کد خبر: 5212

مرگ خودخواسته شیوا ارسطویی؛ صدای جسور زنان ادبیات، نویسنده «خوف» و «او را که دیدم زیبا شدم»

شیوا ارسطویی، نویسنده و شاعر معاصر، ۱۷ اردیبهشت‌ماه و در روز تولدش، به زندگی خود پایان داد؛ صدای معترض زنان و روایت‌گر ترس‌ها و عشق‌ها.

مرگ خودخواسته شیوا ارسطویی؛ صدای جسور زنان ادبیات، نویسنده «خوف» و «او را که دیدم زیبا شدم»
به گزارش پایگاه خبری گزاره 24

شیوا ارسطویی، نویسنده و شاعر معاصر متولد اردیبهشت 1340 در تهران، 17 اردیبهشت در ماهِ تولدش به مرگی خودخواسته از دنیا رفت. ارسطویی راویِ عشق، ترس، سیاست، شکست‌ها و خاطراتی بود که به حافظه جمعی پیوند می‌خورند؛ درست مانند رمان «خوف» که به قول خود ارسطویی روایت «ملموس‌ترین ترس‌ها» است؛ ترس‌های ملموس و جدیدی که در زندگی مدرن و در عصر جدید به وجود آمده و وادارمان می‌کند «از ذهنیتِ ترس به طرف عینیتِ ترس فراروی کنیم». شیوا ارسطویی کار ادبی خود را در زمینه سرودن شعر و نوشتن داستان از اواخر دهه شصت با حضور در کارگاه‌های شعر و داستان آغاز کرد‌ و با نوشتن داستان «او را که دیدم زیبا شدم» در سال 1371 به یکی از نام‌های شاخص داستان‌نویسی بدل شد.

این رمان برگرفته از تجربیات او در جنگ بود که او به‌عنوان امدادگر داوطلب از طرف هلال‌احمر به مناطق جنگی اعزام شد و مدتی را در پشت جبهه جنگ ایران و عراق گذراند. یک سال بعد ارسطویی مجموعه ‌شعر «گم» را منتشر کرد که نمونه درخوری از «شعر زبان» است و ردپایی از کارگاه‌های رضا براهنی و فرم و نظریه‌های شعر زبان در آنها پیداست. «آمده بودم با دخترم چای بخورم» و «آفتاب و مهتاب» مجموعه داستان‌های تحسین‌شده ارسطویی هستند و ازجمله رمان‌های او می‌توان به «او را که دیدم زیبا شدم»، «بی‌بی شهرزاد»، «آسمان خالی نیست»، «افیون»، «خوف»، «نی‌نا» و «ولی دیوانه‌وار...» اشاره کرد. ارسطویی با امضای بیانیه معروف نویسندگان، به حمایت از آزادی بیان و قلم پرداخت و فریاد «ما نویسنده‌ایم» سر داد‌ و با اینکه اغلب آثارش با لغو مجوز مواجه شدند یا اصلا مجوز انتشار نگرفتند، تا آخر عمر از نوشتن مدام و اصرار بر آزادی قلم دست برنداشت.33fa7d84efeb463a9e4fd0d70a772309

در میان رمان‌های ارسطویی، «افیون» در ایران فرصت انتشار نیافت و در آلمان منتشر شد‌ و به این ترتیب به‌ قول خودش، هر روز مجبور بود نسخه‌ افستیِ آن را در بساط دست فروشان خیابان انقلاب ببیند که با قیمتی بالا به فروش می‌رسد. رمان «برای بوسه‌ای در بوداپست» نیز که از سال 80 در پیچ‌وخم‌های اداره ممیزی ارشاد مانده بود، نتوانست مجوز انتشار بگیرد و تنها در قالب کتاب صوتی درآمد و با صدای خودِ نویسنده منتشر شد. داستان «برای بوسه‌ای در بوداپست»، روایت زندگی زنی است که در طول متن مردی را خطاب می‌کند و از خلال این خطاب‌کردن زندگی‌اش روایت می‌شود: هر دوِ آنان در سالیان پیش از انقلاب به فعالیت سیاسی می‌پرداختند.

داستانِ «بوسه‌ای در بوداپست» که در دو فضای پیش و پس از انقلاب می‌گذرد، درواقع داستانی عاشقانه است که در بستری سیاسی روی می‌دهد. این رمان که در فاصله یک‌دهه‌ونیم از نوشته‌شدن به ‌شکل صوتی منتشر شد، ازقضا به دغدغه‌های امروزی نیز می‌پردازد. ارسطویی این رمانِ عاشقانه را همراه با رمانِ خواندنی «خوف» به دست انتشار سپرده بود که رمان «خوف» در نشر روزنه منتشر شد و رمانِ اخیر امکان انتشار نیافت و از چاپ کاغذی بازماند. انتشار آثار شیوا ارسطویی در ایران هرگز بی‌دردسر نبود؛ ارسطویی در رمان‌هایش زندگی زنانی را روایت کرده است که به دلایل تاریخی به ترس خو کرده‌اند و حتی ترس‌هایشان نیز از زبان و نگاه مردانه روایت می‌شود؛ شاید از این‌روست که چاپ آثارش، انتشار صدای معترضِ نویسنده‌ای که از وضعیت زنان در جامعه و نیز در ادبیات و صحنه فرهنگ با دیدی انتقادی سخن می‌گوید، همواره با دشواری‌هایی روبه‌رو بوده است.InShot_20250510_092953559

بیراه نیست که شیوا ارسطویی می‌گفت:

«ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که در آن، زن‌بودن به‌خودی‌خود معضل است».

ارسطویی در داستان بلند «او را که دیدم زیبا شدم» (۱۳۷۲)، روایتی رؤیاگونه از دختر جوانی ارائه می‌دهد که برای‌ قبولی‌ در کنکور به‌عنوان امدادگر در بیمارستان‌ها به مراقبت از مجروحان جنگی و مصدومان دیگر مشغول است اما عاشق‌ یک مجروح‌ جنگی‌ می‌شود و تا زمان‌ شهادتش از او مراقبت‌ می‌کند. در این داستان برخلاف اغلبِ دیگر داستان‌های ارسطویی، شخصیت زن به‌واسطه‌ کنش‌های مردانه ساخته نمی‌شود، بلکه شخصیتی مستقل و محوری است که دیگر شخصیت‌های داستان را قوام می‌بخشد. در داستان «نسخه اولِ» ارسطویی (۱۳۷۷) نیز‌ حضور راوی باعث شکل‌گیری داستان می‌شود.

در این داستان نام شهرزاد تنها یک‌ بار به‌صورت تلویحی برای راوی به ‌کار رفته و بعد به فراموشی سپرده می‌شود؛ گویی ارسطویی در این داستان قصد فراروی از شهرزاد و رسیدن به زنی بی‌نام را دارد که قصه خود را می‌سازد. ارسطویی در «نی‌نا»، یکی از آخرین آثار چاپ‌شده‌اش، سراغ گذشته‌ خود‌ می‌رود و گونه‌ای بازخوانی از گذشته تاریخی به دست می‌دهد.6eeaae55043c41159514f3a78eb0a2c3

از این‌ منظر رمان «نی‌نا» با دو رمان پیشین او، «من و سیمین و مصطفی» و «خوف»، به ‌لحاظ مضمونی اشتراکاتی دارند. ارسطویی معتقد بود:

«هر قصه‌نویسی گذشته‌ای دارد و نمی‌شود آن گذشته را رها کرد. جهان‌بینیِ امروز ما محصول گذشته ما است، نه آنچه امروز در حال گذران آن هستیم».

از نگاه او، جهان‌بینی هر نویسنده نسبت به جهانی که در آن زندگی کرده متفاوت است، به همین جهت می‌گفت:

«طبعا یک نویسنده خاورمیانه‌ای که زن هم باشد، در دوره تاریخی خاصی که من زیسته‌ام، در منطقه‌ای حساس با مناسبات پیچیده و غیرقابل ‌تعریف، جهان‌بینی خاصی پدید می‌آورد که مالِ خود نویسنده است و در این شکی نیست».

شیوا ارسطویی در یک شب تاریک، در هوای بهاری رفت و اینک این شعر او در گوش ما تکرار می‌شود که

«رفتم/ بعد از این میان من و اجاق/ بال پلیکان است که می‌سوزد.../ من دیگر «نیست»‌ام/ شاید از امروز هر روز بپیچم دور ماسوره‌ای/ ولی دیگر نیستم تا به دایره‌هایی که رسم می‌کردی/ بر دیوار/ بیاویزم/ و عجیب باشم/ مثل آدم‌های دیگر/ رفتم...». و یا شاید حتی، این سطرها از شعرِ «بیا تمامش کنیم» را به یاد بیاوریم: «...چل‌تکه‌های راز را می‌دوختم به هم که سوزنم گم شد/ بی‌که حتا بدوزد/ سنّی را به سالی/ تنها نشسته‌ام آخرین جمله‌ام را می‌دوزم به من: بیا تمامش کنیم».

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها