کد خبر: 45311

مسعود کیمیایی در سوگ ناصر تقوایی: دردهای فراموش‌شده سینما

مسعود کیمیایی در سوگ ناصر تقوایی: دردهای فراموش‌شده سینما و جامعه‌ای در انتظار تغییر

مسعود کیمیایی در سوگ ناصر تقوایی، از دردهای فراموش‌شده سینما و جامعه‌ای در انتظار تغییر سخن گفت.

مسعود کیمیایی در سوگ ناصر تقوایی: دردهای فراموش‌شده سینما و جامعه‌ای در انتظار تغییر

پس از درگذشت ناصر تقوایی، کارگردان برجسته و مؤلف سینمای ایران، مسعود کیمیایی با انتشار متنی تأثیرگذار در صفحه اینستاگرام خود، یاد و خاطره این فیلمساز شریف و جنوبی را گرامی داشت. در بخشی از نوشته‌اش آورده است:

«ناصر عزیزم، مرگ انسان را تمام نمی‌کند… دیگر کسی از ما باقی نمانده است، ما را به پایان رساندند. مرگ‌های زودرس یک بیماری است… سینما در میان فرهنگی که با مرگ زودرس روبروست، چه چیزی از آن باقی می‌ماند؟»

کیمیایی در ادامه با اشاره به دوران سخت هنرمندان و خاموشی صدای موسیقی و هنر آزاد، از فقدان ارزش‌های فرهنگی و اجتماعی گلایه کرد و گفت:

ناصر عزیزم، مرگ انسان را تمام نمی‌کند. دیگر کسی از ما باقی نمانده است، ما را پایان دادند. مرگ امری است طبیعی، اما مرگ‌های زودرس نوعی بیماری است که باید برای مقابله با آن دارو و سرنگ پیدا کرد. بسیاری از شاعران و نویسندگان دچار شکست شدند. نویسندگان در سکوت فرو رفتند. سینما در میان فرهنگی که با مرگ زودرس روبروست، چه چیزی از آن باقی می‌ماند؟ پهلوانی واقعی آن نیست که دیگران را با مرگ، یعنی بیکاری و تنهایی، به سکوت بکشاند. دیگر نوازنده‌ای نداریم، دیگر سازی نیست. ببینید و بشنوید، کدام موسیقی آزاد است؟ هنوز صدای آواز زن و مرد در خانه‌ها شنیده می‌شود. زن خواننده کجا باید بخواند؟ زن هنرمند نیست؟ ناصر، وقتی آمد، یک جنوبی شریف، دانسته و پاک، تا با هم باشیم. با داریوش مهرجویی که فیلم ساخت و دوستان دیگر که در ساخت فیلم‌ها شریک بودند، با ناصر هم‌جان شدیم. پرنده آن است که رنگ‌ها را در هم می‌آمیزد، صدا و گردن گلویشان باغی را آرایش می‌دهد. با آن همه رنگ و دانش و مستی که در هم تنیده بودند، ما این نظم‌ها را می‌شناختیم.

همیشه با موسیقی تو را یاد می‌کردم. تو نرفتی که من برایت مراسم خاکسپاری بروم. من از نسلی هستم که هنوز آرزوی رفتن دارد. کمک نخواستم، آتش برای گرم کردن در زمستان نخواستم، در تابستان و بهار خنکی نخواستم، دوربین نخواستم، موسیقی نمی‌خواهم، فقط می‌خواهم در متنی که برای فیلم‌سازی می‌نویسم، یک متن خوانده و نصیحت کند، فارسی را بداند.

می‌خواهم جامعه را بفهمد، بداند در این جامعه‌ای که ساخته شده، همه چیز ساخته نشده است.

برخی می‌دانند که ساختن جامعه یعنی چه، چه اشتباهات بزرگی در این فرآیند رخ داده است که لطمه بزرگی به نخبگان زده است و بسیار مورد تمجید قرار گرفته است.

فرش‌های گران‌قیمت که روح چندین هنرمند بزرگ در بافتن آن‌ها مدفون است. خانه صدساله پدرم را پسرم مدرسه کرد. من معلمی می‌کنم، کاری انسانی‌تر از آن نیست.

جامعه تسلیم یک طبقه نیست، بلکه جامعه‌ای با طبقات مختلف دارد. نقاشی‌هایی که امضاهای بزرگ پای آن‌ها است، کجا هستند؟ دیگر برای خاکسپاری دوستانم نمی‌روم، در انتظار رفتن خودم هستم. صدای سنتور در قبرهای خلوت عصر می‌آمد. روی سنگ مقبره مهرجویی در غروب زرد پاییز، دختر مهرجویی در تنهایی کامل سنتور می‌نواخت.

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار