آناهیتا همتی از لحظههای ترسناک جنگ در آشپزخانهاش روایت میکند
آناهیتا همتی از لحظههای ترسناک جنگ و دلتنگیهایش در آشپزخانهاش روایت میکند
آناهیتا همتی از لحظههای ترسناک جنگ در آشپزخانهاش روایت میکند و دلتنگیهایش را فریاد میزند، خاطرات تلخ و ناامنیهای جنگ را به تصویر میکشد.
آناهیتا همتی با انتشار عکسی از آشپزخانهاش درباره دوران دشوار جنگ نوشت:

بیایید با هم نگاهی بیندازیم:

در روز دوشنبه، دوم تیرماه سال چهارصد و چهار، حوالی ساعت یازده و نیم صبح، در حال شستن ظرفها بودم که ناگهان صدای انفجار شدیدی فضا را پر کرد. من دقیقا روبروی پنجره ایستاده بودم و در همان لحظه در دل گفتم: «خب، فقط یک انفجار بود و رفت.» بیتوجه به آن، کارم را ادامه دادم. پس از پایان کار، داشتم اطراف سینک را با دستمال خشک میکردم که بار دیگر صدای انفجار مهیب دیگری به گوش رسید. وقتی از پنجره فاصله گرفتم، صدای دیگری از انفجارهای وحشتناک شنیده شد. تنها بودم و ترس عمیقی بر من چیره شد؛ تمام خاطرات تلخ سال پنجاه و نه، جنگ، مرگ و میر و کودکیم، از ذهنم گذشت. ترس و وحشتی عمیقتر از قبل بر من غالب شد. کلید را برداشتم و به سرعت به حیاط دویدم، اما صدای جیغ و فریاد مردم را میشنیدم که از خانههایشان بیرون زده بودند، در حالی که ترس و ناامنی آنان را به خیابان کشانده بود. قصد داشتم بیرون بروم و به جمعشان بپیوندم، اما یادم آمد که برق از ساعت یازده قطع شده و در را نمیتوانم باز کنم. خشکم زد، کمرم تیر کشید، احساس کردم نفس کشیدن برایم سخت است، قلبم فشرده شد و بدنم میلرزید. تمام تروماهای هشت ساله و زجرهای جنگ قبلی اکنون در این لحظه با این عذابهای تازه پیوند خورده بودند. واقعاً، چه چیزی از زندگی میخواهیم جز صلح، آرامش، رفاه اجتماعی و عدالت؟