خاطرات بامزه و جذاب هنرمندان ایرانی در دوران دانشجویی
خاطرات جذاب و بامزه هنرمندان ایرانی از دوران دانشجویی؛ کلهپاچه خوردن، خلاقیتهای خوابگاهی و داستانهای فراموشنشدنی
خاطرات جذاب و بامزه هنرمندان ایرانی از دوران دانشجویی، تجربههایی شیرین و خندهدار با کلهپاچه، خوابگاه و داستانهای فراموشنشدنی را در این گزارش ببینید.

مرور خاطرات دوران دانشجویی همواره جذاب است، اما شنیدن آنها از زبان بازیگران، لذت خاصی دارد. هنرمندانی که همانند دیگران، بهترین سالهای زندگی خود را در روزهای دانشجویی سپری کردهاند و در گفتگوهای مختلف درباره آن دوران، خاطراتشان پررنگ و بحثها طولانی میشود. در این گزارش که به مناسبت روز دانشجو منتشر میشود، نگاهی به خاطرات تعدادی از بازیگران سینمای ایران در زمان تحصیلشان میاندازیم.
حامد بهداد جزو بازیگرانی نیست که خاطراتش از دانشگاه تهران و شبهای کوی دانشگاه حکایت کند. او لیسانس بازیگری خود را از دانشگاه آزاد گرفته و خودش هم میگوید که سازگاری با فضای دانشگاه در خون او نبوده است. بهداد در مهرماه امسال، زمانی که برای جشنواره کوروش به دانشگاه تورنتو رفته بود، درباره این دوران گفت: «محیط دانشگاهی در ژن آنها بود، اما من آن ژن را نداشتم. من سرگردان بودم، انگار در کوچه فوتبال بازی میکردم. دانشگاه اثر گذاشت، اما من در خودم تأثیری نگذاشتم.»
در دوران تحصیل در تهران، هنگامی که در رشته تئاتر درس میخواند، او جزو دانشجویان موفق نبود. در آن زمان، بسیاری از دوستانش موفق بودند و اکنون استاد دانشگاه هستند. او معتقد است که محیط دانشگاه و فضای علمی در ژن آنها قرار داشت، اما خودش چنین نبوده است. او میگوید: «میتوانم بگویم بهترین روزهای زندگیام زمانی بود که دانشجو بودم، اما اگر درسی هم باشد، برای کسانی است که باهوش و اهل دانشگاه هستند. محیط دانشجویی، همه چیز را به تو میدهد و تو را میسازد.»
در دوران دانشجویی، سروش صحت خاطراتی دارد که پر از حس شعر و ادبیات است. او در برنامه «کتاب باز» اشاره کرده بود که مدتها بود ویتامین D مصرف نکرده بودند و با خوردن آبلیمو و پاچه، خاطرهای جالب و بامزه ساخته بودند. او همچنین در خاطرهای دیگر، از روزهای سخت و بیپولی دانشجویی صحبت میکند؛ روزی که با دوستش به خاطر کمبود پول، کله پاچه سفارش دادند و در حین خوردن، صاحب مغازه با دوچرخه دنبالشان آمد و اعتراض کرد که چقدر پول برای غذا دادهاند و چقدر آبلیمو خوردهاند.
در دوران تحصیل در رشته رادیولوژی، سروش صحت به یاد میآورد که استادش، دکتر محمود مدبری، شعر «من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو» از مولوی را به گونهای خواند که همه دانشجویان، از جمله خودش، آن را حفظ شدند و این شعر در ذهنشان ماندگار شد. او همچنین در خاطرهای دیگر، از روزهای سخت و کمبود مالی صحبت میکند، زمانی که با دوستش برای خوردن کله پاچه رفته بودند و در حین غذا، صاحب مغازه از پشت سرشان آمد و اعتراض کرد که چطور پول بیشتری برای غذا و آبلیمو پرداخت کردهاند.

بازنویسی متن:
خرید بک لینک ارزان و دائمی از سایتهای معتبر، یکی از بهترین گزینهها برای ارتقاء رتبه سایت شما در نتایج جستجو است. با مراجعه به بهترین کانونهای تبلیغاتی ایران، این فرصت را خواهید داشت تا با قیمت مناسب و به صورت دائمی لینکهای با کیفیت دریافت کنید. مشاهده جزئیات بیشتر
حجازیفر، خوابگاه و دسته ماهیتابه!
در اوایل سال 97، نام هادی حجازیفر بر سر زبانها افتاد، به خاطر بازی در فیلم «لاتاری». او در تیرماه همان سال در برنامه «خندوانه» با رامبد جوان درباره خاطرات دوران دانشگاه صحبت کرد. او و همدورهایهایش هر شب پس از تمرینهای تئاتر، مسیر رسیدن به خوابگاه و عبور از کوچههای خلوت امیرآباد را طی میکردند.
شانسی که مهران رجبی را به خانهاش کشاند
تصورش سخت است، اما مهران رجبی در دوران دانشجویی هم ازدواج کرده و هم صاحب فرزند شده بود. او شرایط مالی بسیار سختی داشت و خاطرهای از آن دوران دارد که شامل فروش دوربین و پرداخت هزینه ترخیص همسرش از بیمارستان است. او میگوید: «من دانشجوی دانشگاه تربیت مدرس بودم و دخترم دنیا به دنیا آمد. یادم است که فقط ۷۰۰ تومان داشتم، در حالی که هزینه ترخیص بیمارستان ۱۲۵۰۰ تومان بود. در آن لحظه به حرم امام رضا(ع) گفتم: آقا، ما را از ازدواج نترسانید. من هم ازدواج کردم و نام مادر فرزندم را روی دخترم گذاشتم. حالا چه باید بکنم؟»
صبح روز بعد، در کلاس زبان بودم که اطلاعیهای دیدم درباره قرعهکشی سه دوربین عکاسی بین ۳۰۰ نفر. اسم من و دو نفر دیگر در قرعهکشی آمد. من دوربینها را گرفتم و ۶۵ هزار تومان فروختم. احساس میکردم پولدار شدهام. با این پول، مشکل مالیام حل شد و به بیمارستان رفتم.
امیر آقایی و خاطرات دانشجویی
امیر آقایی خاطره ساخت اولین و آخرین فیلم نگاتیوش را با دوران دانشجوییاش مرتبط میکند. او در صفحه اینستاگرامش نوشت: «در سال ۷۵، دانشجوی تئاتر بودم و در گروه تئاتر سبز کار میکردم. تجربههای بینظیری داشتیم، اما همیشه دغدغه سینما در ذهنم بود. اولین فیلم کوتاهام در سال ۷۶ ساخته شد، که با تکنولوژی بتاماکس ساخته شده بود. سه فیلم بعدی هم همین روش را داشتند، اما من شوق نگاتیو داشتم. گروه تئاتر کمکم کردند تا فیلم را بسازم، اما در نهایت هرگز کامل نشد. مدیر صحنه بخشهایی از مزرعه را سوزاند و فیلم نیمهکاره ماند. من هنوز بدهکار محمد آفریدهام.»
در سال ۷۸، پس از نشستهای مداوم در مقابل در اتاق محمد آفریده، موفق شدم یکی از فیلمنامههایم را تایید کند. با بودجه ۴۰۰ هزار تومانی و چهار حلقه نگاتیو، فیلمی چهار دقیقهای ساخته شد. گروه تئاتر و دوستانم، بیانتظار مالی، کمک کردند. خانم حاجیان، سیما تیرانداز، امیر توسلی، سعید پوراسماعیلی و نوید فرحمرزی در ساخت آن نقش داشتند. خواهرم نرمین، هم منشی صحنه و هم دستیار بود. دو روز قبل از شروع، بازیگر مرد نیامد و من خودم گریم شدم تا بازی کنم. اما متأسفانه، فیلم هرگز کامل نشد و بخشی از مزرعهای که در آن کار میکردیم، سوزانده شد. تمام هزینهها و پساندازهای ما خسارت دید و از آن فیلم، تنها چند عکس باقی مانده است.
خاطره رویا میرعلمی