تحلیل انتقادی سریال «کیمیا»: ضعف شخصیتپردازی و داستان بیجان
تحلیل انتقادی سریال «کیمیا»: ضعف شخصیتپردازی و داستانی بیجان در پرمخاطبترین سریال تلویزیون ایران
تحلیل انتقادی سریال «کیمیا»: ضعف شخصیتپردازی، داستان بیجان و کلیشهای بودن این پرمخاطبترین سریال ایرانی را بررسی میکند.
این مطلب در آذرماه سال 94 منتشر شده است و اکنون، همزمان با پخش مجدد سریال «کیمیا»، آن را بازنشر میکنیم.
سریال «کیمیا»، با عنوان بلند و پرطمطراقترین مجموعه تلویزیونی ایران، از نقاط ضعف فراوانی رنج میبرد. گویی این اثر جان ندارد و بیمار است؛ بیماریاش بیشتر مربوط به شخصیتپردازی ضعیف آن است. در این سریال، کاراکترهای زیادی وجود دارند که به نوعی بیجان و بدون عمق هستند و هیچکدام به بلوغ شخصیتی نرسیدهاند. تماشاگر زمانی میتواند با شخصیتها ارتباط برقرار کند که انگیزهها و دلایل رفتاری آنها را درک کند و بتواند تصویری واقعی و قابل باور از آنها در ذهن خود بسازد. اما در «کیمیا»، این پیشفرضها رعایت نشده است. به سراغ تکتک شخصیتهای تأثیرگذار این سریال میرویم و میپرسیم چرا آنها به دل نمینشینند، چرا واقعی به نظر نمیرسند و چرا شمایل کاریکاتوری و کلیشهای دارند.

کیمیا
دختری نوجوان و دبیرستانی، پرشور و انقلابی، که ظاهراً با غرور و اعتماد به نفس قابل توجهی ظاهر میشود. او در ابتدا به پسر همسایه علاقهمند است، اما بعدها به آرش دل میبندد و با او عقد میکندو در مسیر خود آزادانه و بدون محدودیت عمل میکند. او هر زمان که دلش بخواهد، اقدام میکند، طغیان میکند، اعلامیه مینویسد و عاشق پیمان میشود، و در روزی دیگر عاشق آرش میشود. در مقابل بزرگترها، به ویژه پدر و مدیر مدرسه، سرکشی میکند؛ اما این رفتارهای سرکش بیشتر نشانگر شخصیتی ناپایدار است تا یک دختر انقلابی با هوش و تدبیر.

پیمان
او که تمام کار و زندگیاش را کنار گذاشته و در میان فعالیتهای انقلابی، دچار عشق میشود، جوانی سر به راه و مشخص نیست چه مسیر و هدفی دارد. نمیدانیم از کجا امرار معاش میکند، فقط بر ترک موتور مینشیند و به شهرهای مختلف سفر میکند، چه در داخل کشور و چه در خارج، اما این رفت و آمدها قابل درک یا همدلی نیستند، بلکه بسیار کلیشهای و سطحی به نظر میرسند. او در عین حال، نماد کامل خوبیها است، جوانی بیست و پنج ساله که از نظر صفات نیک و اخلاق، بیشتر شبیه پدربزرگها است تا یک فرد جوان و پویا.

آرش
این متن نمونهای کامل از یک بازی ضعیف است، که پورسرخ هر کاری که میشد برای بد نشان دادن نقش خود انجام داده است. او تمام زندگیاش را صرف انتقام از پدر گذشته است، و مشخص نیست چگونه پسری که عاشق «کیمیا» بوده، اینگونه دچار تغییر میشود و دست به کتککاری میزند. رابطه آرش با آن آرشی که تمام کارهای کیمیا را حل و فصل میکند، چه نسبتی دارد؟ آرش شخصیتی سیاه و کلیشهای است، چون فرزند مشفق است و باید چنین باشد. زندگی او بیثبات است، او نمیتواند عاشق باشد، بلکه پر از نیرنگ است چون فرزند یک سرمایهدار به نام مشفق است. تا کی قرار است این روند ادامه پیدا کند؟ آنقدر قابل پیشبینی است که میتوان قسمت 110 کیمیا و سرنوشت آرش را هماکنون تصور کرد.

خانواده نکونام
یک خانواده بسیار کنجکاو، اما فاقد فعالیتهای اجتماعی خاص؛ تنها کارشان سرک کشیدن در منزل همسایه است. آنها بسیار خوب هستند، آنقدر که بدون اجازه وارد منازل همسایه میشوند و از کیمیای شکستخورده دلجویی میکنند. خانواده نکونام اینگونه مهربانند! اما نمیتوان آنها را دوست داشت، زیرا در هر اقدامشان نسبت به کیمیا و خانوادهاش، منفعتطلبی مشهود است. به نظر میرسد در شخصیتپردازی خانواده نکونام اشتباه استراتژیک رخ داده باشد. آنها نسبت به رفتارهای آرش و مشفق انتقاد دارند، اما در عین حال دستگاه شنود نصب میکنند و مدارک جمعآوری میکنند.

منوچهر
این بازی ضعیف است، شخصیت ناپایدار است، حضورش بیاثر است. او در اداره کارخانه بیحاصل و در خانه خسته و ناامید است. اما چرا اینقدر کلافه است؟ آیا نباید پشت این حال و روز او را بدانیم تا بتوانیم علت کلافگیاش را درک کنیم؟ او بیدلیل اینگونه است، و ما هم باید بیدلیل آن را بپذیریم. او بیدلیل آرش را نمیپذیرد، سپس ناگهان بیدلیل آن را قبول میکند. در واقع، او یک شخصیت است که بدون دلیل خاصی رفتار میکند و این موضوع کار را برای تماشاگر مشکل میکند.

مطمئناً،
مافیا مرتکب قتل میشود چون میخواهد پسرش را مال خود کند. تمامیتخواهی پدر و مادر قابل درک است، اما اینکه این تمایل منجر به قتل شود، کمی اغراقآمیز به نظر میرسد. چرا باید او را باور کنیم؟ تمام داستان پر از تاریکی است و هیچ چیز دیگری دیده نمیشود. هیچ انگیزه قابل فهمی برای اقدامات او وجود ندارد. رابطهی او با آرش یکی از غیرقابل باورترین روابط پدر و پسری است که تصویر شده است؛ آرش که از ابتدا با پدر بوده، چگونه این همه فاصله و دوری را تجربه میکند؟

پیوست نهایی
ما به ایرادات صحنه و کمبودهای آکسسوار کاری نداریم، همانطور که در دهههای پنجاه و شصت در ایران بازسازیهایی صورت گرفت، این کار دشوار است. زیرا شهرکی مانند غزالی در آن دوران وجود ندارد که بتوان به راحتی فیلمبرداری کرد، و نباید زیاد درباره این موضوعات برای سازندگان کیمیا حساسیت نشان داد. همچنین شخصیتهای دیگری مانند شهرام هم بودند، اما اینها تنها نمونههایی کوچک بودند که کاستیهای شخصیتپردازی سریال را بهتر نشان دهند. در نهایت، باید گفت که «کیمیا» با تمام ضعفهایش، بدون شک از سریالهای بیکیفیت و مبتذل ماهوارهای بالاتر است.