کد خبر: 55569

نادرشاه افشار: قهرمان نظامی اما بی‌سیاست و سرنوشت‌ساز

نادرشاه افشار: قهرمان نظامی ایران و پادشاه بی‌سیاستی که سرنوشت کشور را تغییر داد

نادرشاه افشار، نظامی بی‌نظیر و قهرمان ملی ایران، اما بی‌سیاست و سرنوشت‌ساز، که با تصمیمات نادرست، سرنوشت کشور را تغییر داد.

نادرشاه افشار: قهرمان نظامی ایران و پادشاه بی‌سیاستی که سرنوشت کشور را تغییر داد

نادرشاه افشار یکی از بزرگ‌ترین نوابغ نظامی در تاریخ است. او که در مقطعی از تاریخ به عنوان یک ناجی، ایران را از دست بیگانگان نجات داد، در ادامه با اتخاذ تصمیمات نادرست، حکومت نوپای افشار را به سمت سقوط سوق داد.

بر اساس گزارش فرارو، در طول تاریخ، کمتر کسی را می‌توان یافت که در زمینه دلاوری و مهارت در نظامی‌گری، هم‌سطح نادرشاه افشار باشد. با این حال، بسیاری از تاریخ‌نگاران، ضعف اصلی او را در شیوه اداره کشور و سیاست‌ورزی می‌دانند.

ایران، قهرمان افسانه‌ای و بدون سیاست

نادرشاه افشار در دوم آذر سال 1067 هجری شمسی در منطقه کوهستانی الله‌اکبر به دنیا آمد. پدر او، امام‌قلی، چوپان و پوستین‌دوز بود. در دوران کودکی، نادر همراه خانواده‌اش به روستای ابیورد نقل مکان کرد، که مرکز ایل افشار محسوب می‌شد. در این روستا، نادر تحت نظر «علی‌بیگ احمدلو» مدتی در آرامش زندگی کرد، اما پس از حمله گروهی از ازبک‌ها، او و خانواده‌اش به اسارت گرفته شده و به مرو برده شدند.

در سن 14 سالگی، نادر که از انتقام‌جویی نسبت به ازبک‌ها پر بود، از مرو فرار کرد و مجدداً به ابیورد بازگشت. با حمایت علی‌بیگ احمدلو، به رتبه‌ای نظامی بالا رسید و این آغاز دوران درخشان او در عرصه نظامی بود. نادر امروزه به عنوان یکی از بزرگ‌ترین نظامیان تاریخ شناخته می‌شود و غربی‌ها او را با نام ناپلئون شرق می‌شناسند، همچنین برخی او را آخرین فاتح بزرگ آسیای میانه می‌دانند.

در زمان شاه‌سلطان‌حسین صفوی، ایران با بحران‌های فراوانی روبه‌رو بود. بحران‌های داخلی و اختلافات مذهبی، ساختار سیاسی کشور را به شدت تضعیف کرده بود. در پی این وضعیت، فردی به نام «میرویس خان هوتک»، از پشتون‌های افغانستان، قیام کرد. پس از مرگ میرویس خان، برادر او برای حفظ صلح با دولت مرکزی ایران توافق کرد، اما فرزند میرویس خان، محمود افغان، این صلح را نپذیرفت و اعلام جنگ کرد. محمود افغان توانست به راحتی حکومت شاه‌سلطان‌حسین را در اصفهان سرنگون کند و بر تخت نشست.

در این میان، شاه‌سلطان‌حسین فرزندش، شاه‌تیمایب دوم، از اصفهان گریخت و به قزوین رفت. او در قزوین، در مقابل وعده‌هایی مبنی بر واگذاری چندین ایالت، از جمله گرجستان، گیلان و گرگان، از روسیه و عثمانی کمک خواست، که این امر موجب شد دخالت این کشورها در امور ایران افزایش یابد. در نتیجه، کشور به سه قسمت تقسیم شد: روس‌ها بر مناطق شمالی، عثمانی بر غرب و محمود افغان بر مرکز ایران حاکم شدند.

همزمان، نادر در خراسان در حال اتحاد قبایل مختلف برای مقابله با لشکر افغان بود. به دعوت شاه‌تیمایب، او لشکریانش را به سمت ایل قاجار هدایت کرد، که شاه‌تیمایب برای در امان ماندن، به آن‌ها پناه برده بود. با اتحاد این نیروها، نادر و فتحعلی قاجار، رهبر ایل قاجار، موفق شدند لشکر والی خراسان، که از طرف افغان‌ها فرمان می‌برد، شکست دهند.

محمود افغان نیز با توطئه پسرعمویش، اشرف افغان، کشته شد و پس از آن، اشرف برای مقابله با نادر، ارتشی تشکیل داد. نادر با شکست دادن این ارتش، اصفهان را مجدداً تصرف کرد و شاه‌تیمایب دوم بر تخت نشست. پس از این پیروزی، نادر برای بیرون راندن عثمانی‌ها به غرب ایران رفت و درگیری‌هایی بین نیروهای ایرانی و عثمانی در گرفت. در همین زمان، افغان‌ها در هرات شورشی شدند و نادر مجبور شد پیمان صلحی با عثمانی امضا کند و برای سرکوب شورشیان به هرات برود. در حالی که نادر در هرات در حال سرکوب شورش‌ها بود، شاه‌تیمایب پیمان با عثمانی را شکست و دوباره مناطق از دست رفته را پس گرفت.

پس از بازگشت نادر از هرات، او خبر مرگ نادر در هند را شنید و بر اساس آن، پسرش رضاقلی‌میرزا و دیگر اعضای خانواده شاه‌تیمایب را کشت تا از بازگشت مجدد خاندان صفوی جلوگیری کند. این اقدام، باعث کدورت و کینه نادر نسبت به پسرش شد. در نتیجه، رضاقلی‌میرزا به‌عنوان فردی طماع و جاه‌طلب معرفی شد و رابطه پدر و پسر تیره شد.

در سال 1741 میلادی، نادر برای سرکوب شورشیان در لزگی به داغستان رفت، اما در مسیر، در اطراف مازندران، ترور شد. دسیسه اطرافیان، ترور او را ناموفق گذاشت و نادر، بر اساس شایعات، بی‌درنگ پسرش رضاقلی‌میرزا را مقصر دانست و چشم‌های او را کور کرد. این عمل، تاثیر عمیقی بر روحیه نادر گذاشت و او را به مرز جنون کشاند. پشیمانی نادر از کور کردن پسرش، او را تا پایان عمر آزار می‌داد.

پس از این حادثه، نادر دستور داد تا تمام شاهدان این عمل، به جرم بی‌تفاوتی، اعدام شوند. اوضاع روانی نادر روز به روز وخیم‌تر می‌شد، و در پایان عمر، زمانی که در سیستان شورشی رخ داد، برادرزاده‌اش، علی‌قلی خان، برای مهار شورش به آن منطقه فرستاده شد. اما به محض رسیدن، او نیز با شورشیان همدست شد و کنترل سیستان را از دست دادند. نادر برای سرکوب شورش، لشکری به سمت سیستان فرستاد، اما در مسیر، در قوچان، که او کاملاً به جنون رسیده بود، به یکی از فرماندهانش گفت قصد دارد سران لشکر را اعدام کند. خبر این تصمیم به سران ارتش رسید و شبانه، آن‌ها چادر او را هجوم بردند و نادر را از پا درآوردند.

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار