یادگاری تلخ پرستو صالحی از ۱۳ سال دوری و رازهای خانواده
یادگاری تلخ پرستو صالحی از مواجهه با جنازه پدرش: ۱۳ سال دوری و رازهای ناگفته خانواده
پرستو صالحی از درد و دوری ۱۳ ساله از پدر معتادش، رازهای خانواده و اشکهایش در مقابل دوربین روایت میکند.

علیخانی درباره بحران خانواده پرسید و پرستو گفت: شروع ماجرا از یک منقل و دوستان پدرم بود که در نهایت به این وضعیت ختم شد. این وضعیت مانند یک سرطان بود که خوشبختی ما را از بین برد. مادرم اولین بار وقتی من 8 ساله بودم متوجه شد.
پرستو صالحی توضیح داد: با توجه به وضعیت مالی، مجبور شدیم خانهمان را بفروشیم. حتی پدرم سرکار نمیرفت تا اینکه اخراج شد و این مشکلات باعث تغییر رفتار او شد. در آن زمان، اعتیاد بسیار جرم محسوب میشد و صاحبخانه که متوجه موضوع شده بود، با ما رفتار نامناسبی داشت. این وضعیت ادامه داشت تا اینکه پدرم، که ارتشی و درسخوانده بود، یک تاکسی نارنجی خرید. یک روز جلوی مدرسهام آمد تا من دوستانم متوجه نشوند که پدرم معتاد است، و من از او خواستم برود. وقتی به خانه برگشتم، مادرم گفت چرا سوار نشدی، و از آن زمان او شروع به گریه کرد. دو ماه برای ترک اعتیاد در بیمارستان بستری شد.
یک روز، همراه دوستم برای امتحان رفتیم و مادرم گفت نرویم. وقتی برگشتم، دیدم عمهام در خانه را باز کرده و در حیاط قطرههای خون ریخته است. مادرم نبود و پدرم خواب بود. من او را بیدار کردم و پرسیدم مادرم کجاست. صورت پدرم که مثل بوکسورهای داغون شده بود، نشان میداد که اوضاع خیلی بد است. پس از این حادثه در سال 75، پدرم برای 13 سال از زندگیام رفت.
در این مدت، که من بازیگر شدم، تنها یک بار او را از دور در مقابل برج میلاد دیدم، در حالی که آقای دهکردی کنارم بود. گفتم: «میشه راه برید؟» و گفتند: «چرا؟» و من گفتم: «بابام.»
سیزده سال، به خاطر عمههایم، از وضعیت پدرم خبر داشتیم تا اینکه زنگ زدند و گفتند پدرم جواب نمیدهد. من و امیر در مقابل در خانه پدرم رفتیم، امیر در را شکست و وارد شد. من هم رفتم و دیدم جنازه پدرم افتاده و او از شدت درد دستش را گاز گرفته است و فوت کرده است. آن زمان از خدا خواستم کاش یک بار دیگر فرصت میداد تا به پدرم فرصت دهم، اما این اتفاق نیفتاد.
پرستو صالحی با اشکهایی که از چشمانش جاری بود، از همه دختران و پسرانی که شرایط مشابه آنها را دارند، خواست به پدرشان فرصت دهند. از خدا طلب بخشش میکنم و آرزو میکردم کاش به عنوان بیمار نگاه میشدم. تلخترین قسمت این ماجرا زمانی بود که پس از مراسم خاکسپاری پدرم، وسایل خانهاش را جمع میکردیم و چمدانی پر از مصاحبههای خودم دیدم که دلم را شکست.
در پاسخ به علت دوری سیزده ساله از پدرش، پرستو گفت: «به خاطر ترس از رفتار مادرم و این که خیلی عذاب کشیده بودیم، به سمت پدرم نرفتم.»