کد خبر: 32567

زندگی پرتنش سمر دادگر؛ خیانت، خشونت و درگیری خانوادگی

زندگی پرتنش سمر دادگر همسر ایرانی اوزجان دنیز؛ از خیانت خانوادگی تا خشونت خانگی

زندگی پرتنش سمر دادگر، همسر ایرانی اوزجان دنیز، با خیانت، خشونت خانگی و درگیری‌های خانوادگی در رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی فاش شد.

زندگی پرتنش سمر دادگر همسر ایرانی اوزجان دنیز؛ از خیانت خانوادگی تا خشونت خانگی

در ماه‌های اخیر، زندگی شخصی اوزجان دنیز، خواننده و بازیگر مشهور ترکیه، توجه زیادی در رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی جلب کرده است. نقطه شروع این حواشی، اختلاف شدید میان سمر دادگر، همسر ایرانی او، و خانواده همسرش بود. مادر اوزجان در برنامه‌ای تلویزیونی اعلام کرد که سه سال است ارتباطی با سمر ندارد و حتی محل سکونت او را نمی‌داند. این اظهارنظر باعث واکنش تند سمر شد و او در شبکه‌های اجتماعی با جملاتی تند به مادرشوهرش پاسخ داد. در پی این تنش‌ها، اوزجان دچار اسپاسم قلبی شد و مدتی در بیمارستان بستری شد.

از طرف دیگر، روابط او با برادرش، ارکان دنیز، به شدت تیره و تار شد؛ اختلافات بر سر مسائل مالی و املاک منجر به شکایت قانونی گردید و اوزجان ادعا کرد که برادرش او و همسرش را تهدید کرده است. دادگاه استانبول حکم ممنوعیت نزدیک‌شدن ارکان به محل سکونت اوزجان را صادر کرد. در نهایت، اوزجان دنیز رسماً اعلام کرد که ارتباط خود را با برادر و خواهرش به طور کامل قطع کرده است. این رویدادها تصویر پرتنشی از روابط خانوادگی یکی از چهره‌های محبوب موسیقی و سینمای ترکیه ارائه می‌دهد و همچنان توجه رسانه‌ها را به خود جلب می‌کند.

بازگو کردن داستان از دیدگاه سمر دادگر

سمر دادگر، همسر ایرانی اوزجان دنیز، در مورد شایعات اخیر رازهایی را فاش کرده است که بسیار قابل توجه است. او اعلام کرد خانواده همسرش به دلیل ملیت ایرانی‌اش با او مشکل دارند و او را همچون کنیزی در خانه مادر و خواهر شوهرش نگه می‌داشتند. او تأکید کرد که به خاطر پول و ثروت اوزجان زن نشده است، حتی گوشی آیفون خود را با پول شخصی و اقساطی خریده است. ناگهان وضعیت تغییر کرد و او مورد ضرب و شتم قرار گرفت؛ از خواهر و مادرشوهرش تا حد مرگ کتک خورد و تلاش کردند او را از پله‌های خانه پرتاب کنند. آن‌ها نقشه داشتند تا در زندگی اوزجان حضور نداشته باشد و قصد کشتن او را داشتند. سمر برای نجات از این وضعیت، به داخل اتاق پناه برد، اما آن‌ها در را محکم کوبیدند و ضربه‌ای به سرش وارد کردند، که باعث بی‌هوشی و خونریزی از چشم و بینی‌اش شد. او فکر می‌کرد دچار ضربه مغزی شده و زندگی‌اش در خطر است، اما در نهایت موفق شد از خانه فرار کند و با اوزجان به جای دیگری برود. با این حال، او تأکید می‌کند که شوهرش هنوز او را دوست دارد.

داستان آشنایی با اوزجان

حدود ده سال پیش و در سن بیست سالگی‌ام، با اوزجان دنیز آشنا شدم. این آشنایی، تنها یک رابطه ساده و معمولی بود، نه آن نوع روابط رویایی و خیالی که در داستان‌ها می‌خوانیم. پس از مدتی، مسیرهای ما از هم جدا شد. در آن زمان، او همسر سابقی نداشت و فرزندی نیز در زندگی‌اش نبود. چند ماه پس از پایان رابطه‌مان، او ازدواج کرد، اما پس از تولد پسرش، از همسرش جدا شد. یک سال پس از طلاق، ارتباط ما مجدداً برقرار شد.

در آن دوران، خانواده همسرم ظاهرًا با من با احترام برخورد می‌کردند و حتی یک بار هم از من بدگویی نکردند، در حالی که نسبت به دیگر عروس‌های خانواده، رفتاری سرشار از انتقاد و تندی داشتند. من رابطه نزدیکی با آن‌ها برقرار نکرده بودم و معمولاً هفته‌ای یک‌بار اوزجان را ملاقات می‌کردم.

یک روز، زمانی که همه چیز عادی و طبیعی به نظر می‌رسید، ناگهان فضای خانه تغییر کرد. من بی‌خبر از همه چیز، مانند همیشه وارد آشپزخانه شدم و شروع به پخت‌وپز کردم، اما متوجه شدم کسی غذاهایم را نمی‌خورد و آن‌ها را دور می‌ریزند، با بهانه‌هایی مانند بوی نامطبوع، سنگینی یا تندی ادویه. ابتدا تصور کردم شاید ذائقه‌شان با غذاهای من سازگار نیست، اما بعدها فهمیدم اوزجان متوجه موضوع شده و به مادرش گفته است: «سمر با بقیه فرق دارد. من شما را می‌شناسم و می‌دانم قبلاً چنین رفتاری داشته‌اید، اما او متوجه نیت شما نمی‌شود.

به نظر می‌رسید آن‌ها تصور می‌کردند عروس جدید، یعنی فرزند تازه و وارثی جدید، جایگاه خاصی در خانواده دارد و همین تفاوت، موجب شده بود که با هم متحد شوند تا رابطه ما را خراب کنند. یک روز که وارد آشپزخانه شدم، به خواهر اوزجان که همیشه با احترام با من برخورد می‌کرد، سلام کردم، اما پاسخی نشنیدم. گمان کردم صدایم را نشنیده، و مجدد گفتم «صبح بخیر». در حالی که مشغول ریختن چای بودم، او پاسخ داد: «سلام، حال و روزت را از همسر قبلی‌اش هم بدتر می‌کنم!»

با شوک و تعجب گفتم: «حق ندارید این‌گونه با من صحبت کنید. این چه نوع ادبیاتی است؟» باورم نمی‌شد چنین حرفی از او بشنوم؛ در حالی که بین ما کدورتی نبود، نه دعوایی داشتیم و نه بی‌احترامی. وقتی به طبقه بالا رفتم، اوزجان را دیدم که در حال رفتن به حمام بود. ماجرا را برایش تعریف کردم و یادآور شدم که قبلاً درباره خانواده‌اش هشدار داده بودم که بیش از حد صمیمی نشوم، چون ممکن است خطرناک باشند.

چند لحظه بعد متوجه شدم تلفن همراهم کنار سماور افتاده است. ابتدا تردید داشتم بروم، اما در دل گفتم از چه می‌ترسم؟ رفتار نادرست او بود که باعث این وضعیت شده است. وقتی پایین رفتم و گوشی‌ام را برداشتم، ناگهان او با صدای بلند فریاد زد: «ای دختر! به من فحش دادی!» در آن لحظه فهمیدم که در میان یک سناریوی از پیش طراحی‌شده گرفتار شده‌ام.

به او گفتم خوشبختانه گوشی‌ام پایین بود و صدای تو را ضبط کرده‌ام، هرچند کاش واقعاً این کار را کرده بودم. او به سمت من حمله‌ور شد تا گوشی را بگیرد. قصد داشتم از پله‌ها فرار کنم، اما دیدم مادرش بالای پله‌ها ایستاده و راه را مسدود کرده است؛ پایین خواهرش، بالا مادرش، و من در میان این دو قرار گرفته بودم. در آن لحظه متوجه شدم قصد دارند مرا از پله‌ها به پایین بیندازند.

با تلاش از کنار مادرش عبور کردم و به سمت اتاق رفتم. هنوز درب را کامل نبسته بودم که یوردا با لگد آن را باز کرد و بر سرم ضربه زد. روی زمین افتادم و دیدم فرش خاکستری زیرم با خون آغشته شده است و گوش‌هایم کیپ شده‌اند. در همان لحظه، مادرش فریاد زد: «نزن یوردا، نزن دختره را!» تا نقش قربانی را بازی کند و از او محافظت کند.

در این میان، یوردا گوشی مرا برداشت و قصد داشت آن را از پنجره به داخل استخر بیندازد. یادم آمد که هنوز دو قسط از گوشی باقی مانده و سریع گفتم که دروغ گفته‌ام و چیزی ضبط نکرده‌ام. همان‌جا که از زمین برخاستم، مادرش از پشت موهایم را گرفت و مرا روی تخت پرتاب کرد. در همین حال، اوزجان با شنیدن سر و صدا از حمام بیرون آمد و صحنه‌ای دید که من با صورتی خونین و موهایی در دست مادرش روی زمین افتاده‌ام و یوردا در حال پرت کردن گوشی‌ام است.

اوزجان آنها را از اتاق بیرون کرد و گفت درب را قفل کنم. هنگام بسته شدن در، آنها همچنان تلاش می‌کردند آن را بشکنند. اوزجان گفت پشت سرش حرکت کنم تا مرا از پله‌ها پایین نیندازد. حتی کفش‌هایمان را نپوشیدیم و آنها را به دست گرفتیم. لباس‌ها و کفش‌هایی که در خانه باقی مانده بود، بعداً توسط مادرش با قیچی پاره شد.

سپس به خانه برادر اوزجان رفتیم و حتی در آن لحظه، او پیشنهاد نداد که به بیمارستان برویم تا موضوع در خبرها منتشر نشود. او تا صبح بالای سرم بود و نگران خونریزی داخلی‌ام. حدود دو هفته آنجا ماندیم و روی زمین خوابیدیم. قبل از رفتن، مادرش تمام وسایل خانه را شکست و لباس‌ها را پاره کرد. در نتیجه، زندگی آن‌طور که از بیرون به نظر می‌رسید، آرام و بی‌تنش نبود.

نظر کاربران چه بوده است؟

آلیس نوشت: سمر دادگر، دختر ایرانی، که همسر اوزجان دنیز، بازیگر و خواننده مشهور ترکیه است، حقیقت خشونت خانگی خانواده همسرش را فاش کرد. همه در شوک کامل فرو رفتند. واقعاً سناریوی مادرشوهرهای ترک بسیار پیچیده است. سریال‌هایشان واقعیت‌هایی دارند و تنها یک دختر ایرانی می‌تواند از پس این وضعیت برآید.

سایه اظهار داشت: زندگی سمر دادگر چقدر پر از فراز و نشیب است، دختر با آن زیبایی واقعاً گناه دارد!

و نازنین افزود: کاش سمر دادگر از خانواده‌ای سالم و پرمحبت ازدواج می‌کرد. فیلم‌هایشان هم شبیه واقعیت است.

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار