سحر دولتشاهی: مسیر سخت، لحظههای خاص و احساسات عمیق
سحر دولتشاهی از مسیر سخت تا موفقیت: لحظههای خاص در بازیگری و احساسات عمیق درباره خواهر درگذشته
سحر دولتشاهی بازیگری با مسیر سخت، لحظههای خاص و احساسات عمیق، از تئاتر تا سینما، با امید و ریسکپذیری در مسیر موفقیت.
سحر دولتشاهی بازیگر است که مسیر حرفهای خود را قدم به قدم و با صبر و حوصله طی کرده است. او در دانشگاه ادبیات نمایشی تحصیل کرده، در تئاتر نقشآفرینی کرده، دستیاری و ترجمه انجام داده، مدیر گروه بوده و در فیلمهای کوتاه، نیمهبلند و بلند و همچنین سریالها نقش داشته است. او موفق به دریافت سیمرغ بلورین شده، از نقشهای دوم به نقشهای اصلی رسیده و آرام آرام راهش را ادامه میدهد. او معتقد است که با کسی دعوا ندارد و همیشه پر از امید، آرزوهای خوب برای دیگران دارد و در تلاش است که همواره بهتر از قبل باشد. او میگوید که تا کنون اشتباهات زیادی مرتکب شده، اما چون ریسکپذیری کمی دارد، بیشتر مسیر را با احتیاط طی کرده است. ترس از اشتباه باعث شده است که بیشتر مراقب باشد و حتی اشتباههایی کند که بتواند آنها را ببخشد.
در ارزیابی کلی، او از وضعیت خودش راضی است، هرچند بعضی توقعات برآورده نشده است، اما خودش مسئول آن است. او مشکلی با دیگران ندارد و معتقد است بهترین اتفاقها زمانی میافتند که تلاش زیادی برایشان نکرده است، زیرا اغلب فرصتها به سراغش میآیند. او بر این باور است که نقش کاراکترها و شخصیت افراد در انتخابها و اتفاقات تاثیرگذار است و سعی میکند نقشهایی را انتخاب کند که با شخصیتش همخوانی داشته باشد، چه نقش اول باشد یا نقش دوم.
در مورد نگاهش به خودش در هنگام بازیگری، او میگوید که پیش از شروع کار، بسیار درگیر تحلیل و ارزیابی است، اما در لحظههای اجرا، بهتر است که از بیرون نگاه نکند و در همان لحظه حضور داشته باشد. در حال حاضر، چیزی که حالش را خوب میکند، کار خوب است، چه در تئاتر و چه در فیلم، که برایش مثل یک اعتیاد است؛ لحظهای که بازی میکند، برایش خاص است و تلاش میکند این لحظهها را تکرار کند. این لحظهها، زمانی که او احساس میکند همه چیز در آن درست است، برایش بسیار ارزشمند و باشکوه است و او در آن لحظه احساس میکند که کاملاً با اطرافش همپوشانی دارد.
ویژگی این لحظهها، احساس رهایی است؛ لحظهای که احساس میکنی همه چیز در جای خودش است، و همه حسها و سلولهایت در هماهنگی قرار دارند. او نمونهای از چنین لحظهای را در تئاتر با امیررضا کوهستانی تجربه کرده است، جایی که با خواهرش صحبت میکند و در آن لحظه احساس میکند که او خواهرش را دوست دارد، هرچند خواهرش در گذشته فوت کرده است. این لحظهها، برای او لحظههای بازیگری واقعی هستند؛ لحظههایی که او احساس میکند در آن، کاملاً خودش است و هیچ شغلی جز بازیگری نمیخواهد.
از طرف دیگر، او میگوید که چیزهایی در روابط و مناسبات اجتماعی برایش مبهم است و هنوز در سن خودش نمیداند که تصمیم درست در لحظه چه بوده است و چه حرفی باید میزد. این پیچیدگی روابط و سوءتفاهمها حال او را بد میکند و آرزو دارد که همه چیز سادهتر و سرراستتر بود. او دوست دارد که دیگران راحتتر همدیگر را درک میکردند و نیاز به توضیحات زیاد نبود، چون این پیچیدگیها و توضیحات، او را خسته میکند.