«اجل معلق»: سریالی بیخلاقیت و تکراری بدون جذابیت
«اجل معلق»: سریالی بیهویت و بیخلاقیت با شوخیهای تکراری و شخصیتهای سطحی
سریال «اجل معلق» اثری بیروح، بیخلاقیت و تکراری با شوخیهای سطحی و شخصیتهای بیعمق است که هیچ حرف تازهای برای گفتن ندارد.

قسمت ۱۳ «اجل معلق» به زودی منتشر میشود، سریالی که مورد توجه و واکنشهای متفاوتی قرار گرفته است.
در دنیای فیلم و سریال امروز، نه تنها درک مخاطب از داستان بلکه ماندگاری اثر نیز چندان اهمیت ندارد. در واقع، تنها انتشار یک سریال مهم است. آثار زیادی وجود دارند که به سرعت فراموش میشوند، زیرا در آنها چیزی وجود ندارد که بتواند در ذهن مخاطب باقی بماند.
طنزهای مکرر، شخصیتهای مشابه و فیلمنامهای ناکارآمد
محتوای ارائه شده در قالب یک سریال، مجموعهای از قطعات بینظم و بیهدف است که تنها برای پر کردن زمان و جلب توجه موقت تماشاگران گردآوری شده است، نه برای روایت داستانی جذاب و معنا دار. در این وضعیت، سازندگان تصور میکنند تنها با استفاده از شوخیهای ترند و بهرهگیری از شخصیتهای جذاب میتوانند مخاطب را نگه دارند، در حالی که این رویکرد کمترین ارزش هنری و روایی را دارد. ایدهی همراهی مردی ساده که همه چیز را باخته با فرشته مرگ و دنیای ماوراءالطبیعه، پتانسیل بالایی برای خلق موقعیتهای نو داشت، اما در «اجل معلق» به داستانی بیمعنا و از دست رفته تبدیل شده است.
تماشاگر با اثری روبروست که برای پر کردن زمان، به هر ابزاری متوسل میشود، از جمله چهرههای پرطرفدار، شوخیهای تکراری و کلیشههای رایج. در واقع، «اجل معلق» تصمیم گرفته است به جای تولید یک اثر عمیق و جذاب، به کمترین سطح از محتوا بسنده کند. این سریال تلاش دارد تا اثری فانتزی با روشی نو ارائه دهد و تقابل و همپیمانی فرشته مرگ با شخصیت داوود را نشان دهد، اما مشکل اصلی در عدم رعایت عناصر ژانر فانتزی است که منطق روایی اثر را مختل کرده و باعث شده است سریال از مسیر منطقی خارج شود.
همچنین، «اجل معلق» تکرار کلیشههای مرسوم درباره فقر و ثروت است که در آثار قبلی نیز دیده شده است. به جای خلق موقعیتهای بامزه و جذاب، شخصیتها در وضعیتهای تحقیرآمیز قرار میگیرند و تصویری نادرست و تحریفشده از طبقه کارگر و افراد فرودست ارائه میشود. همانطور که متن و فیلمنامه قوی میتواند نابازیگری را به اوج برساند، متن ضعیف و بیارزش نیز میتواند بهترین بازیگران را به پایینترین سطح بکشد. کافی است به بازی رضا عطاران در «دفترچه یادداشت» یا عباس جمشیدیفر در «تمساح خونی» نگاه کنیم تا تفاوت کیفیت نقشآفرینی در این سریال مشخص شود. در اینجا، مشکل اصلی کمبود بستر مناسب برای بازی خوب است؛ تیپ و تقلیدهای اینستاگرامی جایگزین طراحی ایدههای خلاقانه و شوخیهای موثر شده است.
این سریال نمونهای آشکار است از اثری که در آن ایده و خلاقیت حذف شده، و بازیگر نیز نمیتواند نقش مؤثر و قابل اتکا ایفا کند، چرا که ساختار و بستر لازم برای بازی خوب فراهم نیست.