کد خبر: 38362

رویای بازیگری در ایران؛ هزینه‌های سرسام‌آور و مسیر سخت

رویای بازیگری در ایران؛ هزینه‌های سرسام‌آور کلاس‌های ستاره‌ها و واقعیت تلخ مسیر ورود به سینما

رویای بازیگری در ایران هزینه‌های سرسام‌آور کلاس‌ها و مسیر سخت ورود به سینما، سرابی است که بسیاری را در تنگناهای مالی و ناامیدی نگه می‌دارد.

رویای بازیگری در ایران؛ هزینه‌های سرسام‌آور کلاس‌های ستاره‌ها و واقعیت تلخ مسیر ورود به سینما

در حوالی غروب در تهران، چراغ‌های قرمز و رقص بی‌وقفه نور بر روی آسفالت خیس شهر، فضایی پرجنب‌وجوش و پرهیجان ایجاد می‌کند. جوانانی که یا پشت فرمان خودروها نشسته‌اند یا بر روی ترک موتورهایشان، در حالی که هدفون‌هایشان صدای دیالوگ‌های ماندگار سینما را پخش می‌کند، در حال عبور هستند. در این میان، رویا، این دارایی نادر و در عین حال شکننده بشر، در این شهر خاکستری به گشت‌و‌گذار می‌پردازد؛ رویای یک پلان، یک کلوزآپ، یا نامی در تیتراژ پایانی. رویا، همان «بازیگر شدن»، اما این روزها، برای دستیابی به آن، هزینه‌ای گزاف باید پرداخت شود.

این هزینه، در تابلوهای اعلانات موسسات سینمایی با فونت‌های بزرگ و نام‌های معتبر، به چشم می‌خورد. دیگر زمان تمرین در مقابل آینه و ارسال عکس سه‌در‌چهار به دفاتر فیلمسازی گذشته است؛ امروز، راه رسیدن به پرده نقره‌ای از مسیر کلاس‌هایی می‌گذرد که شهریه‌شان معادل حقوق چند ماه یک کارمند یا تمام پس‌انداز یک خانواده است. اینجا، بازاری برای فروش امید شکل گرفته است؛ اما سوال این است که کالای این بازار، «واقعیت» است یا تنها «سراب»؟

نمایشگاه، تصویری از یک آرزو

بیایید نگاهی بیندازیم به ویترین این بازار پرجنب‌وجوش. نام‌های بزرگ و جذابی که هر علاقه‌مند به سینما را مجذوب می‌کند. آیا می‌توان از فرصت شاگردی حامد بهداد گذشت؟ آموزشگاه «آوا» دوره‌ای با عنوان عجیب و جالب «شناخت درد و غریزه» ارائه می‌دهد، شامل ۱۲ جلسه با هزینه ۲۵ میلیون تومان؛ یعنی هر جلسه حدود ۲ میلیون تومان، برای کشف دردی که شاید در عمق وجودتان ریشه دوانده باشد.

در سمت دیگر، نام هومن سیدی می‌درخشد؛ کارگردان و بازیگری که نبض نسل جدید را در دست دارد. موسسه «۸ میلیمتری» کلاس او را برگزار می‌کند و هزینه آن ۵۰ میلیون تومان برای ۱۲ جلسه است. صف انتظار طولانی است و تا کنون ۲۰ نفر در لیست رزرو قرار دارند، اما زمان رسیدن نوبتشان مشخص نیست. این مبلغ شاید هزینه نشستن در اتاقی باشد که روزی به فیلم‌هایی چون «وحشی» یا «مغزهای کوچک زنگ‌زده» ختم می‌شود.

باران کوثری، با سابقه درخشان و نقش‌آفرینی‌های جسورانه، در موسسه «کاج» تدریس می‌کند. دوره‌ای شامل ۸ جلسه ۴ تا ۵ ساعته با قیمت ۲۰ میلیون تومان. این فرصت برای آموختن از کسی است که بازیگری را با خون و خاندانش درآمیخته است، یا شاید هم وسوسه حضور در کلاس‌های امین حیایی؛ بازیگر محبوب و پرکار که کارنامه‌ای متنوع دارد و هر هنرجویی می‌تواند از تجربیاتش بهره‌مند شود.

موسسه او یک دوره مقدماتی ۱۲ جلسه‌ای را با برچسب قیمت ۱۷ میلیون تومان برگزار می‌کند، هزینه‌ای برای یادگیری اصول اولیه. امین حیایی، ستاره‌ای که نبض بازار و مخاطب را به خوبی می‌شناسد، تنها در یکی از این دروس تدریس می‌کند.

و چگونه می‌توان از حسن فتحی، استاد ساختن عاشقانه‌های تاریخی و دیالوگ‌های جذاب، گذشت؟ آموزشگاه معتبر «کارنامه» دوره او را با شهریه ۱۴ میلیون تومان برای ۸ جلسه برگزار می‌کند. این نمونه‌ها تنها بخش کوچکی از قله‌های این کوه یخی هستند؛ صدها کارگاه و کلاس دیگر با قیمت‌های متفاوت در این شهر برپا شده‌اند، هر یک تکه‌ای از پازل رویای جوانان را در معرض فروش گذاشته‌اند.

پارادوکس در دنیای نمایش خانگی: تولید انبوه، اما محدودیت در دسترسی‌ها

ماجرای تلخ و طنزآمیز این است که این اشتیاق بی‌پایان برای ورود به دنیای تصویر، در زمانی به اوج خود رسیده است که تصور می‌رفت درهای این قلعه‌ی مقاوم، در حال گشوده شدن است. با ظهور پلتفرم‌های شبکه‌های نمایش خانگی و افزایش بی‌سابقه تولید محتوا، امید می‌رفت که این اژدهای هفت‌سرِ «نقش گرفتن» رام شود و فرصت‌هایی برای ظهور چهره‌های نو و تازه فراهم گردد. اما حقیقت چیز دیگری بود.

با نگاهی گذرا به فهرست بازیگران سریال‌های جدید، همان حلقه‌ی بسته همیشگی را مشاهده می‌کنیم؛ گویی حفاظی آهنین از ستاره‌ها ساخته شده است که ورود به آن، قواعد نانوشته خود را دارد. این چرخه آنقدر تکراری و نفوذناپذیر شده است که گاهی اگر چهره‌ای جدید، مستعد و بی‌نام‌ونشان بتواند از این مانع عبور کند و دیده شود، گویی نه تنها نقش، بلکه یک مأموریت ابرقهرمانانه در دنیای مارول را به پایان رسانده است.

آیا این سراب است یا حقیقت؟

سوال اصلی این است که پایان این مسیر پرهزینه چه چیزی است؟ آیا فارغ‌التحصیلان این کلاس‌ها پس از پایان دوره، در مقابل دوربین قرار می‌گیرند؟ پاسخ این سوال، هم تلخ و هم پیچیده است. واقعیت این است که سینمای ایران توانایی جذب این تعداد بازیگر را ندارد. برای هر جای خالی در این دوره‌ها، هزاران جوان مستعد در شهرستان‌ها یا حتی در تهران، بدون حمایت مالی و ارتباطات، با کمترین امکانات، بهترین نقش‌ها را در تئاترهای کوچک یا فیلم‌های کوتاه مستقل به نمایش می‌گذارند. این دوره‌ها بیشتر شبیه یک لاتاری بزرگ هستند؛ بلیتی گران‌قیمت که شاید، فقط شاید، شماره‌ات در میان هزاران نفر خوانده شود.

اساتید این دوره‌ها، بدون شک، از برجسته‌ترین افراد در حوزه خود هستند و هیچ کسی در تخصص آن‌ها تردید ندارد. آن‌ها تجربیات و دانش خود را در اختیار هنرجویان قرار می‌دهند، اما مشکل اصلی در فرآیند ورود به سینما است. روابط، تیم‌های همیشگی کارگردانان و تهیه‌کنندگان، و مهم‌تر از همه، دیده شدن در فضای مجازی، گاهی از هر کلاس آموزشی تاثیرگذارتر عمل می‌کند.

در اینجا، واژه «سراب» معنای واقعی پیدا می‌کند؛ سرابی که از دور، چشم‌انداز یک چشمه زلال و خنک را نشان می‌دهد، اما هر چه به آن نزدیک‌تر می‌شوی، جز بیابانی از سختی‌ها و واقعیت‌های تلخ چیزی نمی‌یابی. رویای بازیگری برای بسیاری در همین نقطه پایان می‌یابد؛ پشت درهای بسته دفاتر فیلمسازی، با مدرک گران‌قیمت در دست و جیب‌هایی خالی‌تر از همیشه. اما هرگز این رویا کاملاً نمی‌میرد؛ بلکه ممکن است فقط شکل و شمایلش تغییر کند.

رویای سرمایه‌داری در سینمای ایران

پرانرین «برنامه» زندگی

برای درک صدای واقعی این رویا، لازم است از برج‌های شیشه‌ای شمال شهر فاصله بگیریم و به دل خیابان‌های پر تردد و دودآلود برویم. با میلاد پویایی، جوان ۳۱ ساله‌ای صحبت می‌کنیم که رویاهایش را بر روی ترک موتور در ترافیک همت نفس می‌کشد. او کلاه کاسکتش را روی باک می‌گذارد، عرق پیشانی‌اش را پاک می‌کند و آغاز می‌کند به روایت داستانش؛ داستانی که صدای هزاران جوان دیگر است.

«این عشق به بازیگری از دوران کودکی در من بود. زمانی که در سریال «زیر آسمان شهر»، مقابل آینه می‌ایستادم و نقش خشایار را تمرین می‌کردم. خاطره‌ای که هرگز از ذهنم پاک نمی‌شود، زمانی است که در دبستان گروهی برای تست تئاتر آمدند و من انتخاب شدم. آن‌ها گفتند فرض کن در هوای سرد، می‌خواهی تاکسی بگیری. من اجرا کردم و گفتند عالی است، اما چند روز بعد، معلم ریاضیم جلوی من ایستاد و گفت: «وقتت را تلف نکن، در این حوزه آینده‌ای نیست.» من آن زمان کوچک بودم و حرفش را پذیرفتم، اما هنوز هم حسرت آن روزها در دل من مانده است.»

آن رویا در نطفه خفه شد و جای خودش را به واقعیتی سخت داد. زندگی من متفاوت از قصه‌هایی است که تعریف می‌شود. من باید کار می‌کردم تا خرج خود و خانواده‌ام را تامین کنم. از سنین نوجوانی دستفروشی می‌کردم و اکنون هم صبح‌ها در یک اداره کار می‌کنم و بعد از ظهرها تا شب، با موتور در تاکسی اینترنتی کار می‌نمایم.

با همین زندگی، چند سال است که به عنوان هنرور در صحنه‌ها حضور دارم، شاید روزی دیده شوم. در یک سریال نمایش خانگی بسیار معروف، خودم را به کارگردان نشان دادم. او خیلی از من خوشش آمد و گفت شماره‌ات را به چند نفر می‌دهم و حتما از تو استفاده می‌کنم. قرار بود یک پلان بازی کنم، لباس پوشیدم و آماده شدم، اما دستیار کارگردان مخالفت کرد و گفت این سکانس نباید اینطور باشد. آن فرصت از دست رفت، اما کارگردان دوباره امیدم را زنده کرد. مشکل این است؛ آن‌ها وعده می‌دهند، اما در نهایت ناامیدم می‌کنند.

بارها برای شرکت در کلاس‌های بازیگری معتبر تلاش کردم، اما هزینه‌های آن سرسام‌آور است. من باید این پول را از درآمد پدر و مادرم بگیرم، نه از جیب خودم. همین چند هفته پیش برای یک تست رفتم و تصور نمی‌کردم هزینه‌ای داشته باشد. اتود زدم و قبول شدم، مونولوگ خواندم و تایید شدم. کارگردان هم تاییدم کرد، اما وقتی غرق در امید بودم، گفتند باید ۱۵۰ میلیون تومان بپردازم تا در جشنواره‌ای خصوصی با کارگردان همکاری کنم. من چطور می‌توانم چنین مبلغی را فراهم کنم، در حالی که اجاره خانه و مخارج خانواده‌ام بر عهده من است؟

ورود به سینما برای پولدارها راحت‌تر است. سیستم به نوعی مافیایی شده است. می‌گویند باید در کارگاه‌های آموزشی شرکت کنید، چون این مسیر ورود است. شهریه این کارگاه‌ها، حقوق چند ماه من است. من که در زمستان با موتور، روزانه در رفت‌وآمدم و هر لحظه ممکن است زمین بخورم، چگونه می‌توانم صدها میلیون تومان هزینه کنم؟ هرچند بازیگرانی مانند جواد عزتی از مسیر بازیگری شروع کردند، اما آن زمان‌ها این مافیا وجود نداشت. اکنون هر در بسته‌ای، به کلاس‌های گران‌قیمت ختم می‌شود که معلوم نیست چه نتیجه‌ای در پی دارد. بازیگری باید در ذات انسان باشد، نه صرفاً با گذراندن کلاس‌ها.

با وجود همه این مشکلات، بارها برای هنرور شدن تلاش می‌کنم، حتی اگر درآمدم صد تومان باشد. اکثر هنروران تنها به وعده‌های بی‌پایه و سرصحنه، غذایی که می‌خورند، بسنده می‌کنند. خدا شاهد است، در یکی از سریال‌های معروف، روزها سر صحنه بودم ولی دیده نمی‌شدم. در همان حال، بازیگری را می‌دیدم که نقش را بهتر از من اجرا می‌کرد، ولی من در ذهنم هزار برابر بهتر اجرا می‌کردم. کارگردان هم اتود من را تایید کرده بود، اما نتیجه‌ای نداشت. عشق است دیگر. همین عشق است که ما را به ادامه وامی‌دارد، حتی زمانی که در بن‌بست قرار داریم.»

میلاد به ساعتش نگاه می‌کند. وقت رفتن است. کلاهش را سر می‌گذارد و هندل می‌زند. صدای موتور، صدای مبارزه و تلاش است.

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار