کد خبر: 48937

مرتضی احمدی، نماد هویت و صدای مردم تهران

مرتضی احمدی نماد هویت تهران؛ روایتگر صدای مردم و میراث فرهنگی شهر

مرتضی احمدی نماد هویت تهران، روایتگر صدای مردم و میراث فرهنگی شهر، حافظ اصالت و عشق به زندگی در کوچه پس‌کوچه‌های تهران.

مرتضی احمدی نماد هویت تهران؛ روایتگر صدای مردم و میراث فرهنگی شهر

در روز دهم آبان ۱۳۰۳، در جنوب شهر تهران، نوزادی چشم گشود در شهری که قرار بود تا آخرین روزهای عمرش، سایه‌به‌سایه همراهش باشد. مرتضی احمدی از همان دوران کودکی، کوچه‌ها را به عنوان کلاس درس خود برگزید؛ از آنجا هنر طنازی مردم را آموخت و فهمید که قصه‌ها در کجا پنهان شده‌اند. در آن زمان‌ها که تهران هنوز به آسمان نرسیده بود، مردم بیشتر با هم زندگی می‌کردند. همسایه‌ها نام و نشان داشتند و سلام کردن، حال و هوای روز را تغییر می‌داد. مرتضی در چنین فضایی دوستانه و صمیمی بزرگ شد و بعدها بارها گفت: «تهران معلم من بود.»

صحنه‌ای که او را در آغوش کشید

وقتی نوجوان شد، وارد تماشاخانه‌ها شد؛ سالن‌هایی ساده با چراغ‌های کم‌نور که فضای خاصی داشتند. تئاتر برای او کشف بزرگی از زندگی بود؛ روی صحنه فهمید که نفس کشیدن یعنی دیدن مردم، شنیدن خنده‌ها و لمس اشک‌ها. از همان زمان، صدای درونش اهمیت پیدا کرد؛ صدایی که سال‌ها بعد به حافظه شنیداری چند نسل تبدیل شد. در رادیو، قصه‌ها را به شکلی متفاوت روایت می‌کرد؛ گویندگی و نقش‌گویی، دنیایی نو برایش ساخت. آن شیطنت دوست‌داشتنی در صدای روباه مکار «پینوکیو» هنوز در خاطر بسیاری باقی مانده است. بسیاری صورتش را ندیده بودند، اما کافی بود چند کلمه صحبت کند تا لبخندی بر لبانشان بنشیند.

تهران در جریان آواها جاری است

تهران برای او تنها یک خیابان نبود؛ بلکه روح داشت. از توپخانه تا بازار، از سیروس تا دروازه قزوین، هر نقطه‌ای بخشی از خاطراتش شده بود. وقتی صحبت می‌کرد، بوی همان کوچه‌ها در هوا می‌پیچید. لحنش آشنا و پر از زندگی بود. سال‌ها صرف جمع‌آوری اصطلاحات و شوخی‌های تهرانی‌ها کرد، و نتیجه این تلاش، کتاب «فرهنگ برو بچه‌های ترون» شد؛ اثری که هدف داشت حقیقت را حفظ کند. اگر روزی کسی می‌پرسید مردم تهران چطور با هم صحبت می‌کردند، جواب آماده داشت. احمدی نگران فراموش‌شدن بود؛ چرا که میراث زبانی یک شهر باید زنده بماند.

آدمی هنرمند در جمع مردم

مرتضی احمدی را نمی‌توان در قالب‌های رسمی و محدود جای داد. او بوی زندگی می‌داد و در هر نقشی، نشانه‌ای از مردم عادی و کوچه‌پس‌کوچه‌ها دیده می‌شد. با همان سادگی و صداقتی که روی صحنه ظاهر می‌شد، مقابل دوربین ظاهر می‌گرفت و احترام مخاطب را از طریق رفتار طبیعی و صادقانه‌اش کسب می‌کرد. او معتقد بود که هنر بخشی از زندگی اوست و وقتی از صحنه دور می‌شد، جانش کمی تضعیف می‌شد. همین عشق و علاقه به هنر بود که او را سال‌ها فعال نگه داشت. پشت شوخی‌هایش جدیت و تلاش نهفته بود؛ نظم در تمرین‌ها، کوشش در اجرا، احترام به همکاران و پیشکسوتان. شهرت در زندگی‌اش حضور داشت، اما کنترل خود را هرگز از دست نداد.

خوشی و غم، هم‌صدا در هم آمیخته‌اند.

در برنامه‌های ضربی‌خوانی، نقالی، دو سریال‌ها و فیلم‌ها همواره یک ویژگی مشترک وجود داشت: ارتباط مستقیم با احساسات مردم. او در نشان دادن خنده ماهر بود و اندوه را نیز با همان صداقت به تصویر می‌کشید. گاهی در لابه‌لای شوخی‌ها، نگاهش حاوی اندوهی قدیمی بود؛ اندوهی ناشی از فاصله گرفتن تهران از گذشته‌اش. او همواره تغییرات شهر را زیر نظر داشت؛ کوچه‌هایی که تخریب می‌شدند، درهایی که بسته می‌شدند، و آدم‌هایی که فرصت معاشرت کمتری پیدا می‌کردند. در گفت‌وگوهای پایانی عمرش، هنگامی که از شهر می‌پرسیدند، صدایش رنگی از نگرانی داشت.

جسر بین نسل‌ها

یکی از بزرگ‌ترین هنرهای او این بود که نسل‌ها را کنار هم جمع می‌کرد. کودکان با شخصیت‌های کارتونی‌اش آشنا می‌شدند و بزرگ‌ترها با داستان‌ها و ضرب‌المثل‌هایش ارتباط برقرار می‌کردند. هیچ فاصله‌ای بین او و مردم نبود. حتی در پیری، همچنان برای بسیاری همان «مرتضی خان تهرونی» محبوب و دوست‌داشتنی باقی ماند. او به ما آموخت که اصالت در سادگی است و نقش‌های ارزشمند، آن‌هایی هستند که از دل برآیند. داستان‌هایی که از خانه و محله خودمان روایت می‌کنند، همواره مخاطب دارند. قلب او با عشق مردم می‌تپید و مردم نیز محبتش را نه در سخن، بلکه در حافظه جمعی‌شان نشان دادند.

روزی که سکوت بر شهر حاکم شد

در روز ۳۰ آذر ۱۳۹۳، تهران برای مدتی در سکوت فرو رفت. خبر وفات او مانند فانوسی خاموش بود که سال‌ها راهنمای مسیر خاطرات مردم بود. پیکر او در زادگاهش آرام گرفت. احترام و محبت مردم آن‌قدر زیاد بود که مراسم تشییع به تجمعی از دل‌های عاشق تبدیل شد. اما داستان او به اینجا ختم نشد؛ هر سال در آبان، نامش دوباره زنده می‌شود. عکس‌ها و خاطراتش دوباره به یادها می‌آیند و صداهایش در ذهن‌ها زنده می‌ماند. گویی او همیشه در کنار مردم و در همان جای همیشگی‌اش حضور دارد.

ارثی که باید حفظ و نگهداری گردد

حالا وظیفه ماست که تلاش‌های او را بی‌ثمر نگذاریم. زبان و ادبیات تهران، شیوه‌های گفت‌وگو، ضرب‌المثل‌ها و خاطرات شفاهی، بخش مهمی از هویت فرهنگی ما هستند. اگر مراقبشان نباشیم، به آرامی از بین خواهند رفت. آثار و زحمات احمدی همچون سپری در برابر فراموشی است. بنابراین، هرگاه در بازار بزرگ قدم می‌زنیم یا در محله‌ای قدیمی صدای خنده کودکان را می‌شنویم، کافی است لحظه‌ای توقف کنیم و یاد مردی بیفتیم که صدای مردم را به خاطره‌ای ماندگار تبدیل کرد.

صداهایی که در شهر در حال گردش هستند

تهران هنوز پر از هیاهو و سر و صدا است. کافی است گوش بدهیم؛ شاید در میان این فریادهای روزمره، صدایی آشنا پیدا کنیم که مارا به گذشته‌ای مهربان و دلنشین می‌برد. جشن تولد مرتضی احمدی، فرصتی است برای یادآوری مهمی: شهری بدون قصه، شهری نیست. مردمانی بدون خاطره، مردمانی نیستند. مرتضی احمدی خود را به ما هدیه داد، هدیه‌ای که هرگز فراموش نمی‌شود و همواره در دل‌ها زنده است. تا زمانی که تهران پابرجاست، صدای او نیز باقی خواهد ماند، چون آن صدا، صدای زندگی و امید بود.

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار