داستان غمانگیز و عبرتآموز دوقلوهای چسبیده لاله و لادن
داستان غمانگیز و عبرتآموز لاله و لادن؛ دوقلوهای چسبیدهای که سرنوشتشان در دستان پزشکان رقم خورد
داستان غمانگیز و عبرتآموز دوقلوهای چسبیده لاله و لادن، سرنوشت تلخ و جداسازی مرگبار در ایران
در جهان، انسانهای عجیبی وجود دارند که سرنوشتهای مشترکی دارند؛ زوجهایی که پس از هفتاد و پنج سال زندگی مشترک، جشن طلایی ازدواج خود را برپا میکنند، نسلهایی که در مسیر یکسانی حرکت میکنند، دوقلوهای همسان و غیرهمسانی که سرنوشتی مشابه پیدا میکنند، یا نزدیکترین نمونهها، دوقلوهای چسبیده، کسانی که در یک ساعت به دنیا میآیند، تجربههای انسانی یکسانی دارند و احتمالاً در همان ساعت نیز از دنیا میروند.
داستان لاله و لادن نمونهای از عجایب زندگی انسانهاست. این دو دختر دوقلو که به هم چسبیده بودند، هر کدام اعضای بدن مجزا داشتند، به جز بخشی از جمجمه و رگی که خون را به مغز میرساند. پس از سالها، زمانی که پزشکان با دانش امروزی تصمیم گرفتند این بخش مشترک را جدا کنند، هر دو از دنیا رفتند و جز تصاویری، خاطراتی و روایتهایی از آنها باقی نماند؛ گویی هرگز به دنیا نیامده بودند.

چه کسی سرنوشت ما را رقم زده است؟
کسی که تصور میکند سرنوشت خود را مینویسد، در واقع هرگز متوجه نبوده است که سرنوشت او پیش از تولدش نوشته شده است. سرنوشت لاله و لادن نیز از سالها قبل از تولدشان مشخص شده بود. تولد آنها در خانوادهای کشاورز در روستای لهراسب فیروزآباد فارس، در ابتدای نیمه دوم قرن بیستم (۱۳۵۲)، با چالشهایی مانند فقر، خشکسالی و بیسوادی همراه بود.
والدین این دوقلوها از دیدنشان ترسیدند یا شوکه شدند و آنان را به بهزیستی سپردند، سپس در بیمارستان نمازی شیراز و بعد در بیمارستان شهدای تجریش بستری شدند. سرانجام، یک پزشک نیکوکار در سن دو سالگی، آنها را به فرزندی قبول کرد و به خانهاش در حومه کرج برد.
داستان گرفتن شناسنامه برای این دو فرزندخوانده توسط دکتر صفاییان نیز جالب است. او ناچار شد به قم سفر کند و با دیدار رهبر وقت انقلاب، درخواست صدور شناسنامه کند؛ در نتیجه، بر اساس توصیه رییس وقت قوه قضاییه، سید محمد بهشتی، شناسنامه در عرض دو روز صادر شد.

زندگی این دو کودک که تا نوجوانی پدرشان در پی سرنوشت آنها بود، چندین بار در رسانههای آن دوران بازتاب یافت. سرانجام، در سن ۱۵ سالگی، سازمان بهزیستی اعلام کرد که آنها در خانه پدرخوانده حضور دارند و دادگاه مدنی خاص آن زمان تصمیم گرفت که آنها بتوانند بین زندگی در خانه دکتر صفاییان یا بازگشت به خانه پدری در روستای لهراسب فارس، یکی را برگزینند.

دختران انتخابی متفاوت داشتند.
تصمیم آنها متفاوت بود: ما در خانهای مستقل زندگی میکنیم، نه در خانهای که پدر و مادر خونیم در آن زندگی میکنند و نه در خانهای مرفه که پدرخوانده نیکوکار، به مدت ۱۳ سال از ما مراقبت کرده است. این تصمیم شاید نخستین نشانهای بود که نشان میدهد سرنوشت لاله و لادن با انتخابهای معمول و مرسوم تفاوت دارد.
داستان تحصیلات آنها نیز پر از نکات جالب است. دوقلوها به زبان انگلیسی مسلط بودند، درسیهایشان خوب و باهوش و مؤدب بودند. حضورشان در کنکور، خبری بود که در اوایل دهه ۷۰ رسانهها به آن پرداختند و توجه زیادی را جلب کرد.

پس از اعلام نتایج کنکور در صفحات بزرگ روزنامهها، جملاتی با حروف ریز و دقیق منتشر شد که نشان میداد لاله در دانشگاه یزد و لادن در دانشگاه کرج پذیرفته شدهاند. در آن زمان، با مداخله رییسجمهور وقت، آقای علیاکبر هاشمی رفسنجانی، سهمیه ویژهای برای تحصیل در رشته حقوق در دانشگاه تهران به آنها اعطا شد تا پس از چهار سال، با نمرات قابل قبول از بهترین دانشگاههای آن زمان ایران فارغالتحصیل شوند.
پس از سپری کردن دوران دانشجویی در قدیمیترین دانشگاه کشور، واقعیت تلخ بر سر آن دو آوار شد. برای دخترانی که به زبان و حقوق مسلط بودند و کمکم وارد دنیای فناوری و کامپیوتر شده بودند، هیچ کاری نبود. حتی استخدام در دولت، به دلایلی که هرگز به طور رسمی اعلام نشد، برایشان ممکن نبود، چه برسد به بخش خصوصی که ترجیح میداد با افرادی کار کند که توان بالا و مشکلات کمی دارند.
شاید مهمترین تصمیم زندگی آنها در شبی گرفته شد که تمام درهای ورود به جامعه، کار و استقلال به رویشان بسته شد. هیچ کارفرمایی حاضر نبود دو دختر جوان و مشهور، که خانوادههای ایرانی آنها را میشناختند، را استخدام کند. طبیعی بود که وقتی کارفرما نمیخواست این دو دختر را بپذیرد، ازدواج و تشکیل خانواده نیز برایشان غیرممکن میشد. در نتیجه، سرنوشت این دو دختر جوان تحمیل شد: هر قیمتی باشد، باید از هم جدا شوند.
حاصل این جدایی چه بود؟ انسانها به رشتههایی زندهاند که او را به دیگران وصل میکند؛ رشتههایی از جنس احساس، محبت، نیاز و ضرورت. چه کسی میتواند بدون این پیوندها و دیگری که با او مرتبط است، زندگی کند؟ در مورد لاله و لادن بیژنی، این رشتهها علاوه بر پیوندهای خانوادگی و احساسی، در بخش مشترک مغز و جمجمه نیز وجود داشت.
تصمیم به جدا کردن آنها با مخالفت پزشکان مشهور جهان روبهرو شد. آلمانیها گفته بودند عمل جداسازی ممکن نیست و در بهترین حالت یکی از آنها میمیرد یا برای همیشه معلول میشود. در حالتهای بدتر، هر دو جان خود را از دست میدهند. پزشکان کشورهای دیگر، از جمله آمریکا، نظرات مشابهی داشتند: جداسازی یا ممکن نیست یا با خطرات زیادی همراه است.
در این میان، مسائلی درباره اخلاق زیستی و حقوق انسانی مطرح میشود. آیا ما مجازیم عملی با نیت خیر، مانند جراحیهای سنگین، انجام دهیم که ممکن است جان بیمار را به خطر اندازد؟ آیا اصولاً حق داریم درباره زنده ماندن یا مرگ خود و دیگران تصمیم بگیریم؟ در بدترین شرایط، مانند بیماریهای سخت، آیا میتوان به فرد اجازه داد با مرگ آرام، زندگی خود را پایان دهد یا اینکه چون خدا جان داده است، نباید آن را باز ستانیم؟
تجربه جداسازی دوقلوهای نپالی توسط جراح ماهر، کیت گوا، در سنگاپور، سرانجام لاله و لادن را به اتاق عمل کشاند. عملی که انتظار میرفت بیش از دو شب طول بکشد. عملیات در 17 تیرماه 1382 آغاز شد و پس از مدتی، با جداسازی سهبعدی جمجمه، به خوبی پیش رفت. جزئیات بسیار پیچیده این عمل، از جمله جداسازی بافتهای مغزی، اهمیت چندانی ندارد؛ کافی است بدانیم هنگامی که پزشکان به رگهای اصلی مغز رسیدند، مشکلات آغاز شد. خونریزی شدید از رگهای خونی که در طول 30 سال، خون را به دو مغز رسانده بودند، به قدری بود که در میانه عمل، لاله جان باخت.

تلاش تیم پزشکی برای نجات لادن بینتیجه ماند، هرچند پزشکان توانستند از خونریزی شدید در شریان مغزی جلوگیری کنند، اما لادن به حالت کما رفت و در نهایت، تنها یک ساعت و نیم پس از درگذشت لاله، به عالم دیگر پیوست. بدین ترتیب، داستان لاله و لادن در روزهای گرم تیرماه ۱۳۸۲ برای بسیاری از خانوادههای ایرانی که آنان را میشناختند و اخبارشان را در روزنامهها، هفتهنامهها و تلویزیون دنبال میکردند، به پایان رسید. پیکر آنان به زادگاهشان، فیروزآباد فارس، منتقل و در آنجا به خاک سپرده شد.