کد خبر: 29642

حسن پورشیرازی از سه سال انتظار برای «پیرپسر» و رازهای ساخت فیلم

حسن پورشیرازی از سه سال انتظار برای بازی در «پیرپسر» و رازهای ساخت قلب فیلم در گفت‌وگو با خانه هنرمندان

مصاحبه و نقدهای ویژه درباره ساخت و اهمیت فیلم «پیرپسر» ساخته اکتای براهنی با حضور بازیگران و هنرمندان در خانه هنرمندان ایران

حسن پورشیرازی از سه سال انتظار برای بازی در «پیرپسر» و رازهای ساخت قلب فیلم در گفت‌وگو با خانه هنرمندان

در ششصدوسی‌ودومین برنامه از سری برنامه‌های سینماتک خانه هنرمندان ایران، مستندی درباره مراحل ساخت فیلم سینمایی «پیرپسر» ساخته اکتای براهنی به نمایش درآمد. در این مراسم، اکتای براهنی، حسن پورشیرازی، حامد بهداد و محمد ولی‌زادگان حضور داشتند.

نشست نقد و بررسی فیلم «پیرپسر» در قالب این برنامه با حضور اکتای براهنی، حسن پورشیرازی، حامد بهداد و دیگر عوامل فیلم برگزار شد. اجرای این رویداد که با استقبال چشمگیر مخاطبان روبرو شد، توسط رضا درستکار، منتقد سینما، مدیریت شد.

کجا قرار دارد قلب و مغز «پیرپسر»؟

در این نشست، رضا درستکار اظهار داشت: «وقتی تازه وارد عرصه نقد فیلم شده بودم، همواره در دل می‌گفتم، کاش می‌توانستم فیلم‌هایی مانند «قیصر» را در زمان اکرانش در سینما ببینم یا در همان لحظه حضور بهروز وثوقی، مسعود کیمیایی و دیگر دوستان را در سالن تجربه کنم. همچنین، دوست داشتم فیلم «گوزن‌ها» را در همان دوران تماشا کنم و از آن لذت ببرم یا فیلم «کندو» با بازی بهروز وثوقی و داوود رشیدی را در همان زمان ببینم. این حسرتی است که همیشه با نسل ما همراه بوده است.

امشب، واقعاً یک فرصت ارزشمند برای ما فراهم شده است؛ زیرا یکی از برترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران را در حضور عوامل اصلی‌اش تماشا می‌کنیم. هر یک از عوامل در ساخت یک فیلم مهم هستند، اما برخی افراد به نوعی نماد و نماد اصلی آن اثر محسوب می‌شوند. من بسیار خوشحالم که این عزیزان امشب اینجا حضور دارند. می‌دانم که برای دعوت به مکان‌های مختلفی می‌روند، اما اکنون به ما افتخار دادند و در خانه خود حضور یافته‌اند.»

او ادامه داد: «یاد دارم، چند سال پیش در خیابان با حامد بهداد برخورد کردم و درباره فیلم «دل‌خون» با او صحبت کردم. او از من پرسید: «قلب دل‌خون کجا بود؟» و من با تعجب پاسخ دادم. سپس خودش ادامه داد: «مغز دل‌خون کجا بود؟» و من باز هم پاسخ دادم. از آنجا بود که گفت‌وگوی ما شروع شد و دوستی میان ما شکل گرفت.

در فیلم «پیرپسر»، صحنه «چک زدن دو برادر» قلب اثر است. بنابراین، برای پشت صحنه آن فیلم نیز انتخاب مناسبی بود، زیرا لرزه‌ای که آن صحنه به جان تماشاگر می‌اندازد، کاملاً محسوس است. از همان ابتدا، جایی که نیروهای خیر جمع می‌شوند و انرژی خود را به مخاطب منتقل می‌کنند، شور و حرارت داستان آغاز می‌شود.

این فیلم همچون یک موجود زنده است و رگ‌ها و شریان‌های متعددی دارد؛ بنابراین، می‌توان تصور کرد که چندین «قلب» در آن وجود دارد. جایی که حسن پورشیرازی بر روی (محمد ولی‌زادگان) می‌افتد و دوربین از پشت بدن او تصویربرداری می‌کند، می‌تواند «مغز» فیلم باشد، چون هدف اصلی فیلم در آن بخش به نمایش گذاشته می‌شود.»

این منتقد سینما در ادامه گفت: «اگر از من بپرسند که «شاهنامه در دنیای امروز چه چیزی می‌تواند باشد؟» بی‌تردید می‌گویم: همین فیلم. این ادعای اغراق نیست؛ چون از اغراق و تعارف و دادن امتیازات بی‌مورد پرهیز می‌کنم. شاید به همین دلیل هم کم‌کار هستم، اما این فیلم ارزش آن را دارد که بارها و بارها درباره‌اش صحبت کنیم، چون در آینده حسرت خواهیم خورد. خودم سه یا چهار بار این فیلم را دیده‌ام و هر وقت فرصت باشد، باز هم تماشا می‌کنم.»

گفتگوهایی از زبان اکتای براهنی، حسین پورشیرازی، حامد بهداد و محمد ولی‌زادگان

اکتای براهنی در این نشست اظهار داشت: «امیدوارم حال‌تان خوب باشد و فیلم پشت‌صحنه‌ای که دیدید، شما را خسته نکرده باشد. هدف ما در این فیلم نشان دادن بخش‌هایی از فرآیند رسیدن به آن چیزی است که می‌توان آن را «جنون مقابل دوربین» نامید. سکانس‌های فیلم بسیار دشوار بودند و فشار زیادی بر بازیگران وارد شد. در همین لحظه که اینجا نشسته‌ایم، به آن روزها و لحظات سختی که با تیم تولید سپری کردیم، فکر می‌کنم. شنیدن این همه تحسین برای من مایه سربلندی است، هرچند گاهی در این تعریف‌ها کمی گیج می‌شوم. فقط خوشحالم که این فیلم ساخته شده و امیدوارم جایگاهی در تاریخ سینمای ایران پیدا کند.»

حسن پورشیرازی در ادامه گفت: «از آقای براهنی سپاسگزارم که به من اعتماد کرد. سناریوی این فیلم سه سال در اختیار من بود و من به عنوان یک بازیگر پیگیر و مصمم مرتب تماس می‌گرفتم و می‌پرسیدم: «کی شروع می‌کنیم؟» خوشحالم که پروژه در زمان مناسب آغاز نشد تا بتوانم در آن حضور داشته باشم. آقای براهنی همواره روی فیلمنامه کار می‌کردند و پس از مدتی مشکلاتی در تصویب آن پیش آمد، سپس کرونا آمد و همه چیز به تعویق افتاد. در نهایت، این مسیر پرچالش به نتیجه رسید. من خیلی خوشحالم که با چنین تیمی همکاری کردم. حامد عزیز برایم بسیار ارزشمند است و آقای ولی‌زادگان به عنوان یک بازیگر جوان، درخشان ظاهر شد؛ کارشان فوق‌العاده بود. در مجموع، تیم ما بسیار خوب و همدل بود.»

حامد بهداد در ادامه این نشست گفت: «دوستی من با آقای درستکار به سال‌هایی برمی‌گردد که هر دو کنجکاو آثار فریدون گله بودیم. از همان زمان آشنایی، افتخار دوستی با شما نصیبم شد. فکر می‌کنم این رابطه قبل از سال ۱۳۸۰ آغاز شده است. در آن زمان، جلسات و نشست‌های زیادی با آقای براهنی داشتیم و در کنار هم وقت گذراندیم. درباره فیلم، صحبت‌های زیادی انجام شده است. من هم تا حد توان، مصاحبه‌های متعددی انجام دادم چون اهمیت این اثر را درک می‌کردم. قصد داشتم این گفتگوها به عنوان «خاطرات شفاهی» درباره فیلم باقی بماند.»

او ادامه داد: «همه چیز در این فیلم مانند زنجیره‌ای به هم پیوسته است. کار بازیگر پر از فراز و نشیب است؛ جامعه در آن بالا و پایین می‌شود، دل‌ها گاهی خالی و گاهی پر می‌شود. بازیگر هم مانند دیگر انسان‌ها در تلاطم است، قطره‌هایی هستیم که در کنار هم دریا و اقیانوس را شکل می‌دهیم. بازیگر انعکاس جامعه است؛ روح جامعه بر جانش اثر می‌گذارد. او گاهی سقوط می‌کند و گاهی به اوج می‌رسد. در نهایت، نه تنها یک فیلم بلکه کارنامه کامل یک بازیگر قضاوت می‌شود، همانطور که درباره بزرگان سینما مانند عزت‌الله انتظامی، بهروز وثوقی و فردین قضاوت می‌شود و مجموعه آثارشان سنجیده می‌شود.»

محمد ولی‌زادگان در ادامه گفت: «واقعیت این است که حرف زیادی ندارم، جز اینکه احساس خوشحالی می‌کنم. وقتی به این تجربه نگاه می‌کنم، خاطرات چند سال گذشته برایم زنده می‌شود؛ روزهای سخت و دردناک، اما همزمان شادی و لذت یک تجربه بی‌نظیر در کنار دوستان و اساتید عزیز. یادم می‌آید که همه چیز دقیقاً همان‌طور بود که از ابتدا در ذهنم تصور می‌کردم، با جزئیات و ریزه‌کاری‌ها. این مسیر را برایم روشن و هدایتگر کرد. به همین خاطر از اکتای عزیز ممنونم و از تیم بازیگری که در کنارم بودند، سپاسگزارم. امیدوارم بستر و فرصت‌های بیشتری برای ساخت چنین کارهایی فراهم شود.»

رضا درستکار در پایان این نشست گفت: «آقای ولی‌زادگان استعداد درخشانی هستند که در این فیلم به خوبی ظاهر شدند. خانم لیلا حاتمی که در این جلسه حضور ندارد، همیشه در خاطر من باقی می‌ماند. ایشان نماینده‌ای بسیار شایسته برای زنان ایرانی است و استعدادی فوق‌العاده دارد. باورکردنی نیست که در شرایطی با محدودیت‌های فرهنگی و اجتماعی مواجه باشیم، چنین درخششی از او ببینیم. در این فیلم هم واقعاً درخشان ظاهر شدند. جای خالی‌شان در این جمع احساس می‌شود. خداوند ایشان را حفظ کند. همچنین، درود می‌فرستم بر روح پدر بزرگوارشان؛ چرا که پدر و مادری هنرمند، چنین فرزندی هنرمند پرورده‌اند.»

از اکتای براهنی سپاسگزارم که فرصت داد اولین و شاید آخرین تجربه سینمایی‌ام را در کنار او تجربه کنم.

آناهیتا تیموریان در ادامه این نشست ابراز داشت: «از مردم ایران سپاسگزارم. حضور و اشتیاق آن‌ها برای دیدن یک اثر اصیل نشان می‌دهد که واقعاً مخاطبان اصلی سینما هستند. باید آن‌ها را ایستاده تحسین کرد. منتقدین نیز در شب اکران فیلم، با عشق و تغزل درباره اثر نوشتند، گویی نامه‌ای عاشقانه است از طرف یک عاشق به معشوق. چنین نقدهایی در سینمای ایران کم سابقه است. همچنین، از آقای براهنی تشکر می‌کنم که اعتماد کردند و فرصت اولین و شاید آخرین تجربه سینمایی‌ام در کنار ایشان فراهم شد. از این اعتماد بی‌نهایت سپاسگزارم.»

در ادامه، درستکار گفت: «نتیجه‌گیری ما این است که سینما در «سفارش» خلاصه نمی‌شود؛ سینما تنها بیانیه یا دستور ارگان‌ها نیست. من، به عنوان داور جشنواره، در همین دوره هفت‌هشت فیلم جنگی دیدم، اما با شعار «شهید، شهید نمی‌شود» و فرمان «لشکر، لشکر نمی‌شود» اثر زنده و واقعی ساخته نمی‌شود. حتی اگر بودجه زیادی هم تزریق شود، آن اثر زنده نخواهد شد. سینما نیازمند جان، عشق، تمرین و کشف است. مثلا همان صحنه طولانی سیلی زدن در فیلم، بارها و بارها تکرار شد، و هر بار بازیگر و کارگردان چیز تازه‌ای کشف کردند که در نهایت ستون فیلم شد؛ نقطه‌ای که تماشاگر را مجذوب می‌کند و رها نمی‌سازد.

این تفاوت سینما است: دستور و اجبار کارساز نیست، برای رسیدن به آن باید مطالعه کرد، یاد گرفت و فرهنگ را از کودکی با جان تجربه کرد. فرهنگ با دستور ساخته نمی‌شود، و امروز نتایج آن را می‌بینیم؛ چرا پشت برخی کشورها خالی است و فجایع انسانی رخ می‌دهد، چون ایمان و باور قلبی وجود ندارد. در هنر نیز همین است: تا باور نکنیم، اتفاقی نمی‌افتد.»

حسن پورشیرازی نیز در ادامه گفت: «در محضر بزرگان بودن، نعمتی است، اما اگر بخواهم شخصی‌تر صحبت کنم، باید بگویم که هرجا بوده‌ام، بیشتر خاطرات تلخ در ذهنم مانده است. متأسفانه هر بار با فقدان یا تلخی روبرو شده‌ام. نمی‌خواهم جزئیات را بازگو کنم، اما مثلاً روزی که با آقای بیضایی کار کردم و پس از رفتنش، احساس پایان برایم رقم خورد. یا وقتی خبر درگذشت آقای مهرجویی را شنیدم؛ درست یک هفته قبل، با من تماس گرفت و گفت: «می‌خواهی کار کنی؟ زنگ بزن، بیا.» صدای او هنوز در هندزفری‌ام باقی است. این رفت‌وآمدها و فقدان‌ها بسیار سخت است، اما اجتناب‌ناپذیر. در بیست سال گذشته، گفتگوها و آرزوهای زیادی با دوستان داشتیم، مانند روزی که با مازیار میری نشستیم و صحبت کردیم؛ امیدوارم خداوند سلامتی دوباره‌اش را برگرداند. اما سال‌ها نشان داده است که شرایط زندگی در ایران چقدر خاص و حساس است؛ مردم صبح و شب با امید و ناامیدی‌های بزرگ زندگی می‌کنند.»

دیدگاه شما
پربازدیدترین‌ها
آخرین اخبار