رازهای تاریک و داستان انتقام در فیلم «یک تصادف ساده»
رازهای پشت صحنه و بیوگرافی بازیگران فیلم «یک تصادف ساده» جعفر پناهی + داستان و عوامل فیلم
فیلم «یک تصادف ساده» ساخته جعفر پناهی، داستان انتقام و تردید در سایه خاطرات تلخ دوران زندان را روایت میکند.
چند ماه پیش، این فیلم نخل طلای کن را کسب کرد و به عنوان نماینده فرانسه در جشنواره اسکار 2026 برگزیده شد؛ رویدادی که آن را یکی از نامزدهای اصلی در بخش بهترین فیلم بینالمللی میدانند. اخیراً جزئیاتی درباره داستان این اثر منتشر شده است که در ادامه به بررسی آن میپردازیم.
خلاصهای جامع از داستان یک تصادف ساده
وحید مبصری مردی است که با زخمهای عمیق دوران زندان و شکنجه زندگی میکند. او سالها تلاش کرده است که گذشته تلخ خود را فراموش کند، اما ذهنش هنوز درگیر جزئیاتی است که مانند خاری در حافظهاش جای گرفتهاند. این جزئیات برای او به شکل صدایی بازمیگردد — صدای جیرجیر پای مصنوعی مردی که روزی شکنجهگرش بوده است.
یک روز، در محل کار خود، همان صدای آشنا را مجدداً میشنود. صدایی که برای او نه تنها یادآور رنجهای گذشته است، بلکه نمادی از حضور فردی است که سالها پیش او را شکنجه داده بود. صاحب صدا، مردی با پای چوبی (ابراهیم عزیزی)، ظاهرًا پدری خانوادهدوست است که پس از تصادف با سگی در جاده، ماشینش خراب شده و حالا به تعمیرگاه آمده است. اما برای وحید، او همان مامور سابق اطلاعات است که در دوران زندان، او و دیگران را شکنجه میداد.
واکنش وحید به این دیدار غریزی و خشونتآمیز است. او مرد را میرباید و تصمیم میگیرد تا با زندهبهگور کردن شکنجهگرش در بیابان، درد سالهای گذشته را تسکین دهد. اما در مسیر، تردید و شک سراغش میآید. مرد مدعی است که اشتباهی صورت گرفته و وحید در زمان شکنجه چشمبند بوده است. او میگوید پای مصنوعیاش نتیجه تصادفی است که تنها یک سال پیش رخ داده، نه زخمی که از دوران زندان دارد.
وحید که اکنون در میان خشم و تردید گرفتار شده، تصمیم میگیرد از همبندان سابقش کمک بگیرد تا مطمئن شود با چه کسی روبهرو است. او مرد را در صندوقی قرار میدهد و در مینیون مینشاند تا در خیابانهای تهران به دنبال شاهدانی بگردد که بتوانند هویت واقعی او را تأیید کنند.
در مسیر، سه فرد به او میپیوندند:
شیوا (مریم افشاری)، عکاسی که هنوز درگیر خاطرات زندان است؛
گلی (حدیث پاکبدن)، زنی که در آستانه ازدواج است اما گذشته او را رها نمیکند؛
و حمید (محمدعلی الیاسمهر)، تنها کسی که چهره شکنجهگر را دیده است.
همه این افراد، قربانیان همان مرد هستند — یا حداقل چنین تصور میکنند. چهار نفر با یک صندوق در مینیون فرسوده، سفری را آغاز میکنند که بیشتر از کشف حقیقت، به رویارویی با حافظه، درد و تردیدهایشان میانجامد.
در طول مسیر، تنش، اضطراب و درگیریهای اخلاقی شدت میگیرد. آیا مرد واقعاً همان شکنجهگر است یا اشتباهی رخ داده و وحید او را اشتباه گرفته است؟ و اگر اشتباه کرده باشند، آیا این انتقام به جنایتی دیگر تبدیل نخواهد شد؟
سفر از خیابانهای تهران تا بیابان، به تدریج به کابوسی اخلاقی بدل میشود که در آن مرز میان انتقام و عدالت، قربانی و شکنجهگر، و حافظه و حقیقت در هم میآمیزد. در نهایت، همه چیز به لحظهای تکاندهنده ختم میشود — جایی که تنها صداست که حقیقت را فاش میکند.