمین هستم؟ نه! در صحنه، از بسیاری از بازیگران تئاتر ضعیف‌ترم، و از خیلی‌های دیگر در سینما هم پایین‌ترم. حتی مهدی هاشمی خیلی بهتر است از من. بسیاری از بازیگران دیگر هم بهترند.

درست است، اما انگیزه‌ی بازیگر این است که بهترین باشد. یک نوع خودخواهی در بازیگر وجود دارد که می‌خواهد دیده شود و در قله‌ای قرار گیرد که همه او را تحسین کنند.

حسینی: بله، این جایزه‌ها مانند رکورد زدن برای ورزشکاران است. مثلاً یک دونده می‌گوید قصد دارم رکوردی بزنم و پس از آن، دیگر دوندگی را کنار می‌گذارد. این نوعی انتخاب است، ولی برای من، این رکوردها چندان قطعی نیستند.

پس، چه می‌ماند؟ همان رضایت شخصی از کاری که انجام می‌دهید؟ یعنی دنبال آرامش و لذت فردی هستید، آن حس دلپذیری نسبت به نتیجه کارتان.

حسینی: مبنای آن است که وقتی فیلم را بازی کردم و دیدمش، باید بتوانم خودم را از نقش جدا کنم؛ شخصیت را باور کنم و مثل یک تماشاگر، خودم را ببینم. فیلمی را دوست دارم که در حین تماشایش، از خودم راضی باشم و بگویم چه نگاه خوبی در آن داده‌ام، چه لباس‌هایی به من می‌آید، و از آن لذت ببرم.

در کدام فیلم‌ها این اتفاق برایتان افتاده است؟ مثلا درباره‌ی «الی...»؟

حسینی: بله، در «درباره‌ی الی...» این حس را داشتم. در «سوپراستار» هم همین‌طور. در «سوپراستار»، گاهی فراموش می‌کردم که خودم بازیگرم و فکر می‌کردم من «کورش زند» هستم، که چه آدم مزخرفی است! هنوز فیلم «پرسه در مه» را ندیده‌ام، تا ببینم این حس تا چه حد در من شکل گرفته است.

معمولاً، هر بازیگر باید یک بار به این سؤال پاسخ دهد که معیارش برای قبول نقش چیست؟ شما با این حساسیت‌ها، چرا گاهی نقش‌های ضعیف هم قبول می‌کنید؟

حسینی: معیار من این است که ببینم هدف کسی که نقش را پیشنهاد می‌دهد، چیست. پیشنهاد کسانی را نمی‌پذیرم که صرفاً از روی شکم‌سیری و بدون هدف، فیلمی بسازند و فقط به دنبال ساختن امپراتوری کوتاه‌مدت باشند. چون این نقش‌ها و کارها، در نهایت، تنها ابزار بهره‌برداری شخصی است.

این یعنی شما در اختیار آن‌ها قرار می‌گیرید؟

حسینی: بله، در بهترین حالت، ابزار آن‌ها می‌شوم برای ارضای اهداف شخصی‌شان. من در این مسیر، احترام متقابل را بسیار اهمیت می‌دهم. بزرگ‌ترین بازیگر نیازمند کارگردانی است که توانایی‌هایش را نشان دهد، و بزرگ‌ترین کارگردان هم نیازمند بازیگری است که بتواند تفکر و دیدگاه او را پیاده کند. در واقع، سینما یک کار گروهی است که تحت نظر کارگردان انجام می‌شود، اما همکاری اعضای گروه، در کنار او، اهمیت دارد. اگر مربی‌تان در فوتبال، شما را تنها برای بستن به تیم و بازی کردن، انتخاب کند، بازنده‌اید؛ باید در کنار مربی، بازی کنید تا موفق شوید. البته، من هم کارهای ضعیفی داشته‌ام. در ابتدای کار، تمرکزم بر بالا بردن تعداد فیلم‌هایم بود.

طبیعی است که در ابتدای مسیر، چنین فکری داشته باشید.

حسینی: بله، قصد داشتم زودتر تعداد فیلم‌هایم به عدد قابل قبولی برسد، البته نه به هر قیمتی. با کارگردانان جوان و تازه‌کار همکاری کردم، با امید به اینکه نتیجه‌ی خوبی بگیرم. نمی‌خواستم اشتیاق و انگیزه‌ی آن‌ها را نادیده بگیرم، اما در برخی موارد، کار خلاف انتظار از آب درآمد.

حالا، می‌فهمم که ممکن است کم‌کم، گزیده‌کارتر شوم.

حسینی: واقعیت این است که دیگر به دنبال کسب تجربه برای خودم هستم. اگر فیلمی به من چیزی بیاموزد، مرا هوشمندتر کند، و من را با واقعیت‌های بزرگ‌تر آشنا کند، حتماً سراغش می‌روم.

این همان لقمه‌ی معرفتی است که به خاطرش وارد بازیگری شدی؟

حسینی: بگذار برایت تعریف کنم؛ زمانی که نوجوان بودم و تازه دنیای اطرافمان را می‌شناختیم... من و تو باید هم‌سن‌وسال باشیم...

من متولد 1352 هستم.

حسینی: پس بزن قدش! چه ماهی؟

آبان.

حسینی: من بهمن‌ماه متولد شده‌ام. پس، یادت باشد: در دوران کودکی، دستگاه ویدئو قاچاق محسوب می‌شد. دسترسی به فیلم نداشتیم. وقتی شش‌ساله بودم، پدرم یک دستگاه ویدئو خرید و من دو فیلم دیدم که خیلی در ذهنم باقی ماند؛ یکی «جیسون و آرگونات‌ها» و دیگری «سندباد»، با جلوه‌های ویژه‌ی آن زمان.

صحنه‌ی جنگ اسکلت‌ها در «جیسون و آرگونات‌ها» را یادم هست، در دنیای بچگی، مدت‌ها در ذهنم باقی ماند...

حسینی: بله، چه سکانسی بود! ما با سینما این‌گونه آشنا شدیم. بعد، فیلم‌های ویدئویی را کرایه می‌کردیم و تماشا می‌کردیم. در عرض دو روز، بیست فیلم می‌دیدم؛ از فیلم‌های کمدی معمولی گرفته تا «ده فرمان»، «بن‌هور»، «اسپارتاکوس»، «محمد رسول‌الله»، «غازهای وحشی»، «شاهین صحرا»، «آپاچی‌ها»، «حماسه‌ی کئوما»... این فیلم‌های حماسی، تصویر خاصی از سینما در ذهنم ساختند؛ سینما برای من جایی شد که در آن، آدم‌های بزرگ و کارهای بزرگشان، من را شیفته می‌کرد. یادم هست فیلمی درباره‌ی ناپلئون بناپارت دیدم، که در جنگ شکست می‌خورد و شب، خسته و کوفته، برمی‌گردد به چادرش. او، در عین خستگی، روی تختش خوابیده است، اما در عین حال، این لحظه‌های انسانی، تنها در سینما قابل تصور است. من شیفته‌ی این عظمت انسانی شدم و دنبال سینما رفتم. دنبال این بودم که چگونه می‌توانم همان شکوه را به دست آورم.

در آن سن، چه راهی برای رسیدن به این شکوه انسانی پیدا کردی؟ چه مسیری را طی کردی؟

حسینی: در آن دوران، که اینها را در دسترس نداشتم، کنار درس، دنبال مشاغل مختلف رفتم. دو سال در طلاسازی کار کردم، در حالی که پدرم دبیر بود و می‌گفت من در آموزش به کودکان مردم موفقم، اما تو نتوانستی آدم شوی! مدتی فوتبالیست شدم و در باشگاه پاس بازی کردم. آموزش آرایشگری دیدم، و همه نوع کاری انجام دادم. دنبال نقش‌هایی برای خودم می‌گشتم تا سرانجام، فهمیدم این نقش‌ها را باید در بازیگری پیدا کنم. به همین دلیل، وارد سینما شدم. اما باید اعتراف کنم، در آن زمان، کم‌تر فیلمی در کشورم می‌دیدم که مرا تکان دهد و ایده‌های بزرگی در من ایجاد کند.

اجرای تلویزیونی چه جایگاهی در این مسیر داشت؟

حسینی: پلی بود برای ورود به سینما. مجری‌گری در تلویزیون، مهارت در لحن و بیان را به من آموخت. قبل از آن، در دانشگاه، با دانشجویان تئاتر آشنا شدم و در کلاس‌های آقای سمندریان شرکت کردم. تئاترهای دانشجویی انجام دادیم، که بسیار لذت‌بخش بود. دو سال تمرین می‌کردیم تا در جشنواره‌های دانشجویی، اجرا داشته باشیم. این مسیر را طی کردم تا روزی بتوانم آن شخصیتی را که در ذهن دارم، به تصویر بکشم. اما حال، می‌فهمم که اگر از ابتدا می‌دانستم بازیگری چه مسیری دارد، شاید ترجیح می‌دادم به سراغ موسیقی بروم؛ چون عاشق نت و سازم و در موسیقی، لذت‌های فردی می‌برم.

یعنی اکنون، آن لذت را نمی‌گیری یا خیلی کم نصیبت می‌شود؟

حسینی: اکنون، آن لذت، در گرو گذر از موانع و سختی‌هاست. در سینما، باید مسیر دشواری را طی کنی تا به آن لذت برسی. قبلاً تصورم این نبود که برای رسیدن به کار خوب، باید این‌همه تلاش و زحمت بکشم. حالا، باید به خودم بگویم، فقط نقش‌های بد نگیرید، وگرنه، کار خوبی نخواهید داشت.

این وضعیت سینما در سراسر جهان است یا مشکل خاص سینمای ایران است؟

حسینی: فهمیدم که سینما یک کار جمعی است و تا زمانی که همه اعضا، کارشان را درست انجام ندهند، نتیجه‌ی کار دیده نخواهد شد.

و در مورد لذت موسیقی، آیا در سینما، همان لذت نصیب نمی‌شود؟

حسینی: من هم‌اکنون از موسیقی بهره می‌برم و در سینما هم از آن کمک می‌گیرم. مشکل این است که در سینمای ما، بر خلاف سینمای جهانی، که همه‌چیز در خدمت بازیگر است و تمرکز بر اجرای درست است، در سینمای ما، همه چیز دست‌به‌دست هم می‌دهد تا تمرکز بازیگر را بر هم بزند. در صحنه، کسی کاری به اتفاقاتی که افتاده ندارد، اما انتظار دارند بازیگر بهترین اجرا را ارائه دهد. هر اشتباهی دیده می‌شود و توقع حرفه‌ای بودن بی‌وقفه از بازیگر دارند، در حالی که این غیرممکن است.

احتمالاً، اصغر فرهادی یکی از معدود کارگردان‌هایی است که این مشکل را درک می‌کند و در صحنه، آرامش لازم را فراهم می‌آورد؟

حسینی: خوشبختی بازیگری که با فرهادی کار می‌کند، در این است که خودش در دانشگاه، درس نمایش خوانده است و بازیگری را می‌شناسد. او وقتی توضیح می‌دهد چه می‌خواهد، حس می‌کنی می‌توانی همان را بازی کنی. او نقاط حساس بازیگری را می‌شناسد و بلد است بازیگر را هدایت کند.

با نقش‌هایی که تا کنون بازی کرده‌ای، به آن شکوه در سینما که در جست‌وجویش بودی، رسیدی یا خیر؟

حسینی: در نهایت، فهمیدم که این قضاوت‌ها، نباید بر عهده‌ی بازیگر باشد. کرک داگلاس، زمانی که نقش اسپارتاکوس را بازی می‌کرد، اگر به خودش فکر می‌کرد، هرگز این نقش ماندگار نمی‌شد. او غرق در کار خودش بود و من، تماشاگر، از بیرون، این شکوه را می‌دیدم. در فیلم‌هایی مانند «اسکندر»، کالین فارل تلاش کرده بود تا بسیار باشکوه باشد، اما نتیجه، فیلمی است که حاضر نیستم حتی یک بار دیگر ببینم.

با این روحیه، ممکن است یک روز بگویید از بازیگری خسته شده‌اید و قصد دارید کنار بکشید؟

حسینی: مدتی است به همین نتیجه رسیده‌ام. پس از اتمام چند سال تعهد کاری، حتماً استراحتی خواهم داشت. نمی‌دانم چه مدت، اما نیاز دارم تا به آرامش برسم، و مغزم را بازبینی کنم. نمی‌خواهم تا پایان عمر منتظر نقش‌هایی باشم که دیگران پیشنهاد می‌دهند، بلکه می‌خواهم خودم، با کسب مهارت و تألیف، در کارم صاحب نظر و فکر باشم. در حال حاضر، معتقدم که با بازیگری نمی‌توانم به قناعت برسم؛ یا باید بروم سراغ موسیقی، یا پشت دوربین.

یعنی کارگردانی؟

حسینی: اگر امکان‌پذیر باشد.

برنامه‌ریزی جدیدی در ذهن دارید؟

حسینی: بله، من نزدیک به پانزده سال است که همه چیز را فدای کارم کرده‌ام؛ خانواده، پدر و مادر، همسر و فرزندم. هفت سال است که پسرم دارد بزرگ می‌شود و من نمی‌دانم چگونه این زمان گذشت. اعتراف می‌کنم، در ایران، ارزش سینما چندان نیست که بتوانم همه‌چیز را فدای آن کنم.

می‌گویی «حداقل در ایران»؛ این موضوع جای بحث دارد. فکر می‌کنی، این مشکلات و ناامیدی، چقدر به وضعیت سینمای ایران مربوط است و چقدر به مشکلات جهانی؟

حسینی: بخش زیادی از آن مربوط به وضعیت سینمای ما است. ببین، در سینمای ما، بازیگرانی داریم که به اندازه‌ی دی‌کاپریو باورپذیر بازی می‌کنند. اما تفاوت در این است که او در آن سینما، به کمک عوامل دیگر، تبدیل به یک شخصیت می‌شود و در مجامع بین‌المللی شناخته می‌شود. در ایران، این اعتبار و فرصت‌ها کم است؛ و خانواده‌های بازیگران، مجبورند برای پیشرفت‌های حرفه‌ای، از حقوق خود چشم‌پوشی کنند. در نتیجه، هم به وضعیت صنفی و هم به جایگاه اجتماعی بازیگر اعتراض دارم.

در پایان، چه چیزی در مسیر جهانی‌شدن سینما و جایگاه بین‌المللی، انگیزه‌ات را حفظ می‌کند؟

حسینی: احساس می‌کنم، اگر سینمای ما بتواند در سطح جهانی جایگاهی پیدا کند، اعتبار و هویت فرهنگی‌مان بیشتر می‌شود. وقتی فیلم‌هایی مانند «فروشنده» یا «جدایی نادر از سیمین» در جشنواره‌های جهانی جایزه می‌گیرند، این افتخار، نه فقط برای من، بلکه برای همه‌ی ایرانیان است. این نشان می‌دهد که هنر می‌تواند هویت ما را در جهان تثبیت کند و ما هم بتوانیم در عرصه‌ی بین‌المللی حضور مؤثری داشته باشیم.

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها