کد خبر: 54543

کشف گنجینه زیر پای ایران و میدان خانگیران؛ فرصت طلایی اقتصاد

کشف گنجینه عظیم زیر پای ایران و میدان گازی خانگیران؛ فرصت طلایی برای اقتصاد و توسعه کشور

کشف گنجینه زیر پای ایران و میدان گازی خانگیران، فرصت طلایی برای توسعه اقتصادی و پیشرفت کشور را رقم می‌زند.

کشف گنجینه عظیم زیر پای ایران و میدان گازی خانگیران؛ فرصت طلایی برای اقتصاد و توسعه کشور

در اوایل دهه چهل خورشیدی، چارلی چاپلین، نابغه بی‌همتای دنیای سینما، پس از سال‌ها زندگی در حاشیه و دور از هیاهوی عمومی، در قلب کوه‌های آلپ در سوئیس زندگی آرامی را می‌گذراند. او از نیمه دهه سی خورشیدی، شروع به نگارش خودزندگی‌نامه‌اش کرده بود، که با تشویق «گراهام گرین»، نویسنده مشهور انگلیسی، این روند را آغاز کرد. روزنامه کیهان در اواخر تابستان و پاییز سال ۱۳۴۳، بخشی از این خودزندگی‌نامه را در چند شماره منتشر نمود. در ادامه، بخش پنجم آن را بر اساس ترجمه حسام‌الدین امامی، به تاریخ بیست‌وششم آبان ۱۳۴۳ می‌خوانید:

اگر من در سخنرانی‌هایی برای حمایت از جبهه دوم در کنار شوروی سخن گفته‌ام، این موضع جهانی بوده است که حتی «روزولت» نیز آن را تأیید کرده است. در نتیجه، فشارها از سرم برداشته شد.

در حالی که در کشتی «کوئین الیزابت» در راه اروپا بودم، به سرزمینی دل‌پذیر فکر می‌کردم که از آن می‌گذشتم. سرزمینی که زمانی محبوب من بود، اما حالا به دلیل کینه، خصومت و تعصبات سیاسی، دیگر جای زندگی نبود.

از سوی دیگر، تمام دارایی و ثروت من در آمریکا قرار داشت و چون تاکنون تابعیت این کشور را نپذیرفته بودم، نگران بودم که مخالفان بتوانند با مصادره اموالم، مرا تحت فشار قرار دهند.

وقتی با «اونا» و بچه‌هایم وارد ایستگاه راه‌آهن «واترلو» شدم، احساسات مردم نسبت به من تفاوتی نکرده بود و جمعیت زیادی در آنجا جمع شده بودند. در انگلستان، در حال تفکر درباره مشکلات آینده‌ام بودم. مهم‌ترین چالش این بود که چگونه دارایی‌هایم را از آمریکا خارج کنم. این به معنای آن بود که «اونا» باید به کالیفرنیا برود و امور مربوطه را ترتیب دهد.

ده روز سفر او طول کشید. وقتی بازگشت، جزئیات سفرش را برایم شرح داد و گفت که در فرآیند گرفتن پول از بانک با مشکلاتی مواجه شده است. همچنین، تعریف کرد که در غیاب من، مأموران اداره آگاهی آمریکا (اف‌بی‌آی) چندین بار به منزل ما آمده و از مستخدم سوئیسی و همچنین مستخدمه‌ام، «هلن»، بازجویی کرده‌اند. به ویژه، درباره روابط من با زنان و اینکه آیا با آن‌ها رابطه سروسری داشته‌ام، پرس و جو کرده بودند. وقتی جواب منفی شنیدند، مأموران رفتند. «اونا»، با وجود تابعیت آمریکایی، پس از شنیدن این ماجرا، به شدت از خانه و زندگی در آمریکا دل‌زده شد و احساس دل‌کنده بودن کرد.

دوستان من بارها از من می‌پرسند که چه کرده‌ام که این‌گونه مورد کینه و خصومت آمریکایی‌ها قرار گرفته‌ام. تنها گناه من این است که با افراطیون آن سرزمین هم‌صدا نشدم و در فعالیت‌های آنان شرکت نکردم.

یکی از این گروه‌ها، «آمریکن لژیون» است که در حوزه مسئولیت‌هایش هدفش انسانی است، اما هنگامی که از حدود وظایف خود فراتر رفته و با تحت پوشش «وطن‌پرستی» حقوق دیگران را نادیده می‌گیرد، در واقع به پایه‌های حکومت آمریکا توهین می‌کند. چنین گروه‌هایی ممکن است در درازمدت، آمریکا را به یک کشور فاشیستی تبدیل کنند.

دوم، من با «کمیته فعالیت‌های غیرآمریکایی» مخالف بودم، چون نام این کمیته بسیار طولانی و بی‌احساس است و می‌تواند هر صدای مخالف را خفه کند و آزادی بیان و عقیده را سلب نماید.

سوم، من هرگز در طول اقامتم در آمریکا، برای دریافت تابعیت این کشور اقدام نکردم. این نکته نباید تعجب‌آور باشد؛ چرا که بسیاری از آمریکایی‌هایی که سال‌ها در انگلستان زندگی می‌کنند، هنوز تابعیت خود را نگه داشته‌اند.

تمام این عوامل باعث شد که در کشوری که نفوذ گروه‌های قدرت‌مند و دولت‌های پنهان در آن زیاد است، رفتار من به خصومت آمریکایی‌ها دامن بزند و محبت جامعه آمریکا نسبت به من کاهش یابد.

در لندن، فیلم «لام لایت» را برای امور خیریه به نمایش گذاشتیم، که در آن شخصیت‌هایی چون شاهزاده خانم مارگارت حضور داشتند. روز بعد، فیلم برای عموم اکران شد و با استقبال گسترده‌ای روبرو گردید، به حدی که درآمد آن از دیگر فیلم‌هایم بیشتر بود.

پیش از عزیمت به پاریس، در لندن، در مراسمی با «هربرت موریسون»، وزیر کابینه حزب کارگر، دیداری داشتم و تعجب کردم وقتی دیدم او از سیاست اتمی حمایت می‌کند.

من به موریسون گفتم که انگلستان یک جزیره کوچک و بسیار آسیب‌پذیر است و هرچقدر هم که ذخایر بمب اتمی داشته باشیم، در صورت وقوع جنگ اتمی و نابودی کشورمان، دیگر هیچ عملیات انتقامی برای ما باقی نمی‌ماند. در این وضعیت، بهترین راهکار در عصر اتم برای انگلستان، سیاست بی‌طرفی است.

تصور می‌کنم نظرات من برای موریسون کاملاً بی‌ارزش بود، اما شگفت‌زده شدم وقتی دیدم بسیاری از رجال انگلیسی و روشنفکران طرفدار سیاست اتمی هستند.

به اعتقاد من، دلیل این امر آن است که «علم» بدون هدایت منطقی و درک مسئولیت، سلاح‌های مرگباری را در اختیار سیاستمداران و فرماندهان نظامی قرار داده است که اکنون سرنوشت تمامی موجودات زنده در دستان آن‌ها است.

انسان، مانند حیوانات دیگر، غریزه حفظ حیات را در اولویت دارد و بر این اساس، ابتدا «هوش اختراعی» و سپس «روح» او توسعه یافته است. به همین دلیل، پیشرفت علم بسیار از اخلاقیات پیش افتاده است. در مسیر ترقی بشر، «نوع‌پرستی» به کندی حرکت می‌کند و تنها در شرایط زمانی و مکانی مناسب است که این فرآیند تسریع می‌شود.

تا کنون، فقر به دلیل نوع‌پرستی یا بشردوستی دولت‌ها کاهش نیافته است، بلکه هرجا کاهش یافته، به خاطر فشارهای «سلوک مادی» بوده است.

کارلایل می‌گوید: «نجات جهان زمانی ممکن است که انسان به تفکر بپردازد و برای این هدف، باید در شرایط دشوار زمانی و مکانی قرار گیرد.»

بنابراین، انسان با شکافتن اتم، به مرحله‌ای رسیده است که مجبور است تفکر و تأمل کند و یکی از دو راه را انتخاب نماید: یا خودش را نابود کند، یا مراقب خودش باشد! این تصمیم‌گیری نتیجه جبر دانش است که او را وادار به چنین انتخابی می‌کند. در چنین شرایطی است که حس نوع‌پرستی انسان به کمال می‌رسد و بشریت در نهایت در نجات خود پیروز خواهد شد.

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار