داستان جذاب رستوران یکتا، نماد خاطرات تهران و گوگوش
داستان جذاب رستوران یکتا، محل مورد علاقه گوگوش و خاطرات فراموشنشدنی در تهران
رستوران یکتا، نماد خاطرات تهران و محل محبوب گوگوش، با داستانی پر از عشق، تاریخ و لحظههای بهیادماندنی در قلب تهران.
منوی ویژهای که در هیچ رستوران دیگری نیست: مخزنهای بزرگ شیشهای با موتور چرخان حاوی دوغ و نوشیدنی پرتقالی، ظروف استیل، صندلیهای زرشکی و میزهایی با طرح مرمر در ساندویچیای که مرزش با خیابان ولیعصر، تنها یک دیوار شیشهای است.

اینبار موضوع مورد بررسی ما رستوران یکتا است. ساختمانهایی مانند رستوران یکتا ممکن است از نظر معماری ویژگی خاصی نداشته باشند و همچون نود درصد ساختمانهای دیگر این شهر، تنها ساختهای مستطیلی از آجر، گچ و سیمان باشند؛ اما این بناها پر از خاطرات و داستانهایی هستند که آنها را متمایز میکند. در این شماره، به سراغ تاریخچه و گذشته این ساختمان خواهیم رفت.

یک اصفهانی که به تهران جنگزده مهاجرت کرده است
در سال ۱۳۲۲، زمانی که ایران درگیر مشکلات جنگ جهانی دوم بود، محمد یوسفی، پسر ۱۷ سالهای از روستای توده در اصفهان، برای یافتن شغل راهی تهران میشود.
فرامرز یوسفی، درباره مهاجرت پدرش میگوید: پس از رسیدن به تهران، در منطقه شمیران و میدان تجریش به دنبال کار میگشت. او در طبقه پایین ساختمانی به نام لیستر، در کافهای به نام کاخ فرد، مشغول به کار شد و به مدت ۱۱ سال در آنجا فعالیت کرد تا سال ۱۳۳۳. در آن سال، به دلیل بروز اختلافی، پدرم از آن محل بیرون آمد. مدتی بیکار بودند تا اینکه در سال ۱۳۳۴، با کمک برادرانشان، اولین دهنه مغازه را خریداری کردند؛ ملکی معمولی در خیابان ولیعصر که متعلق به خانم قمر تاج پناهی بود.
مدتها خانواده تاج پناهی در بخشی از این زمین در باغ پشتی ساکن بودند. محمد یوسفی، همراه برادرش حسین یوسفی، در سال ۱۳۳۴ یکی از این سرقفلیها را خریداری کردند و با توجه به تجربه قبلی خود در زمینه کار، شروع به فروش بستنی، آبمیوه و شیرینی کردند و نام آن را «یکتا» نهادند.

ولی چرا تنها؟!
فرامرز یوسفی درباره نامگذاری این مغازه توضیح میدهد: سه نفری که در کافه مشغول به کار بودند، همگی نامشان محمد بود. به همین دلیل تصمیم گرفتند که هر یک نام مستعاری داشته باشند. دایی من حسن نام گرفت، محمد به صادق تغییر یافت، و پدرم برای اینکه بتواند سریعتر یاد بگیرد و نظم بیشتری داشته باشد، یکتا نامیده شد که این نام نیز برای رستوران مناسب بود.
آغاز ساختن لحظههای بهیادماندنی یکتا
فرامرز یوسفی: پدرم به توسعه کسب و کار فکر میکردند. او تصمیم گرفتند که کنار آبمیوه و بستنی، غذایی هم اضافه کنند و در ابتدای راه، با ساندویچ خیارشور و گوجهفرنگی شروع کردند. این تلاشها زمانی بیشتر شد که رقابت با همسایه جگرکیشان، انگیزه بیشتری برای توسعه کار به آنها داد.
در آن دوران، آشپزخانهای مستقل وجود نداشت، بنابراین مادر و مادربزرگم در خانه تخممرغ آبپز میکردند، آنها را به مغازه میآوردند، ساندویچ میساختند و میفروختند. بعدها، همین کار را برای مرغها نیز شروع کردند و کمکم به فکر ساخت آشپزخانه افتادند. پدرم همیشه میگفتند روزهایی بوده است که تنها درآمدشان از همان فروش، هزینه یک نان سنگک را تامین میکرد و همان نان را میخریدند و در خانه میخوردند، تا روز بعد منتظر اتفاقات جدید باشند.
پایان مسابقه به سود یکتا تمام شد.
از سال ۱۳۴۱، یکتا با دو دهنه مغازه و آشپزخانهاش در زیرزمین، فعالیت خود را گسترش میدهد و آغاز به فروش بستنی، ژله آبمیوه و ساندویچ میکند. این نوع ساندویچ که در آن زمان در فرهنگ غذایی ما نسبتاً نو بود، به تدریج محبوبیت پیدا میکند. پس از مدتی، غذاهای دیگر با رسپیهای منحصر به فرد آقای یوسفی به منوی رستوران افزوده میشود و همین دستور پختهای خاص، دلیل تمایز و ویژگی منحصربهفرد رستوران یکتا محسوب میشوند.

محل تجمع مردم عادی و افراد خاص
فرامرز یوسفی میگوید: حسین صدر، غلامرضا تختی، امیل ساین (خواننده ترک) در کنار انوشیروان روحانی، غلامرضا اویسی، حسین علا (وزیر راه)، ویگن و خانم گوگوش قرار داشتند. پدرم تعریف میکرد که یک بار گوگوش ناگهان با ماشینش با سرعت زیادی دور زد که من تا به حال چنین رانندگی از یک زن ندیده بودم.
ما یک مشتری داشتیم که فردی مسن بود. او تقریباً هر ماه یک بار میآمد و روی همان میز و صندلی همیشگیاش مینشست و غذایش را میخورد. وقتی با او صحبت کردم، گفت: «من در این مغازه، روی همین میز با خانمم آشنا شدم. رفتیم خواستگاری، قبول کردند، ازدواج کردیم، بچهدار شدیم و با بچهامان آمدیم. بچهها ازدواج کردند و با نوههایمان آمدم. حالا متأسفانه همه رفتهاند، اما من هنوز اینجا میآیم…»
فوت آقای یکتا
محمد یوسفی، مؤسس ساندویچی یکتا، در سال ۱۳۶۵ و در سن ۶۰ سالگی، جهان را ترک گفت. با این حال، میراث او در یکتا زنده ماند و این مکان همچنان به فعالیت خود ادامه داد و میزبان مشتریان وفادارش با بهترین خاطراتشان بود. اما در سال ۱۳۸۵، یک پیام روی یک برگ یادداشت، مسیر رستوران یکتا را برای همیشه تغییر داد.

در سالهای ۱۳۸۰ یا ۱۳۸۱، یک شب یک مرد به مغازه ما آمد. برادر بزرگم را صدا زد، خودش را معرفی کرد و اعلام کرد که ما اینجا را خریداری کردهایم. در آن زمان، ما کاری با این موضوع نداشتیم و فقط به کار خود مشغول بودیم تا زمانی که ابلاغیه دادگاه رسید. در آن زمان، ۱۳ مغازه به همراه پارکینگ پشتی، که همان باغی بود که خانواده تاج پناهی در آن زندگی میکردند، به ورثه منتقل شده بود و آنها مجبور به فروش ملک شدند. یک فرد دیگر پیدا شد و این ملک را خریداری کرد، و مشکلات مربوط به آن را نیز بر عهده گرفت. او گفت نگران نباشید، قرار نیست کسی از اینجا ناراضی خارج شود. در نهایت، هر طور بود، ملکها را تخلیه کردیم و ما آخرین کسانی بودیم که آنجا ماندیم. در طول این ده سال، چندین بار نشستیم و گفتگو کردیم تا به توافقی برسیم، اما ایشان نپذیرفتند.
پایان داستانهای نسلهای متفاوت
فرامرز یوسفی: ما آرزو داشتیم این وضعیت پیش نیاید. در آن زمان، همان ساندویچی سه تومانی را به مشتریان میدادیم. اما زمانی که قیمت ساندویچ به حدود ۲۰۰ هزار تومان رسید و ما هنوز در آنجا حضور داشتیم، نمیدانستیم چه باید میکردیم. بهتر است بگویم، ترجیح دادیم به موقع از آنجا برویم و با رضایت و آرامش رفتیم. یعنی در واقع، به موقع فرار کردیم! اگر ماندنی بودیم، فکر میکنم دیگر نمیتوانستیم همان محبوبیت سابق را حفظ کنیم.
پس از تعطیلی یکتا، ساختمان آن با دیگر مغازههای همسایه تجمیع شد و در محل آنها یک پاساژ ساخته شد. در طول این سالها، ادعاهایی درباره بازگشایی مجدد این ساندویچی مطرح شده است، اما خانواده یوسفی تاکنون تصمیمی درباره از سرگیری فعالیت یا شراکت در این پروژه نگرفته است و یکتا تنها در خاطرات زنده باقی مانده است.
این روایت، بازخوانی قسمت ۵۶ برنامه «رادیو نیست» است که به داستان یکی از مکانهای مرموز و پر رمز و راز اختصاص یافته بود.