کد خبر: 58176

مریم مومن: داستان تلخ طلاق، عروسی مخفی و عشق بی‌پایان

مریم مومن: داستان تلخ طلاق والدین، عروسی مخفی و احساسات واقعی نسبت به پدر

مریم مومن از تجربه تلخ طلاق والدین، عروسی مخفی و احساسات عمیق خود نسبت به پدر سخن می‌گوید و داستانی واقعی و احساسی را روایت می‌کند.

مریم مومن: داستان تلخ طلاق والدین، عروسی مخفی و احساسات واقعی نسبت به پدر

مریم مومن، بازیگر جوان و بااستعداد سینمای ایران که به تازگی وارد زندگی مشترک شده است، در صحبت‌های اخیر خود به مشکلات و چالش‌های دوران کودکی‌اش اشاره کرد. او در مصاحبه‌ای جزئیات طلاق والدینش و تصمیم سختی که در آن زمان باید می‌گرفت را شرح داد.

مریم مومن درباره تجربه طلاق والدینش صحبت می‌کند.

مریم مومن بیان کرد: «پدر و مادرم بدون ارائه هیچ توضیحی یک روز به من گفتند: "ما تصمیم گرفته‌ایم از هم جدا شویم."»

مجری سوال کرد: «آیا گفتید ما تصمیم گرفته‌ایم جدا شویم یا اینکه جدا شده‌ایم؟»

مریم پاسخ داد: «آن‌ها گفتند: "ما قصد داریم جدا شویم و به دادگاه مراجعه کرده‌ایم چون هفت سالت تمام شده است و باید تصمیم بگیری که با مادرت زندگی می‌کنی یا پدرت."»

یک خاطره تلخ از تجربه انتخاب در دادگاه

او ادامه داد: «در حین حضور در دادگاه، ناگهان دچار خون‌دماغ شدم و علت آن برایم مشخص نبود. این نخستین بار بود که چنین اتفاقی در آنجا می‌افتاد. خون به قدری زیاد شد که دست‌های کوچک من پر از خون شدند. قاضی از من پرسید: "می‌خواهی با مامانت زندگی کنی یا بابات؟" در حالی که حال من بسیار وخیم بود، گفتم: "جفتشون."»

او افزود: «پدرم یک بار در گوشم گفت: "بابایی، این جدایی ساختگی است." از او پرسیدم: "یعنی چی بابا؟" و او پاسخ داد: "مشکلاتی با مامانت دارم. می‌خواهم کمی به مامانت ادب بیاموزد، قضیه جدی نیست."»

واقعیت‌هایی که در ادامه روشن شدند

مریم مومن گفت: «سه ماه پس از این صحبت‌ها، مخفیانه گوشی موبایل مادرم را برداشتم و با پدرم تماس گرفتم. در آن سمت تلفن، صدای جشن و مراسم عروسی شنیده می‌شد. با تعجب پرسیدم: "بابا، نمی‌آیی دنبال ما؟" همان لحظه متوجه شدم که روز عروسی پدرم است. او به من گفت: "دیگه به من زنگ نزن." در آن لحظه، درک کردم که بزرگ شده‌ام.»

احساسات اصیل و واقعی نسبت به پدر

مریم در ادامه افزود: «سال‌ها از آن روزها گذشته است و می‌خواهم بگویم که هر چه اتفاق افتاده باشد، پدرم برای من همه چیز است؛ دین و دنیای من. اگر اکنون کسی از من بخواهد قلبم را به او بدهد، بی‌درنگ و بدون تردید، همین حالا چاقو برمی‌دارم و قلبم را برای بابام می‌سپارم.»

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار