یادگاری تلخ دختران سینمای ایران؛ روایت ظلم و مرگ ناعادلانه
یادگاری تلخ از دختران سینمای ایران: روایت مرگهای ناعادلانه و ظلمهای پنهان در جامعه
بررسی ظلمها و مرگهای ناعادلانه دختران در سینمای ایران، روایت تلخ جامعه و ظلمهای پنهان در داستانهای فیلمها و سریالها.
در بخشی از وجودمان ابعادی است که تلخی و سیاهی آن، هر قلبی را تاریک و هر چشمی را اشکبار میکند. ظلم و مظلومیت دختران ایران، از دیرباز تا کنون، یکی از همان ابعاد تاریک است که پرداختن به آن بسیار دشوار و گاهی غیر ممکن است.
با این حال، سینمای ایران که پس از سالها توانسته است نقاط تاریک جامعه را به تصویر کشد، در دل این ظلمت دوربینی قرار داده و صحنههایی تلخ از زندگی دختران بیگناه را به نمایش گذاشته است. دیدن و شنیدن این روایتها، به اندازه خود داستانشان، سخت و دشوار است.
در چند هفته اخیر، با پخش سریال خانگی «پوست شیر» به کارگردانی جمشید محمودی، توجه مخاطبان به فداکاریها و رنجهای دختران سینمای ایران جلب شده است و بار دیگر تلخی در دلها نفوذ کرده است. به مناسبت این اثر پر سر و صدا، در این نوشته قصد داریم نگاهی بیندازیم به مرگهای ناعادلانه و ناگواری که بر سر راه دختران این سرزمین قرار گرفته است.
پوست شیر / ساحل

پس از پخش پنجمین قسمت از سریال "پوست شیر" و آغاز جنجالهای پیرامون آن، داستان به تدریج تاریکتر و پیچیدهتر میشود. این سریال که در ابتدا تصویری از مقاومت و استقامت دو پدر در مقابل جدایی دخترانشان ارائه میداد، اکنون به یکی دیگر از روایتهای سرنوشت تلخ دختران تبدیل شده است؛ دخترانی که هر دو قربانی جایگاه و تصمیمات پدرانشان شدهاند.
ساحل (پردیس احمدیه) پس از سالها سختی و دوری از پدرش، نعیم (هادی حجازی فر)، فرصت یافته است تا طعم محبت پدری را بچشد. اما بر خلاف انتظار، دنیای او با دریایی پر از خطر و چالش روبرو شده است که نمیتواند از آن جان سالم به در ببرد. کارگردان سریال، جمشید محمودی، با تمرکز بر معمای مرگ ساحل، خود را در لیست کسانی قرار داده است که قصد دارند جنبههای تاریک جامعه را به تصویر کشند و صدای سختیهای دختران سرزمینشان باشند.
داستان "پوست شیر" هنوز قابل پیشبینی نیست، اما مرگ ساحل در زمانی که فرصت دوباره زندگی کردن به او داده شده بود، نمادی از سرنوشت ناگوار و ناامیدکننده است. هنوز مشخص نیست چه کسی بر سرنوشت او رقم زده است، اما این حادثه نشان میدهد که تاریکیهای جامعه چقدر عمیق و پیچیده است.
شنای پروانه / شنا با حرکت پروانهای

"ناموس" واژه ای است که با احساس ترس و بوی خون همراه است و تا کنون عامل مرگ بسیاری از دختران در جامعه ایران بوده است. این موضوع چنان در عمق جامعه ایران ریشه دوانده است که محور اصلی اولین فیلم بلند محمد کارت، یعنی "شنای پروانه"، به آن اختصاص یافته است. داستان این فیلم در دل محلهای فقیرنشین و پر از خلاف رخ میدهد و درباره پروانه (طناز طباطبائی) است، یکی از قربانیان مرسوم به "قتلهای ناموسی". او برای حفظ غیرت مردانه، زندگی زنانهاش را از دست میدهد. پس از حواشی فراوان و انتشار عکسهای برهنه پروانه بدون رضایت او، او بدون ارتکاب هیچ جرمی، در دادگاهی بر پایه سنتهای نادرست و باورهای نادرست اطرافیان، محکوم به مرگ میشود و در نهایت توسط نزدیکترین فرد به زندگیاش به قتل میرسد. شعلههای سوزان تعصبات قدیمی و بیمنطق شوهرش، هاشم (امیر آقایی)، بالهای پروانه را آنچنان بیرحمانه سوزاند که فرصت پرواز را از او گرفت و این واقعه به یکی از عمیقترین دردهای سینمای ایران تبدیل شد.
خانه دختر / سمیرا

این متن را بازنویسی کردهام:
تأسفبار است که از دیرباز تاکنون، قربانیان اصلی سنتهای نادرست، اغلب زنان و دختران بیگناه بودهاند که همیشه برای تجربه زندگی آزاد و مستقل، با موانع و سختیهای فراوانی روبرو شدهاند. فیلم «خانه دختر»، به کارگردانی شهرام شاهحسینی، روایتگر یکی از این سنتهای نادرست است که در جامعه موجب آسیبهای روحی و جسمی زیادی به دختران میشود. داستان درباره دختری به نام سمیرا (رعنا آزادیور) است که سرانجام آماده شروع زندگی جدیدی با مرد مورد علاقهاش، منصور (حامد بهداد)، میشود. او آیندهای روشن و پر از امید را تصور میکند که در کنار منصور، بسیار زیبا و دلنشین است. اما در حالی که او در فکر آیندهای خوب است، خانواده منصور از او میخواهند تا گذشته تلخ خود را بازبینی کند، و این خواسته منجر به نابودی آینده سمیرا و منصور میشود. نکته غمانگیزتر این است که مرگ سمیرا و دخترانی مانند او هنوز نتوانسته است ریشه برخی سنتهای نادرست را برکند، و این موضوع یکی از بزرگترین دردهای جامعه ایران و سینمای اجتماعی است.
خانهای که در آن بزرگ شدهام/ملوک

ریشه بسیاری از باورها و اندیشهها هنوز مشخص نیست، اما اغلب به نظر میرسد که بدون هیچ دلیل منطقی، تصور میشود که «زن» آفریده شده است برای فدا شدن. فداکاریهایی مانند حفظ آبرو، نگه داشتن بنیان خانواده و مواردی از این دست، در این دیدگاه جای دارند. در فیلم «خانه پدری»، ملوک یکی از نمادهای این نوع فداکاری در سینمای ایران است. این فیلم ساخته کیانوش عیاری، نمونهای برجسته از روایتهایی است که نشان میدهد چگونه در خانوادههای سنتی، زنها به خاطر حفظ آبروی خانواده، قربانی میشوند. در داستان ملوک، او در محیط ناامن خانه پدری، مجبور است برای پاک کردن لکه ننگ خانواده با خون خود فداکاری کند. پدر و برادرش، که مرگ او را ترجیح میدهند بر لکهدار شدن آبروی خانوادگی، او را در زیرزمین خانه به قتل میرسانند. این سرنوشت ملوک، نمونهای دیگر از زنانی است که بیوقفه و بدون فرصت برای زندگی شخصی، فدای منافع دیگران میشوند.
من مادرم/آوا هستم.

گاهی اوقات دنیا عدالت را رعایت نمیکند. آوا (باران کوثری)، یکی از همان کسانی است که فریدون جیرانی در فیلم «من مادر هستم» به آن اشاره کرده است. او که حالا یکی از قربانیان آزار جنسی شده، به جای درخواست عدالت، در انتظار اجرای حکم قصاص خود است. صدای آوا، که در طول زندگیاش در پشت فریادها و کشمکشهای پدر و مادرش خاموش شده بود، اکنون در دادگاه دیگر شنیده نمیشود. نه به این دلیل که حرفی برای گفتن ندارد، بلکه چون هیچ گوشی به حرفهایش گوش نمیدهد و آنها را باور نمیکند. قانون برای روح زخمی و آینده ویران شده او هیچ حکم و تبصرهای ندارد. بنابراین، صدای آرام و زندگی دختر جوان آسیبدیده، با سکوتی تلخ پایان یافت و از بین رفت.
برای دیدن مطالب دیگر هنرمندان، با سرویس هنر و رسانه همراه باشید.
اینستاگرام را دنبال کنید و همچنین اینستاگرام پلاس را نیز دنبال کنید.